arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۸۰۲۳۰۴
تاریخ انتشار: ۰۱ : ۱۸ - ۰۲ مرداد ۱۴۰۳
تاریخ شفاهی مبارزه امنیتی با مجاهدین خلق؛ قسمت چهل و شش؛

دانشگاه تهران و نسبت آن با انقلاب و گروه های چپ

در حوالی انقلاب بعضی از بچه‌های دانشکده فنی از زندان آزاد شدند و سعی کردند بچه‌ها را جذب کنند اما موفق نشدند. حداقل بچه مسلمان‌های استخوان دار دانشکده فنی، تیپ‌هایی مثل مرحوم دادمان، کاملاً خط‌شان را انتخاب کرده بودند؛ چون قبلاً هم با آن‌ها کار می‌کردند آن‌ها را خوب می‌شناختند و دیگر فریب نخوردند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب رعد در آسمان بی ابر: تاریخ شفاهی مبارزه امنیتی با سازمان مجاهدین خلق، توسط نشر ایران در سال ۱۴۰۰ منتشر شده است. این کتاب مجموعه مصاحبههای محمد حسن روزی طلب و محمد محبوبی با جمعی از مسئولین امنیتی دهه شصت در رابطه با برخوردهای امنیتی با سازمان مجاهدین خلق است. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این گفتگوها را برای علاقهمندان منتشر خواهد کرد. به دلیل ملاحضات امنیتی، نام مصاحبه شوندهها ذکر نشده و تنها عنوان آنها در متن آمده است.

 

گفتگو با یکی از اعضا گشت عمار

او دانشجوی دانشگاه فنی تهران بود که خود را در بین دانشجویان پیرو خط امام در سفارت تسخیر شده آمریکا دید. پس از فراغت امور لانه می‌خواست که به جبهه برود، اما به او تکلیف شد که جنگ با گروهک‌های منافقین مهم‌تر و دارای اولویت است. گفتگوی‌مان را با ایشان که م اکنون از اعضای هیئت علمی یکی از مهمترین دانشگاه‌های کشور است را می‌خوانید. او در این گفتگو به توصیف گشت‌های عمار پرداخته است.

 

-تنش بین دانشجویان مسلمان و مجاهدین خلق از کجا شروع شد؟

تنش‌های بین بچه مسلمان‌های جدا شده از مجاهدین و مجاهدین، به قبل از انقلاب و سال ۱۳۵۳ و بیانیه اعلام مواضع‌شان بر می‌گردد در سال ۱۳۵۴ بین دانشجو‌ها بر سر تغییر مواضع اختلاف می‌افتد. قبل از انقلاب برای اولین بار در دانشکده، مراسمی بود. به نظرم در سال ۱۳۵۴ یا ۱۳۵۵ است. مطمئن نیستم بچه مسلمان‌ها می‌گفتند مرگ بر وحید افراخته، دانشجو‌های چپ می‌گفتند درود بر وحید افراخته؛ آن هم در یک جلسه. منظورم این است که از دی ماه سال ۱۳۵۳ که اعلام مواضع شد، این ماجرا وجود داشت.

-شما در آن جلسه بودید؟

بله من در سال ۱۳۵۴ وارد دانشگاه شدم که بچه مسلمان‌ها ضربه سال ۱۳۵۳ را خورده بودند؛ یعنی سازمان مجاهدین خلق اعلام مارکسیست بودن کرده بود و بچه‌های فعال مسلمان قبل از سال ۱۳۵۳ نوعاً طرفدار سازمان مجاهدین بودند. کلاس و جلسه داشتند و آموزش چریکی می‌دیدند از سال ۱۳۵۳ به بعد بچه مسلمان‌ها تا مدتی در حالت بهت و حیرت بودند و نمی‌توانستند باور کنند که سازمانی که آرمان آن‌ها یک مرتبه مارکسیست شده است. در سال ۱۳۵۴ که من به دانشگاه رفتم، دوران رکود بچه مسلمان‌ها و سرخوردگی‌شان بود. بعضی‌هایشان مارکسیست شده بودند؛ بعضی‌ها منزوی شده بودند و هنوز جریانی که مستقل از مجاهدین پا بگیرد و فعالیت کند بسیار محدود بود آقایی به نام جواد خیابانیان از بچه مسلمان‌های خیلی فعال بود که بعد از جریان تغییر مواضع سازمان مجاهدین تا یکی دو سال حالت مجنون را پیدا کرده بود. وقتی در دانشکده او را می‌دیدی متوجه حضورت نمی‌شد؛ از بس که با خودش دعوا داشت و نمی‌دانست چه راهی را انتخاب کند البته بعداً به طرف بچه مسلمان‌ها آمد و برای این که خودسازی کند، به سیستان و بلوچستان رفت و آخر سر هم در همان جا شهید شد.

