arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۷۰۶۰۶
تاریخ انتشار: ۵۹ : ۲۳ - ۲۰ فروردين ۱۴۰۱

خاطرات حسن روحانی، شماره ۱: اسم کوچک من «حسن» است و نام خانوادگی‌ام تا جوانی «فریدون» بود

خاطرات حسن روحانی: اسم کوچک من «حسن» است و نام خانوادگی‌ام تا جوانی همانند نام خانوادگی پدرم «فریدون» بود. «فریدون» از نام‌های قدیمی ایرانی است که در شاهنامه هم ذکر شده، اما نمی‌دانم به چه دلیل این نام به عنوان نام خانوادگی جد ما انتخاب شده بود... جده‌ی پدری من، عالمه‌ای بود معروف به «ملا لقمان». به رغم این‌که لقمان معمولا اسم مرد است، نمی‌دانم چرا نام ایشان لقمان بود. او مکتب‌خانه‌ای داشت که دختر‌ها و خانم‌ها به آن‌جا می‌رفتند و نزد وی قرائت قرآن و احکام دین را یاد می‌گرفتند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ اسم کوچک من «حسن» است و نام خانوادگی‌ام تا جوانی همانند نام خانوادگی پدرم «فریدون» بود. «فریدون» از نام‌های قدیمی ایرانی است که در شاهنامه هم ذکر شده، اما نمی‌دانم به چه دلیل این نام به عنوان نام خانوادگی جد ما انتخاب شده بود. پدربزرگ ما، مرحوم شیخ زین‌العابدین، عالم و روحانی و اهل بیان و دارای مکتب‌خانه بود که در دوران کودکی پدرم وفات یافت؛ بنابراین من هرگز او را ندیدم و مطالبی که درباره‌ی ایشان می‌دانم، مطالب منقول از پدر و مادربزرگم است. پدرم در دوران کودکی پدر خود را از دست داد و از دوره‌ی نوجوانی یتیم شد و با مرحوم عمویم هر دو با یتیمی بزرگ شدند. البته مادرشان تکفل آن‌ها را بر عهده گرفت. مادربزرگ من، یعنی جده‌ی پدری من، عالمه‌ای بود معروف به «ملا لقمان». به رغم این‌که لقمان معمولا اسم مرد است، نمی‌دانم چرا نام ایشان لقمان بود. او مکتب‌خانه‌ای داشت که دختر‌ها و خانم‌ها به آن‌جا می‌رفتند و نزد وی قرائت قرآن و احکام دین را یاد می‌گرفتند.

مادربزرگم در خانه‌ی ما و در جمع خانواده زندگی می‌کرد. صبح‌ها که آفتاب به‌خصوص در فصل پاییز ملایم و مطلوب بود، فرشی در حیاط پهن می‌کرد و با قرائت قرآن و مفاتیح و ذکر، صبح را به ظهر می‌رساند. او علاقه‌ی زیادی به من داشت چراکه اولین نوه‌ی او بودم که در کنار او زندگی می‌کردم. او نکات دینی و اسلامی و خواندن نماز را به من یاد داد. پدرم هم در آموزش تعلیمات اسلامی به من نقش اساسی داشت و در سن قبل از دبستان یعنی پنج شش سالگی معمولا من را برای نماز جماعت ظهر و عصر و مغرب و عشا همراه خود به مسجد می‌برد.

پدرم، چون از کودکی یتیم بود، به ناچار از نوجوانی همراه عمویم کار می‌کرد. این دو برای این‌که بتوانند زندگی خودشان را اداره کنند، هم به کشاورزی اشتغال داشتند و هم مغازه‌ای را اداره می‌کردند. به این ترتیب همه‌ی ساعات روز را به کار و تلاش می‌گذراندند تا با عزت زندگی خود را بگذرانند. سرپرستی آن‌ها را نیز مادرشان بر عهده داشت. مادر ایشان همان‌طور که اشاره کردم مکتب‌خانه داشت و دختر‌ها را تعلیم می‌داد و از این طریق به زندگی‌شان کمک می‌شد. پدرم برادری به نام ابراهیم داشت و، چون پدربزرگ ما همسر دیگری در مازندران داشته و از او صاحب دختری به نام کلثوم شده بود؛ بنابراین پدر و عمویم خواهر ناتنی داشتند که در مازندران زندگی می‌کرد که چند سال قبل از پیروزی انقلاب فوت کرد.

اسم کوچک پدرم اسدالله است و در منطقه‌ی ما به «حاج اسدالله» معروف است. تحصیلات پدرم در حد مکتب‌خانه یعنی خواندن و نوشتن و قرائت قرآن بود و تحصیلات کلاسیک نداشت، منتهی فرد با استعدادی بود و علی‌رغم این‌که سواد وی در حد خواندن و نوشتن بود، همواره اهل مطالعه و مانوس با کتاب بود. از دوران کودکی در خانه‌ی خودمان شاهد بودم که در اوقات فراغت کتاب‌هایی مانند: «عین‌الحیات»، «حلیه‌المتقین»، «رساله توضیح‌المسائل» و «منتهی‌الامال» را مطالعه می‌کرد.

ایشان معمولا کتاب‌های دینی، مذهبی و یا تفسیر قرآن می‌خواند. پدرم کتاب دیگری داشت به نام «نجات از مرگ مصنوعی» که آن را یک پزشک ساکن تهران تالیف کرده بود. پدرم خیلی به او علاقه‌مند بود. این پزشک به «دکتر آبغوره‌ای» معروف بود و مواد شیمیایی موجود در قند و شکر را برای سلامتی بسیار مضر می‌خواند. او طرفدار دارو‌های گیاهی بود و کتاب‌هایی در این زمینه داشت که پدرم همیشه آن کتاب‌ها را مطالعه می‌کرد.

ادامه دارد...

منبع: حسن روحانی، «خاطرات دکتر حسن روحانی؛ انقلاب اسلامی (۱۳۵۷-۱۳۴۱)» جلد اول، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ نخست، بهار ۱۳۸۸، صص ۲۵-۲۶.

نظرات بینندگان