arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۸۱۹۳۰۹
تاریخ انتشار: ۵۴ : ۱۴ - ۰۱ مهر ۱۴۰۳
خاطرات مدیر انجمن ایران و آمریکا؛ قسمت پانزده؛

برگزاری کریسمس در سفارت آمریکای اشغال شده

با آن‌ها درباره‌ی این که چه قدر مراسم کریسمس برایم مهم است و صرف نظر از این که کجای دنیا باشم همیشه در روز کریسمس به کلیسا رفته‌ام، صحبت کردم. دختر‌ها کنجکاوی زیادی درباره‌ی کریسمس از خود نشان دادند باعث می‌شد که این قدر مهم باشد؟ آیا ما غذای مخصوصی می‌خوریم؟ برای چه به کلیسا می‌رویم؟ در خانه چه کار می‌کنیم؟ قضیه‌ی درخت کریسمس چیست؟ و هدیه‌ها؟ آیا این زمانی است که خانواده‌ها گرد هم می‌آیند؟
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب «مهمان انقلاب» اثر کاترین کوب و با ترجمه رامین ناصرنصیر، روایتی از زندگی یکی از گروگان‌های سفارت آمریکا در جریان تسخیر سفارت در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ است. این کتاب که با لحنی شوخ‌طبعانه نوشته شده، در سال ۱۹۸۴ جایزه کتاب مسیحی ECPA در حوزه زندگی‌نامه را از آن خودش کرده است. کاترین کوب به عنوان مدیر انجمن ایران و آمریکا (IAS) در تهران به فعالیت پرداخت و با تاسیس یک موسسه فرهنگی در ایران، به آموزش زبان انگلیسی به مردم و تبادل فرهنگ با آن‌ها مشغول شد. «انتخاب» روزانه بخش‌هایی از این کتاب هیجان انگیز را در ساعت ۳ منتشر می‌کند.

صبح روز قبل از کریسمس فرارسید. مطابق معمول در صندلی بزرگم در کتاب خانه‌ی سیاسی سفارت امریکا محصور بودم. همان طور که کتاب سرود‌های مذهبی ویژه‌ی نظامیان در کنارم بود و هنوز به مغزم فشار می‌آوردم تا وعده‌های کتاب میکاه و سفر پیدایش و اشعیا را کامل به یاد بیاورم، به عبادت روزانه‌ام ادامه دادم. دختر‌ها کاملاً از این که کریسمس است آگاه بودند.

به جز نگهبانی که سرِ پست بود تعدادی از آن‌ها برای حرف زدن داخل اتاق می‌آمدند و می‌رفتند. اولین برنامه‌ی امروزم این بود که بپرسم آیا ما امریکایی‌ها می‌توانیم از حضور یک کشیش و مراسم عبادت بهره‌مند شویم از کلمه‌ی «پریست» استفاده کردم، چون تنها کلمه‌ای بود که در زبان فارسی برای اشاره به این مقام روحانی می‌شناختم.

با آن‌ها درباره‌ی این که چه قدر مراسم کریسمس برایم مهم است و صرف نظر از این که کجای دنیا باشم همیشه در روز کریسمس به کلیسا رفته‌ام، صحبت کردم. دختر‌ها کنجکاوی زیادی درباره‌ی کریسمس از خود نشان دادند، باعث می‌شد که این قدر مهم باشد؟ آیا ما غذای مخصوصی می‌خوریم؟ برای چه به کلیسا می‌رویم؟ در خانه چه کار می‌کنیم؟ قضیه‌ی درخت کریسمس چیست؟ و هدیه‌ها؟ آیا این زمانی است که خانواده‌ها گرد هم می‌آیند؟

برایشان از داستان‌های خانه‌مان زمانی که در مزرعه‌ای در آیوا بزرگ می‌شدم، حرف زدم من در میان شش خواهر بزرگترینشان بودم؛ و بله همیشه درخت کریسمس داشتیم به‌شان گفتم که پدر چراغ‌ها را روی درخت د و سپس هر کدام از ما به نوبت تزیینات مورد علاقه‌مان را نصب می‌کرد و سـ یک به یک به آن می‌افزودیم برایشان تعریف کردم که چگونه هر سال آن‌ها را برای سال بعد کنار می‌گذاشتیم و این که آن‌ها به نحوی تاریخچه‌ی خانواده‌ی ما محسوب می‌شدند.

وقتی با دختر‌ها حرف می‌زدم می‌توانستم خودم و خواهرانم را در کودکی دوباره در ذهنم مجسم کنم من کرم کتاب بودم خواهر دومم می‌کی، هنرمند و طراح بود. ویویان دختر بیرون خانه بود و عاشق این بود که سوار تراکتور شود به پدر کمک کند و در مزرعه سخت کار کند. آنابت، خواهر چهار مم دختر خانه و از دید والدینم «دختر مسئولیت‌پذیر» بود.

گاهی چه قدر این مسأله موجب رنجش بقیه‌ی ما می‌شد! بدون این که کسی به او بگوید می‌دانست کی باید برای جمع کردن گاو‌ها برود یا وقتی که نوبتش بود بدون نیاز به یادآوری به مرغ‌ها دانه می‌داد ایران مری جین از همه ساکت‌تر بود می‌توانست ساعت‌ها تنها در اطراف بگردد، فکر کند، مطالعه کند آواز بخواند یا با خودش حرف بزند؛ و امی بچه کوچولو، سرزنده و بانمک بود و در میان تمام دوستانش به شدت محبوبیت داشت. چه قدر با هم متفاوت بودیم و در عین حال چه قدر همه‌مان عاشق ۹۷ لیکوچن‌های مادر بزرگ بودیم که در ابتدای دوره‌ی آدونت می‌پخت، و ده‌ها نوع خوراکی دیگری که برای ایام کریسمس فراهم می‌شدند.

 افکارم را قطع کردم تا به خواهر‌ها توضیح بدهم که کریسمس در واقع با چهار هفته‌ی آدونت شروع می‌شود و این ایامی است که ما برای گرامیداشت به زمین آ ن آمدن مسیح مهیا می‌شویم؛ و آن را با مهیا شدن مسلمانان برای مراسم ماه مبارک رمضان مقایسه کردم قیاس کاملاً مناسبی نبود اما دختر‌ها منظورم از مهیا شدن و انتظار کشیدن را در یافتند. به بخش‌های مخصوص کتاب مقدس درباره‌ی آمدن خداوند و منجی‌مان اشاره کردم که در مراسم کلیسایی یکشنبه‌های آدونت خوانده می‌شود و تاج گل‌های ادونت را که در خانه می‌ساختیم توصیف کردم.

دوباره یادم آمد که کریسمس امسال چه شکلی خواهد بود تنها در اتاقم، بی هیچ نامه‌ای از خانه و بدون امکان وقت گذراندن با خانواده‌ام؛ به هیچ طریقی مگر دعا کردن کمی بعد متوجه شدم که خواهر‌ها دارند اطلاعات را از زیر زبانم می‌کشند. ساعت پنج و نیم بعد از ظهر همان روز تازه بو بردم که اوضاع از چه قرار است.

 در باز شد و دستی مردانه همراه شاخه‌ای از یک درخت کریسمس پلاستیکی وارد اتاق شد یکی در راهرو پرسید ایشون درخت می‌خواد؟  با رضایت گفتم ممنون می‌شم. بنابراین شاخه را به درون اتاق آوردند....

ادامه دارد...

نظرات بینندگان