سرویس تاریخ «انتخاب»؛ [...] آقای عباس خلیلی، مدیر روزنامهی «اقدام»، یکی از ادبای برجسته و عالیمقام مملکت ایران است که به زبان فارسی و عربی شعر میسراید و جریدهی او هم جزو جراید مستقلالفکر و آزادیخواه بود و حالیه متاسفانه تعطیل میباشد.
[...] در آخرین سال نشر روزنامهی اقدام ستونی در روزنامهی اقدام زیر عنوان «یادداشتهای مرحوم مدرس» باز شده بود که فوقالعاده جالب توجه بود و عموم مردم تهران با ذوق و شوق آن را میخواندند، زیرا مطالب آن با سیاست مملکت تماس داشت و نگارندهی آن هم مرد بزرگ سیاسی بود که عامهی مردم نسبت به او ارادات خاصی داشتند.
روزی با چند نفر دیگر در منزل مرحوم ملکالشعرای بهار بودیم، آقای محمد ملکزاده برادر او هم آنجا بود. صحبت از یادداشتهای مرحوم مدرس به میان آمد، من گفتم: «یادداشتهای مزبور خیلی مهم و جالب توجه میباشد.» ملکالشعرا گفت: «ولی یادداشتها ابدا مربوط به آقای مدرس نیست بلکه خود آقای خلیلی آنها را مینویسد و به اسم مرحوم مدرس منتشر میسازد.» من گفتم: «ابدا چنین چیزی نیست و یادداشتها به قلم خود مدرس میباشد و کسی قادر نیست چنین یادداشتهایی تهیه نماید.» گفت: «من عقیدهی خود را اظهار داشتم حالا شما هر طوری میخواهید تصور نمایید.»
آن روز به آخر رسید و مطلب تازهای پیش نیامد. غروب روز بعد در خیابان لالهزار آقای عبدالرحمن فرامرزی را ملاقات نمودم که به طرف خانهی خود رهسپار بود. سلام کردم و از ملاقات او اظهار مسرت نمودم. آن اوقات فرامرزی جزو روشنفکران بود [...] به آقای فرامرزی گفتم: «آیا یادداشتهای مرحوم مدرس را قرائت مینمایید؟ واقعا خیلی عالی و جالب توجه است.» فرامرزی لبخندی زد و گفت: «یادداشتها را خود آقای خلیلی مینویسد و از مدرس نیست.» گفتم: «از کجا این فرمایش را میفرمایید؟» جواب داد: «شب قبل رفته بودم به ادارهی روزنامهی اقدام تا آقای خلیلی را ملاقات نمایم، فراش مطبعه نزد او آمد و مطالبهی اخبار برای روزنامه نمود. خلیلی جواب داد: "چند دقیقه صبر کنید الساعه مقاله تمام میشود. " وقتی مقاله تمام شد و آن را به مامور مطبعه داد تصادفا چشم من به عنوان مقاله افتاد، دیدم نوشته است: "یادداشتهای مرحوم مدرس" با تعجب به آقای خلیلی گفتم: "مگر این یادداشتها را خود شما مینویسید؟ " جواب داد: "بلی خودم مینویسم. " گفتم: "چگونه از قول یک مرد بزرگ سیاسی مثل مرحوم مدرس این مطالب را مرقوم میدارید؟! " جواب داد: "وقتی تمام یادداشتها را تمام کردم در شمارهی آخر روزنامه اعلان خواهم نمود که یادداشتها را خودمان تهیه نمودهایم. "»
آقای فرامرزی که آن اوقات رئیس ادارهی نگارشات وزارت داخله (وزارت کشور) بود و به عموم جراید و نشریات تهران نظارت داشت از من خواهش کرد که موضوع فعلا مکتوم بماند و به دیگران گفته نشود تا وقتی که خود آقای خلیلی در روزنامه اعلان نماید. از شنیدن بیانات آقای فرامرزی تعجب نمودم و پیش وجدان خود خیلی کسل و افسرده شدم که چرا با ملکالشعرا آنطور محاجه نمودم و حرف او را باور نکردم. بدوا به سراغ ملکزاده رفتم و به او گفتم: «رفیق! حق با برادر شما بود، زیرا شخص موثقی به من گفت که یادداشتها از مدرس نیست و خود خلیلی تهیه مینماید.» ملکزاده جواب داد که: «خوب شد این مطالب را دانستم، زیرا تا به حال در کمال دقت یادداشتها را میچیدم و جمعآوری مینمودم، ولی از این به بعد دیگر جمع نخواهم کرد.»
بعد رفتم به دیدن ملکالشعرا و گفتم که: «آمدهام از محاجه که با شما نمودم عذرخواهی کنم، زیرا شخص موثقی گفت که یادداشتها را خود آقای خلیلی مینویسد و مربوط به مدرس نیست.» ملکالشعرا گفت: «هرچه من میگویم باور نمیکنید، ولی وقتی دیگران میگویند باور میکنید!» جواب دادم: «دیگران برای صحت اظهارات خود دلیل اقامه مینمایند، ولی شما میخواهید شنونده تعبدا قبول نماید.» ضمنا از ملکالشعرا تقاضا نمودم بگویند چگونه ایشان متوجه شدند که یادداشتها از مدرس نیست. جواب داد:
«در یکی از یادداشتها اسم مرا به میان آورده بود و نوشته بود: "روزی که قانون برقراری حکومتنظامی را به مجلس آوردند من (مدرس) برای اظهار مخالفت با قانون مزبور از جا بلند شدم و این شعر حافظ شیرازی را خواندم: محتسب فتنه در این شهر نمیداند و مست/ لیک من این همه از چشم شما میبینم. بعد توضیح دادم که علت اصلی این اغتشاشات که در داخل شهر برپا میشود مامورین خود دولت هستند و الا مملکت از هر حیث امن و امان است. نطق من خیلی مورد توجه واقع گردید و موقع تنفس ملکالشعرا نزد من آمد و گفت آقای مدرس من میدانستم که شما مرد سیاست هستید، ولی امروز با خواندن این شعر ثابت نمودید که ذوق ادبی هم دارید. " نظر به اینکه من ابدا چنین حرفی به مرحوم مدرس نزده بودم و این مطلب را آقای خلیلی از خودش از قول من درآورده بود لذا دانستم که تمام مطالب دیگر که از قول مدرس و اشخاص دیگر مینویسد نیز عاری از حقیقت میباشد و خود آقای خلیلی اختراع میکند.»
بعد از شنیدن جواب ملکالشعرا با خود عهد کردم که دیگر راجع به هیچ مطلبی اصرار در صحیح بودن عقیدهی خود ننمایم و با کسی مجادله نکنم، زیرا بعضی اوقات تصور مینماییم که حق با ماست، ولی ثابت میشود که بین آنچه ما میگوییم با حقیقت فرسنگها فاصله است.
ادامه دارد...
منبع: سپید و سیاه، شمارهی ۱۱ (۹۹۱)، چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۳۵۱، ص ۲۴.
خانم آلمانی آقای جمالزاده از محبوبیت شوهر خود استفاده کرد و دستور داد که هرکس میخواهد تخته بازی کند باید یک طرف بازی شوهر من باشد و اِلا حق بازی کردن را ندارد. در صورتی که این دستور خلاف عرف بود و معمول این است که باید دو نفر با هم بازی کنند و هرکس باخت بلند شود و شخص دیگری به جای او بنشیند و با آن کسی که برده است بازی نماید. ولی این خلاف معمول قابل تحمل بود.