arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۷۹۴۶۴۹
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۸ - ۰۳ تير ۱۴۰۳
تاریخ شفاهی مبارزه امنیتی با مجاهدین خلق؛ قسمت بیست و پنج؛

اکبر گودرزی پای جلسه موسوی خوئینی‌ها و جلال گنجه‌ای می‌نشست و تحت تأثیر افکار آشوری بود

ما هسته‌ی مرکزی سپاه هم بودیم که بچه‌های سازمان مجاهدین انقلاب مثل آقای عرب سرخی و خود آقا محسن بودند؛ ولی وقتی امام گفتند کسانی که می‌خواهند سیاسی باشند در این جریان نباشند اکثر بچه‌ها آمدند بیرون و گفتند ما نمی‌توانیم؛ ما ایستاده‌ایم برای نظام نه برای حزب و سازمان و مجاهدین
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب رعد در آسمان بی ابر: تاریخ شفاهی مبارزه امنیتی با سازمان مجاهدین خلق، توسط نشر ایران در سال ۱۴۰۰ منتشر شده است. این کتاب مجموعه مصاحبه‌های محمد حسن روزی طلب و محمد محبوبی با جمعی از مسئولین امنیتی دهه شصت در رابطه با برخورد‌های امنیتی با سازمان مجاهدین خلق است. «انتخاب» روزانه بخش‌هایی از این گفتگو‌ها را برای علاقه‌مندان منتشر خواهد کرد. به دلیل ملاحضات امنیتی، نام مصاحبه شونده‌ها ذکر نشده و تنها عنوان آن‌ها در متن آمده است.

این قسمت: ادامه مصاحبه با جمال اصفهانی

جمال اصفهانی، عضو شاخه صف اصفهان بود. او از آغاز پیروزی انقلاب تا میانه دهه هفتاد در مشاغل امنیتی حضور داشت. وی نقش بسیار مهمی در دستگیری گروهک فرقان و ستاد ضدکودتا نوژه داشت.

-بخش النقاط سپاه که ذیل معاونت امنیت داخلی تشکیل شد بعد از این جریان فرقان بود؟

بله بودند ولی این قدر قضیه را جدی نمی‌گرفتند و دنبالش نبودند؛ یعنی اگر ما از همان ابتدا جدی می‌گرفتیم و سپاه از همان ابتدا با آن مسائل درگیر می‌شد، منافقین در همان ابتدا ضربه می‌خوردند و نابود می‌شدند و هسته مرکزی‌شان از همان ابتدا‌زده می‌شد دو سال طول کشید که به ریشه‌شان برسیم وقتی که آن‌ها وارد جنگ با نظام شدند ما خیلی تلفات دادیم تا توانستیم ریشه هاشان را پیدا کنیم؛ خیلی هاشان هم در رفتند. اگر ما حواسمان جمع بود نباید این اتفاق‌ها می‌افتاد. در موضوع فرقان یک سری آدم خبره جمع شده بود از این طرف کسی تن به مسائل امنیتی نمی‌داد و حاضر نبود بیاید می‌گفتند کار امنیتی آلوده است و فردا به ما می‌گویند ساواکی هیچ کس نمی‌آمد. حتی خود نیرو‌های سپاه حاضر بودند بروند در کردستان بجنگند، ولی حاضر نبودند در مسائل امنیت داخلی وارد بشوند کمیته ای‌ها این طور نبودند، عملیاتی بودند؛ چون از همه قشری بودند؛ کاسب بقال میوه فروش و قصاب می‌آمدند و می‌گفـ فلان جا با فرقان بجنگیم. در سپاه حتماً باید آدم انگیزه‌ی سیاسی و دینی و اجتماعی داشته باشد تا وارد این طور جریانات بشود. بیشتر بچه‌هایی که وارد این جریان می‌شدند بچه‌های مجاهدین انقلاب اسلامی و از احزاب بودند؛ هر کسی وارد این محافل نمی‌شد.

-شما خودتان با مجاهدین انقلاب بودید؟

من خودم با مجاهدین انقلاب اسلامی، نبودم ولی تا قبل از انقلاب ما با گروه صف بودیم.

-شما عضو صف شاخهی اصفهان بودید؟

بله، من در صف اصفهان بودم ولی بعد از انقلاب آمدم تهران و با شهید کچویی و لاجوردی پیوند خوردم و اصلاً از همان اوایل انقلاب که آمدیم، با همین‌ها بودیم. خدا رحمت کند شهید محمد بروجردی را از همان ابتدا به ما گفت شما با آقای حمید قلنبر بروید وارد این کار‌ها بشوید و در قسمت گروه‌های داخلی کار کنید ما بعد اصلاً ارتباط‌مان با این‌ها قطع شد.

