arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۷۱۹۰۴
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۰۰ - ۲۹ فروردين ۱۴۰۱

خاطرات صادق طباطبایی، شماره ۷۰: حاج آقا مصطفی اصولا مردی رفیق‌باز و خوش‌محفل و بسیار شوخ‌طبع بود

خاطرات صادق طباطبایی: حاج آقا مصطفی اصولا مردی رفیق‌باز و خوش‌محفل و بسیار شوخ‌طبع بود. در زمانی که در قم بود و من هنوز به آلمان نرفته بودم در جلسات انس ایشان و دوستان آن دورانش از جمله آیت الله العظمی فاضل لنکرانی – مرجع تقلید متوفی – مرحوم حاج آقا شهاب اشراقی و دیگر فضلا که اغلب در زمره‌ی بزرگان امروز حوزه و اجتماع هستند، گاه‌گاهی حضور می‌یافتم. در برخورد ایشان نسبت به خود صمیمیتی خاص احساس می‌کردم.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ حاج آقا مصطفی اصولا مردی رفیق‌باز و خوش‌محفل و بسیار شوخ‌طبع بود. در زمانی که در قم بود و من هنوز به آلمان نرفته بودم – و حتی در سال ۱۳۴۳ که هنوز تبعید نشده بود، من سفری در تعطیلات تابستان به ایران آمدم – در جلسات انس ایشان و دوستان آن دورانش از جمله آیت الله العظمی فاضل لنکرانی – مرجع تقلید متوفی – مرحوم حاج آقا شهاب اشراقی و دیگر فضلا که اغلب در زمره‌ی بزرگان امروز حوزه و اجتماع هستند، گاه‌گاهی حضور می‌یافتم. در برخورد ایشان نسبت به خود صمیمیتی خاص احساس می‌کردم.

ذکر خاطره‌ی شیرینی را در همین زمینه خالی از لطف نمی‌دانم. در همان تابستان سال ۴۳ که به ایران آمده بودم، در چندین میهمانی ایشان و دوستانش شرکت داشتم. یک شب همگی شام میهمان حجت‌الاسلام حاج آقا محمود مرعشی بودیم. شب بسیار پرخاطره و نشاط‌انگیزی بود. به هنگام خداحافظی مرحوم آیت‌الله حاج آقا مرتضی فقیه معروف به حاج داداش از من دعوت کرد فرداشب در میهمانی شامی که قرار بود همه در منزل حاج میرزا رسول مرزآبادی – که امور مالی مرحوم آیت‌الله العظی مرعشی را عهده‌دار بود – باشند، شرکت کنم. من عذر خواستم و گفتم فردا به اصفهان می‌روم، چون ظهر میهمان آیت‌الله مستجابی هستم که عده‌ای از بستگان و اقوام اصفهانی را نیز دعوت کرده است و لذا نمی‌توانم آن را به بعد موکول کنم. ظاهرا عذر من پذیرفته شد و از هم خداحافظی کردیم. صبح روز بعد به اصفهان رفتم و حدود ساعت دو بعدازظهر که به منزل آقای مستجابی رسیدم دیدم در اطاق بزرگ صاحب‌خانه، گوش تا گوش دوستان شب قبل همه نشسته‌اند و گویی منتظر من هستند.

گفتم: «شما‌ها این‌جا چه کار می‌کنید؟» معلوم شد به پیشنهاد حاج آقا مصطفی همه‌ی آن دوستان با سه اتومبیل دربست خود را به اصفهان رسانده و حتی مقید و مصر بودند قبل از من به آن‌جا رسیده باشند. بعد از صرف ناهار و استراحت بعدازظهر، حاج آقا مصطفی پیشنهاد کرد همگی سری به آیت‌الله‌العظمی خادمی بزنیم. از این پیشنهاد او گرچه کمی تعجب کردم، اما با خود گفتم شاید حامل پیغامی از طرف پدرش برای آقای خادمی است. از طرف دیگر من نیز بی‌میل نبودم با آیت‌الله‌العظمی خادمی که از بستگان مادری‌ام بود دیداری داشته باشم. به هر حال ماشین‌ها آماده شدند و سوار شدیم.

به پیشنهاد حاج آقا مصطفی من و ایشان و حاج آقا محمود مرعشی و حاج داداش در یک اتوموبیل نشستیم و بقیه هم در دو اتومبیل دیگر مستقر شدند. ماشین‌ها حرکت کردند و از همان ابتدا شاهد زمزمه‌ها و خنده‌های نامفهوم افراد شدم. بعد از مدتی که گذشت، دیدم اتومبیل در حال خارج شدن از شهر است. در پاسخ سوال من که از کی منزل آقای خادمی خارج شهر است، حاج آقا مصطفی گفت: «باید زود برویم به قم تا میهمانی سور امشب منزل رسول را از دست ندهیم.» با همین شوخی و مزاح مرا ناخواسته به قم برگرداند.

ادامه دارد...

منبع: صادق طباطبایی، «خاطرات سیاسی اجتماعی (۱)؛ جنبش دانشجویی ایران»، تهران: موسسه چاپ و نشر عروج، چاپ سوم، ۱۳۹۳، صص ۳۶۹-۳۷۱.

نظرات بینندگان