پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
در بخشی از خاطرات جان کری آمده است: قابوس به من گفت که به نظر او فرصتهای مساعدی برای این کار وجود داشت. طبق یک سنت قدیم در ایران، موضوع اتمی را همیشه اعضای تندروی حاضر در شورای امنیت ملی مدیریت میکردند. اما سلطان قابوس از این جهت به مسئله خوشبین بود که رهبر ایران تصمیم گرفته بود این موضوع را به وزارت امور خارجه بسپارد و معنایش این بود که حالا علیاکبر صالحی، متخصص امور اتمی و تحصیلکردهی MIT عهدهدار این مسئولیت بود. صالحی را پدرخواندهی برنامهی اتمی ایران میدانستند و به همین علت رهبر ایران به او اعتماد کامل داشت. اما از طرفی صالحی از زمرهی کسانی بود که همیشه از راهحلهای دیپلماتیک دفاع میکرد و این موضوع بسیار مورد توجه سلطان قابوس بود. این چیزی بود که بعدها دانستم سلطان قابوس در این موضوع هم، مثل همیشه اشتباه نکرده بود.
هر دو با وجود اینکه فرصتهای پیش رو را میدیدیم، از دشواریهای راه هم خبر داشتیم و در مورد آنها نیز گفتوگو کردیم. نخستین مانع پیش رو، دهههای متمادی بیاعتمادی و فضای تردید و بدبینی از هر دو سو بود.
هر دو طرف دغدغهها و ملاحظات سیاسی خود را داشتند و از قضا این نکات چندان بیشباهت به یکدیگر نبود: هر دو دولت انتخابات مهمی را پیش رو داشتند و برای رأی آوردن مجبور بودند پاسخگوی خیل انبوه مخالفان قدرتمندی باشند که گفتوگوی مستقیم بین دو کشور را دوست نداشتند.
در دورنمای کلی و از دیدگاه آمریکاییها، ایران کشوری بود که به سفارت ما حمله کرده، دیپلماتها را گروگان گرفته و با شعار صادر کردن انقلاب، در سیاست داخلی کشورهای منطقه دخالت میکرد. از دید ایرانیها هم آمریکا شیطان بزرگ بود، همان که با کمک CIA زمانی در این کشور کودتا کرده، حامی شاه و پلیس مخفی شکنجهگرش بوده، دستش به خون ایرانیانی آلوده است که صدام حسین بمب شیمیایی بر سرشان ریخت و حالا ایران را به خاطر حمایت از بشار اسد سرزنش میکند.
در هر دو طرف حجم انبوهی از دریافتها و احساسات قدرتمند توده شده بود. کلی کار در پیش داشتیم و پیدا کردن راهی که مقبول هر دو طرف باشد و بتوان در آن اندکی پیش رفت، بسیار دشوار و تا حدی ناممکن به نظر میرسید.
ادامه دارد...
منبع: جان کری، «هر روز موهبتی است»، ترجمهی علی مجتهدزاده، تهران: پارسه، چاپ چهارم، ۱۴۰۰، ص ۶۲۵.