سرویس تاریخ «انتخاب»؛ در ادارهی مالیهی خراسان بعد از چهار سال خدمت حقوق من به ماهی ۲۵ تومان رسید و چون در آن موقع مسیو للو مستشار بلژیکی که رئیس مالیهی خراسان بود به تهران احضار گردید تا به جای مسیو هنسس خزانهدار سابق که معزول شده بود منصوب شود لذا من هم از ادارهی مالیهی خراسان سه ماه مرخصی گرفتم و به تهران رفتم تا کار مهمتری به دست آورم زیرا در آن تاریخ کلیهی اختیارات پرسنلی از عزل و نصب و هرگونه نقل و انتقالی موکول به پیشنهاد خزانه و تصویب وزیر مالیه بود.
موقعی که مسیو للو میخواست از مشهد به تهران برود یک روز عصر کلیهی کارمندان مالیه و گمرک را برای خداحافظی و صرف چای به منزل خود دعوت کرد. در آن روز هرچه اسباب و اشیای متفرقه و خوراکی قابل فروش داشت از قبیل قوطی واکس نیمهتمام، شیشه مربای دستخورده، کفش سرپایی کهنه، کراوات مستعمل و نظیر آن روی میز بزرگی در وسط اتاق چیده و قیمت هر چیز را روی اتیکت نوشته و روی آنها گذاشت. کارمندان مالیه و گمرک در خرید آن اشیا از یکدیگر سبقت میجستند و در مدت خیلی کوتاه تمام آنها به فروش رسید. هرگاه موقع آمدن به خانهی رئیس مالیه در بین راه زنی عاجز یا پیرمردی افلیج دستِ احتیاج به طرف کارمندان مزبور دراز میکرد و تقاضای چند شاهی پول سیاه مینمود آنها ابدا اعتنا نمیکردند و از بذل دو سه شاهی اعانه و صدقه دریغ میکردند؛ ولی آنجا که مصلحتی در پیش بود آخرین موجودیِ جیب خود را تقدیم نمودند بدون اینکه خمی به ابروی خود وارد سازند.
[...] چون در موقع اقامت خود در شهر مشهد مقالاتی از جراید فرانسه برای روزنامههای تهران (عصر جدید و ارشاد) میفرستادم لذا پس از وارد شدن به تهران به دیدن مدیران جراید مزبور رفتم و آنها ورود مرا از خراسان به تهران در ضمن اخبار داخلی درج کردند.
در آن اوقات مرسوم بود که هر وقت مامورین دولت یا شعرا و نویسندگان از ولایات به تهران یا از تهران به ولایات عزیمت میکردند جرایدی که با آنها مربوط بودند ورود یا خروج آنها را در روزنامه خبر میدادند، در چند روز اول خود در تهران به دیدن آقای سید ضیاءالدین طباطبایی مدیر روزنامهی «رعد» رفتم، زیرا سرمقالههای روزنامهی رعد که به قلم خود او نوشته میشد خیلی جالب توجه بود و میل داشتم نویسندهی آن مقالات را ملاقات نمایم. روزنامهی رعد از سایر جراید آن روز مهمتر بود و به قدر کافی مترجم و نویسنده داشت و مقالات اشخاص دیگر را درج نمینمود. اساسا آن اوقات نویسندگان زیادی در تهران نبودند. گاهی آقای عدلالملک دادگر در پاورقی رعد مقالات ادبی مینوشت و همچنین آقای دیوانبیگی سناتور هم مقالات ادبی جالب توجه در جراید تهران مرقوم میداشت.
منبع: سپید و سیاه، شمارهی ۲ (۹۸۲)، چهارشنبه ۲۵ امرداد ۱۳۵۱، صص ۱۳ و ۵۴.
با خود گفتم چه ضرر دارد قصیدهای بسازم و حال خود را در آن قصیده شرح دهم و آن را به نظر قوامالسلطنه برسانم... یک روز در خانه ماندم و قصیده را تمام کردم و روز بعد بردم به وزارت مالیه آن را برای معتمدالسلطنه برادر کوچک قوامالسلطنه که رئیس دایرهی وظایف بود... خواندم. نسخهی آن را از من گرفت و وعده داد که آن را به نظر وزیر برساند و روز بعد نتیجه را به من بگوید... روز بعد ساعت ۹ صبح وارد پارک شدم... قوامالسلطنه با قیافهی متبسم کاغذ شعر را در دست گرفته بود و... گفت: «بسیار خوب. در نظر میگیرم کار مناسبی به شما داده شود.»