می‌خواهم بگویم بعضی‌ها بعد از جریان مارکسیست شدن سازمان مجاهدین، چنین وضعیتی داشتند. این ماجرا روی بچه مسلمان‌ها خیلی تأثیر گذاشت، ولی از سال ۱۳۵۶ - ۱۳۵۵ کم کم خودشان را بازیافتند.

در سال قبل از انقلاب، در دانشکده فنی ترم‌ها دائماً منحل می‌شدند. سال ۱۳۵۴ تنها سالی بود که هر دو ترم برگزار شدند معنی‌اش این بود که چندان فعالیت سیاسی و شلوغ کاری‌های جدی سال قبل وجود نداشت و ترم‌ها برگزار شدند من قبل از انقلاب در طی چهار سال حدود هفتاد هشتاد واحد گذراندم که چهل واحد آن مال سال اول بود. بعد هم هر سال ده دوازده واحد گذراندم دائماً دانشکده شلوغ می‌شد و نرم‌ها منحل می‌شدند. دانشجو‌ها نوعاً بیشتر از بیست واحد نمی‌گذراندند و همیشه یک ترم منحل می‌شد. در سال ۱۳۵۴ این طور نشد آن هم به خاطر ضربه سازمان مجاهدین دانشجو‌ها داشتند خودشان را بازیابی می‌کردند به تدریج موضع‌گیری علیه مجاهدین و چپی‌ها شروع شد که نشانه‌اش همان جلسه‌ای بود که گفتم یکی می‌گفت زنده باد وحید افراخته و یکی می‌گفت مرگ بر وحید افراخته.

در حوالی انقلاب بعضی از بچه‌های دانشکده فنی از زندان آزاد شدند و سعی کردند بچه‌ها را جذب کنند اما موفق نشدند. حداقل بچه مسلمان‌های استخوان دار دانشکده فنی، تیپ‌هایی مثل مرحوم دادمان، کاملاً خط‌شان را انتخاب کرده بودند؛ چون قبلاً هم با آن‌ها کار می‌کردند آن‌ها را خوب می‌شناختند و دیگر فریب نخوردند.

 بعد از پیروزی انقلاب در روز ۲۳ یا ۲۴ بهمن بود که گروهی از این‌ها آمدند من موقع شورای مرکزی انجمن دانشکده فنی بودم جلسه گذاشتند که بیایند دفتر جنبش ملی مجاهدین را در دانشکده فنی باز کنند که ما به آن‌ها اجازه ندادیم و رفتند دانشکده علوم دفتر جنبش مجاهدین به خاطر این که ما به آن‌ها جا ندادیم، در دانشکده روبه روی ما که دانشکده علوم بود تشکیل شد چریک‌های فدایی خلق در دانشکده فنی بودند و مجاهدین در دانشکده علوم بچه‌های ما کاملاً خط‌شان را از مجاهدین جدا کرده بودند.

-تفاوت‌ها مشخص بود.

کاملاً مرزبندی روشنی داشتند. سعی می‌کردیم بچه‌هایشان را حفظ کنیم. در سال اول دانشکده ما عده‌ای از بچه‌ها طرفدار مجاهدین بودند و ما سعی می‌کردیم برایشان نقش پدری ایفا کنیم و آن‌ها را زیر بال و پرخودمان بگیریم در دانشکده فنی، شورای مدیریت درست کرده بودیم که بچه مسلمان‌ها کاندیدا معرفی می‌کردند و ما در لیست خودمان یکی از بچه‌های سال پایینی را که طرفدار مجاهدین بود گذاشتیم تا جایی که ممکن هست آن‌ها را جذب کنیم البته بعداً جدا شدند مرزبندی‌ها از سال ۱۳۵۴، ۱۳۵۵ شروع شده بود که بدون تردید نقش پیشگامی امام فوق‌العاده مؤثر بود. من قبل از سال ۱۳۵۴ در دانشگاه نبودم و با مسائل آن سال‌ها درگیر نبودم و خیلی نمی‌توانم خودم را در آن موضع بگذارم ولی مطمئنم اگر پیشگامی امام وجود نداشت، قضیه به این راحتی جمع و جور نمی‌شد یعنی جهتی داشتند که دنبالش افتادند و خود را سر و سامان دادند. من نقش امام را در این مرزبندی‌ها خیلی جدی می‌بینم. قضیه جلو رفت و بعد از انقلاب هم ما کار خودمان را کردیم و آن‌ها هم انجمن دانشجویان مسلمان را درست کردند، منتهی خیلی دوام نیاوردند؛ چون خیلی زود وارد فاز نظامی شدند. فعالیت‌شان بیشتر در سال ۱۳۵۹ بود من شش هفت ماه اول سال ۱۳۵۸ را در دانشگاه قضیه‌ی لانه جاسوسی پیش آمد.  

 

نظرات بینندگان