سرویس تاریخ «انتخاب»؛ صدام هرگونه ارتباط با القاعده را تکذیب کرد و اصرار داشت که دشمن قسمخوردهی این گروه بوده است. از او دربارهی حادثهی یازدهم سپتامبر پرسیدیم و فورا به غلط بودن بحثهایی که او را درگیر این ماجرا میداند اشاره کرد: «چرا فکر میکنید که کار من بوده؟ نگاه کنید ببینید چه کسانی دخیل بودند، چه کسانی این توطئه را انجام دادند، آنها از چه کشوری آمده بودند؟ عربستان سعودی و این مرد، محمد عطا، آیا عراقی بود؟ نه، او مصری بود. چرا نمیروید از حسنی مبارک بپرسید که مسئول این حمله بود! چرا فکر میکنید من در این حمله دست داشتهام؟»
اشاره کردم که آمریکاییها – که اخبار عراق را دنبال میکردند – از یادداشتهای عدی در روزنامهاش «بابل» خشمگین بودند زیرا در آن نگاهی پیروزمندانه به این حملات داشت. «چرا باید آنچه پسرم میگوید مهم باشد؟ آیا جزء حکومت بود؟ نه.» به صدام توضیح دادم که روی یادداشت روزنامهی بابل حساب خاصی باز شد چون از سوی کسی مطرح میشد که زمانی جانشین بلامنازع او بود و اینکه برخی از افراد درون حکومت همچنان فکر میکنند که عدی از جانب شما حرف زده است. چشمان صدام گرد شد و وقتی این را شنید، خنده سر داد.
وقتی پای فهم سیاست روزمرهی عراق پیش میآمد صدام نظیر نداشت. هیچکس رویاها و آمال عراقیها را بهتر از او نمیدانست – و عهدشکنیهایی که از آنها برمیآمد. اما هنگامی که پای درک اینکه ملتها چگونه تعامل میکنند، یا کشوری دوردست چون ایالات متحده چگونه کار میکند، پیش میآمد، فهم ژرفایی نداشت. او هرگز متوجه تاثیر حادثهی یازدهم سپتامبر نشد، و این رویداد را به گونهای میدید که ممکن است عراق و ایالات متحده را به هم نزدیکتر کند. از آنجا که حملات تروریستی به نیویورک و واشنگتن کار بنیادگرایان اسلامی بود، صدام فکر میکرد که ایالات متحده به حکومت سکولار او احساس نیاز پیدا میکند تا از آن برای مبارزه با آفت شبهنظامیگری وهابیت کمک بگیرد. در اینجا صدام به درستی بیماری را تشخیص داده بود ولی دربارهي گام بعدی برای درمان آن، به شکلی اسفانگیز در اشتباه به سر میبرد. ایالات متحده تصمیمش را گرفته بود؛ روزهای مدارا با صدام به سر آمده بود. زمان سرنگونیاش فرا رسیده بود.
صدام هرگز جنایاتی را که به انجام آنها متهم بود به گردن نگرفت، و مرتبا به پرسشهای مربوط به نقض حقوق بشر اینطور پاسخ میداد که، با فرماندهای که در محل حاضر بوده است صحبت کنید. تنها جایی که به پذیرفتن یک اشتباه نزدیک شد زمانی بود که دربارهی حملهی سال ۱۹۹۰ به کویت صحبت کردیم. دلیلی که عراق برای حمله به کویت اعلام کرد، دزدی از نفت عراق از طریق «حفاری اُریبي» بود، عملی که کشوری برای استخراج نفت از چاههای بیرون از مرزهای خود انجام میدهد. عوامل دیگر، شامل ناتوانی عراق در بازپرداخت پنجاه میلیارد دلاری بود که در جریان جنگ ایران و عراق از کویت قرض گرفته بود، و تولید مازاد نفتی از سوی کویت (و امارات متحدهی عربی) که قیمت هدف اوپک را – مبنی بر فروش نفت به بهای هجده دلار در ازی هر بشکه – تنزل داده و درآمدهای نفتی عراق را تحت فشار گذاشته بود (کویت چند روز پیش از حمله، با بیمیلی، به استاندارد اوپک رضایت داده بود). این حمله، و هفت ماه اشغال کویت از سوی عراق، محکومیت بینالمللی را به دنبال آورد و باعث بروز جنگ خلیج[فارس] شد. حدود چهارصد هزار کویتی، تقریبا نیی از جمعیت این کشور، گریختند. عراق، کویت را به تاراج برد و سربازانش همچنان که عقبنشینی میکردند، ششصد حلقه از هفتصد حلقه چاه نفت این کشور را به آتش کشیدند، محیط زیست آن را تخریب کردند و باعث مشکلات جسمی برای کویتیها شدند.
ادامه دارد...
منبع: جان نیکسون، «بازجویی از صدام؛ تخلیه اطلاعاتی رئیسجمهور»، تهران: ترجمهی هوشنگ جیرانی، کتاب پارسه، چاپ شانزدهم، ۱۴۰۰، صص ۱۲۳-۱۲۵.