13سال پیش جنایت هولناکی در یکی از محلههای شهر دزفول رخ داد. آذرماه سال1390بود که پلیس در جریان قتل زن جوانی در خانهاش قرار گرفت و راهی محل حادثه شد. زن جوان بر اثر خفگی جان باخته و مقدار قابلتوجهی طلا از خانهاش به سرقت رفته بود. بررسیها نشان میداد که قاتل پس از آنکه وارد خانه شده، زن جوان را به قتل رسانده و جسدش را در زیرزمین رها کرده است. پس از آن نیز برای اینکه ردی از خود بر جای نگذارد، همه شیرهای گاز خانه را باز کرده تا با جمع شدن گاز در خانه و انفجار، آثار جنایت را از بین ببرد. اما ماجرا آنطور که او پیشبینی کرده بود، پیش نرفت و مرد صاحبخانه ساعاتی پس از جنایت به خانه آمد و متوجه قتل همسرش و صحنهسازی قاتل شد. همسر مقتول آن زمان به مأموران پلیس گفت: من هر صبح برای کار به کارگاه کابینتسازیام در اندیمشک میروم و عصرها به خانهام در دزفول برمیگردم. یک کارگر جوان هم دارم که از دوران نوجوانی نزد من شاگردی کرده است و من از حمایتهای مادی و معنوی به او دریغ نکردهام و اکنون در کارگاه همکار من است.
همسر مقتول ادامه داد: روز حادثه مانند همیشه در محل کار بودم که برای ساخت کابینت قطعه کم آوردم و به شاگردم گفتم که به خانهام برود و برایم قطعاتی را که نیاز دارم بیاورد. او از اندیمشک به دزفول رفت و با قطعات برگشت و هیچچیز غیرعادی نیز در رفتارش ندیدم. عصر بعد از تمام شدن کار به خانه برگشتم. وقتی وارد حیاط خانه شدم، بوی گاز در خانه پیچیده بود. متوجه شدم که شیرهای گاز باز هستند. با عجله همه شیرهای گاز را بستم و همسرم را صدا زدم، اما جوابی نشنیدم. حدس زدم که او در خانه نیست. پسرم هم که تنها فرزندمان است، در خانه نبود. ماجرا عجیب و مشکوک بود. برای سرکشی به حیاط و بهسوی پلههای زیرزمین رفتم. از پلهها پایین رفتم و ناگهان صحنهای هولناک را پیش چشمم دیدم. جسد بیجان همسرم درحالیکه چادر دور گردنش پیچیده شده بود، روی زمین افتاده بود. دستهایش زخمی بود و همه طلاهایی که با خود داشت به سرقت رفته بود. بلافاصله پلیس را در جریان قرار دادم.
با شروع تحقیقات پلیس و پرسوجو از همسایهها، معلوم شد که آن روز تنها غریبهای که وارد خانه شده، شاگرد کابینتساز بوده است. او تنها مظنون پلیس بود که در ادامه تحقیقات شواهد زیادی علیهاش بهدست آمد و به اتهام قتل دستگیر شد.
بهرغم همه شواهدی که علیه متهم بهدست آمده بود، وی مدعی بود که بیگناه است. با این حال وی به اتهام قتل در دادگاه کیفری خوزستان محاکمه شد و اولیای دم که مادر و پسر مقتول بودند، برای متهم درخواست قصاص کردند، اما قاتل همچنان اصرار به بیگناهی داشت و میگفت که قاتل نیست. با این حال با توجه به شواهد و مدارک و به درخواست اولیای دم، قضات دادگاه او را به قصاص محکوم کردند.
هرچند متهم به قتل به رأی دادگاه اعتراض کرد، اما این رأی در دیوان عالی کشور تأیید و شمارش معکوس برای اجرای حکم قصاص آغاز شد. با وجود قطعی شدن حکم قصاص، از آنجا که اولیای دم برای اجرای حکم باید تفاضل دیه مرد و زن را پرداخت میکردند، اجرای حکم به تعویق افتاد و مرد محکوم به قصاص همچنان در زندان بود. در تمام سالهایی که قاتل در زندان به سر میبرد، واحد صلح و سازش دادگستری خوزستان و خیرین، بزرگان عشایر و ایلات بارها برای گرفتن رضایت از اولیای دم اقدام کردند، اما بهدلیل اینکه قاتل همچنان قتل را انکار میکرد، تلاش هیچیک راه به جایی نبرد. در این شرایط، مرد محکوم به قصاص 13سال از عمرش را پشت میلههای زندان گذراند. تلاش واحد صلح و سازش برای گرفتن رضایت اولیای دم ادامه داشت، اما همین که او به قتل اعتراف نمیکرد، باعث شده بود تا اولیای دم به قصاص اصرار داشته باشند.
سحرگاه دیروز درحالیکه اولیای دم تفاضل دیه را پرداخت کردند، شرایط برای اجرای حکم مهیا و قاتل به پای چوبه دار منتقل شد. این در حالی بود که یکی از خیران معروف خوزستانی که تاکنون در پروندههای زیادی باعث صلح و سازش شده است، در جریان پویش «به عشق حسین(ع) میبخشم» برای گرفتن رضایت از اولیای دم وارد این پرونده شد. او توانست در گفتوگو با اولیای دم آنها را راضی کند که به شرط اینکه قاتل حقیقت را بگوید، از اجرای حکم صرفنظر کنند. قاتل که خود را در یک قدمی چوبه دار میدید، سکوت 13سالهاش را شکست و با گریه، شروع به تعریف کردن جزئیات روز حادثه کرد. او که بهشدت اظهار پشیمانی میکرد، گفت: آن روز وقتی برای بردن قطعات ساخت کابینت به خانه اوستایم رفتم، همسرش در را باز کرد و از آنجا که من را از نوجوانی میشناخت، تعارف کرد که وارد خانه شوم. خودش هم برای آوردن وسایلی که به او گفته بودم به زیرزمین رفت. قاتل افزود: همان موقعی که او در را باز کرد، متوجه طلاهایش شدم؛ طلاهای زیاد و سنگینی که به دستان و دور گردنش بود. همان موقع وسوسه سرقت به جانم افتاد و فکر کردم با سرقت طلاها، زندگیام از اینرو به آنرو میشود؛ برای همین بهدنبالش به زیرزمین رفتم و از پشت سر به او حمله و خفهاش کردم و طلاهایش را دزدیدم. بعد هم برای اینکه کسی شک نکند، وسایل موردنیاز کابینتسازی را برداشتم و به کارگاه برگشتم. از سویی برای از بین بردن آثار جنایت شیرهای گاز را باز کردم تا تجمع گاز باعث انفجار شود، اما این اتفاق رخ نداد.
قاتل که فکر میکرد تنها راه نجاتش اعتراف نکردن به قتل است، وقتی خودش را در یکقدمی مرگ دید به گناهش اعتراف کرد و همین باعث شد که اولیای دم حکم را اجرا نکنند و به او مهلت دهند. به این ترتیب، امیدها برای گرفتن رضایت از خانواده مقتول زنده شد.