سرویس تاریخ «انتخاب»؛ سپس از او دربارهی دوران تبعید [آیتالله] خمینی در عراق پرسیدم؛ بین سال ۱۹۶۵ تا ۱۹۷۸. هنگامی که عراق و ایران برای پایان دادن به منازعات مرزی قرارداد ۱۹۷۵ شطالعرب را امضا کردند. صدام گفت که دو کشور پذیرفتهاند در امور داخلی یکدیگر مداخله نکنند: «خمینی مهمان عراق بود، بنابراین وقتی کسی با مشکلات سیاسی مهمان شماست، این بدان معنی نیست... که با آن کشور مناسبات بدی دارید، لذا ما به امنیت او به عنوان مهمان احترام میگذاریم. خمینی پس از توافق، با خبرنگاران صحبت کرد و نوارهایی بیرون داد. یکی از اعضای شورای فرماندهی انقلاب را پیش او فرستادیم تا دربارهی توافق بین ما و شاه به وی توضیح دهد... به نمایندهی خودمان گفتیم اگر آیتالله به این توافق احترام گذاشت، اوضاع کما فیالسابق خواهد بود، ولی اگر از گردن نهادن به این توافق خودداری کرد، حضورش خاتمهیافته تلقی میشود. وقتی که دربارهی توافق به او گفته شد، خمینی اعلام کرد که به مبارزه علیه شاه ادامه میدهد.» در این وضعیت، [آیتالله]خمینی به رژیم بغداد گفته بود که عراق را ترک میکند. وی ابتدا سعی کرد به کویت برود، ولی این کشور مانع ورودش شد. صدام مدعی بود که شاه به او فشار آورد تا او را در عراق نگه دارد، ولی بر اساس درخواست آیتالله تصمیم گرفت به او اجازه بدهد که به پاریس برود.
صدام هرگز نمیخواست کسی فکر کند هر کاری را برای تحریک شاه انجام میدهد؛ معهذا، این با روایت تاریخی همخوانی ندارد. به نظرم صدام با اخراج خمینی از عراق میخواست اینطور جلوه کند که از شاه فرمان نمیبرد. حتی وقتی که دربارهی مذاکرات بر سر معاهدهی شطالعرب حرف میزد، که تقریبا نزدیک به سی سال پیش از جلسهی ما امضا شد، صدام اصرار داشت هنگامی که میخواست با شاه مصالحه کند دست بالاتر داشت و اینکه شاه برای هر تلاش مربوط به صلح ملتمس بوده است. صدام گفت که نامهای به شاه نوشت و گفت اگر خمینی در عراق میماند و به فعالیتش علیه شاه ادامه میداد، هم ایرانیها و هم عراقیها به این نتیجه میرسیدند که حکومت صدام زیر حرفش زده است. صدام گفت: «این یکی از دلایلی بود که خمینی نسبت به عراق روحیهی خصمانه داشت. به نظرم هرکسی که در ایران به قدرت برسد دوست عراق نخواهد بود.»
صدام به وراجی کردن دربارهی دوستان و رقبایش در داخل عراق ادامه داد. باورش سخت بود، ولی صدام به ما گفت که کردها را دوست دارد: «نمیدانم چه چیز آنهاست که مرا شیفتهی خود کرده است. شاید این حقیقت باشد که آنها افرادی صاف و ساده هستند. من عاشق مردم صاف و سادهی روستایی هستم. با آنها راحتترم. روستاییان افرادی بیشیله و پیلهاند. کردها تا پیش از سال ۱۹۶۱ مردمانی صاف و ساده بودند. هر چیز باارزشی در بغداد را میشد به یک کرد مورد اطمینان سپرد. بعد از سال ۱۹۶۱ خصومتهای قدیمی در شمال سر باز کردند و حکومت ناچار شد که به آن واکنش نشان دهد. تا پیش از آن، آنها آدمهایی صادق بودند...، ولی بعد از حلبچه، اسم ما پیش کردها بد در رفت. کردها ایمان و اعتمادشان را به ما از دست دادند.» آنچه این اظهارنظر را عجیب و غریب کرد این نکته بود که صدام با حالتی مویهکنان چنین حرفی به زبان آورد، گویی اصلا نمیتواند درک کند چرا کردها از او دلگیر هستند. ارتش صدام در اواخر جنگ ایران و عراق با سلاحهای شیمیایی به شهر کردنشین حلبچه حمله کرد. در جریان این حمله، هزاران نفر کشته و هزاران نفر نیز مجروح شدند که بیشتر آنها افراد غیرنظامی بودند، حملهای که رسما در ردهی جنایت علیه کردها به تلافی حمایتشان از ایران شناخته شده است.
طنزآمیز این بود که ما بعد از سقوط حکومت او فهمیدیم که صدام دستور نداده بود در حلبچه از سلاحهای شیمیایی استفاده شود بلکه بعد از حمله از وقوع آن خبردار شده بود. به گفتهی صدام، حمله به حلبچه و استفاده از سلاحهای شیمیایی کار ژنرال نزار الخزرجی، رئیس کل ستاد ارتش عراق، بود. هنگامی که صدام از جریان حمله خبردار شد، خشم سراسر وجودش را گرفت، نه به دلیل اینکه با حمله به افراد غیرنظامی بیگناه، حقوق بشر نقض شده بود، بلکه این حمله به بخشی از جامعهی هوادار ایران در عراق صورت گرفته بود. صدام به درستی نگران بود که ایرانیها با در بوق و کرنا کردن اخبار استفاده از سلاحهای شیمیایی، خشم بینالمللی را متوجه بغداد کنند.
گفتههای صدام دربارهی عاشق کردها بودن، شامل رهبرانشان نمیشد. او هم مسعود بارزانی را که اکنون رئیس اقلیم کردستان عراق است [در آبان ۹۶ از مقام خود کنارهگیری کرد]، و هم جلال طالبانی را که بین سالهای ۲۰۰۵ تا ژوئیهی ۲۰۱۴ رئیسجمهوری این کشور بود، سیاستمدارانی دروغگو و غیر قابل اعتماد میدانست که افکار مردمانشان را نسبت به صدام مسموم میکردند: «بسیار سخت بتوان به کلام جلال طالبانی اعتماد کرد. او [نظرم را در این زمینه]میداند، چون رو در رو به او گفتم: شب یک موضعگیری میکنی و صبح که بیدار میشی؛ یک موضع دیگر.»
منبع: جان نیکسون، «بازجویی از صدام؛ تخلیه اطلاعاتی رئیسجمهور»، تهران: ترجمهی هوشنگ جیرانی، کتاب پارسه، چاپ شانزدهم، ۱۴۰۰، صص ۱۱۵-۱۱۷.
مامور اطلاعاتی سیا: صدام معتقد بود که بنیادگرایی سنی در مقایسه با اکثریت شیعهی این کشور یا حتی ایرانیها، تهدیدی بزرگتر برای رژیمش به شمار میآید... در سالهایی که صدام را تجزیه و تحلیل میکردم، حتی یک ثانیه هم به مغزم خطور نکرد که وی ممکن است از جانب وهابیها یا سلفیها احساس نگرانی کند.