ما هسته‌ی مرکزی سپاه هم بودیم که بچه‌های سازمان مجاهدین انقلاب مثل آقای عرب سرخی و خود آقا محسن بودند؛ ولی وقتی امام گفتند کسانی که می‌خواهند سیاسی باشند در این جریان نباشند اکثر بچه‌ها آمدند بیرون و گفتند ما نمی‌توانیم؛ ما ایستاده‌ایم برای نظام نه برای حزب و سازمان و مجاهدین

-وقتی فرقان ضربه میخورد چند نفر مثل متحدی و تقیزاده دستگیر نمیشوند. مثلاً همین محمد متحدی که از محل بازداشتش فرار میکند پروندهای که من از متحدی دیدم میگوید من سه بار دستگیر شدهام یک بار همان طور که شما گفتید بعد از شهادت شهید مطهری دستگیر میشود و بعد آزادش میکنند بعد هم یک بار دیگر در آذر ۵۸ دستگیر میشود. خودش را به اسم محمد سیفی معرفی میکند همان که شوفاژ کنار پنجره را کج میکند.

 بازمانده‌های این‌ها آدم‌هایی بودند که وصل به همین آدم - متحدی - بودند. این‌ها شاخه‌های مختلفی بودند که بعد با هم ادغام شدند یکی از آن‌ها شیرین حاتمی - زن علی حاتمی بود این‌ها آمدند با هم یک جریانی را درست کردند، ولی موفق نشدند کار اساسی انجام بدهند علتش هم این بود که در زندان خودشان و خانواده‌هایشان فهمیدند که اشتباه می‌کردند مصاحبه‌هایشان تقریباً مصاحبه‌های دفاعی نبود؛ اکثراً مصاحبه‌های اعترافی - که اشتباه کردم و این‌ها بود. من اصلاً به این‌ها به عنوان یک آدم منحرف - مثل منافقین یا چریک‌های فدایی - نگاه نمی‌کردم. من می‌گفتم این‌ها آدم‌های سالمی بودند که گرفتار این جریان‌ها شدند الان اگر با تواب‌هایشان صحبت کنید از من و شما بهترند یا آن آقای معینی که شهید شد؛ متهم هم ردیفش، کفایی‌زاده» بود که اعدام شده بود. من تشخیص دادم که این ذاتاً آدم خوبی است. آذر تیموری هم بچه‌ی خیلی خوبی بود، ولی مثلاً حمید نیکنام» و «غلامرضا یوسفی اصلاً آدم‌های خاصی بودند. یعنی روحیه‌ای داشتند که اگر فرقان، نبود می‌رفتند منافق می‌شدند؛ اگر منافقین نبودند، می‌رفتند چریک فدایی خلق می‌شدند فقط می‌خواستند بروند بجنگند. اصلاً هم معلوم نبود با کی می‌خواهند بجنگند. در روحیه و روانشان می‌دیدی که دلیلی وجود ندارد که بجنگند. مثلاً حمید نیکنام قبل از انقلاب دایی‌اش را که یک کارمند ساده‌ی ساواک بود کشته بود. همین آدم بعد از انقلاب رفته بود شهید قرنی را ترور کرد. بعد، رابط بالاتر از علی بصیری بود و وفا قاضی‌زاده بود که شهید مطهری را کشته بود. این مسائل را وقتی موشکافی کنیم می‌رسیم به این که همه‌ی این‌ها به خاطر نداشتن علم و تقوا بوده است.

این بچه‌ها بچه‌های کف جامعه بودند و اکبر گودرزی توانسته بود آن‌ها را جذب کند. خود اکبر گودرزی هم متأسفانه گرفتار یک سری داستان‌هایی شده بود که این‌ها باعث انحراف او شده بودند. مثلاً می‌رفت پای جلسه آقای موسوی خوئینی‌ها و جلال گنجه‌ای می‌نشست و تحت تأثیر افکار آشوری بود، یعنی افرادی که خودشان منشأ یک سری اختلافات و انحرافات بودند گودرزی اصلاً آدم عمیقی نبود؛ ظاهربین و سطحی بود و می‌گفت من دنبال یک تفسیر نو هستم مثلاً از جن یک تفسیر جدید من درآوردی ارائه می‌داد از نماز یک تفسیر جدید مبازراتی مطرح می‌کرد نه این که بندگی و عبودیت در آن باشد.

 

نظرات بینندگان