سرویس تاریخ «انتخاب»؛ در همان اوقات به دستیاری دو نفر از اشخاص نسبتا روشن و ترقیخواه (میرزا علیخان و حاجی جواد صراف) مدرسهای به طرز جدید باز شد. این مدرسه که در محلهی «پشتبارو» در نزدیکی خرابههای وحشتافزای «چوملون» واقع بود با مکتبهای معمولی فرقی که داشت این بود که فرش داشت و شاگردان مجبور نبودند هر یک، قطعه جُل و فرشی برای خود بیاورد و پاکیزهتر و روشنتر بود و معلم منحصربهفرد که مرد معممی بود قدری هم حساب و انگلیسی میدانست. افسوس که این مدرسه عمر بسیار کوتاهی داشت بدین معنی که روزی مومنین معمم و مکلا ریختند و مدرسه را در و تخته کردند و حاجی جواد را بردند در مسجد شاه به امر آقا نجفی حد شرعی در حقش جاری ساختند و میرزا علیخان فراری و متواری گردید و باز سرِ من بیکلاه ماند.
قبل از آن هم سید علینقیخان نام که در نظام اصفهان سرهنگ و با پدرم دوستی داشت نیز مدرسهای به طرز جدید باز کرده بود، ولی باز طلاب علوم دینیه به امر ملا ریخته بودند در و پنجره را درهم شکسته و معلم و شاگرد را مضروب ساخته بودند مدرسه بسته شده بود. پدرم در این باب مقالهی مفصلی داستانمانند به امضای «۷۴ اصفهانی» (۷۴ به حساب ابجد جمال میشود) در «حبلالمتین» کلکته به چاپ رسانید که مادهی دشمنی آخوندهای اصفهان را نسبت به او غلیظتر کرد.
چندی بیکار و بیکتاب و بیمدرسه در کوچههای شهر پرسه میزدم تا آنکه خبر به گوش مادرم رسید که در محلهی شهشهان (شاه شاهان) سید با سواد و انگلیسیدانی به اسم میر سید علینقی خانهی مسکونی خود را به صورت مدرسهای درآورده است و شاگرد قبول میکند. مرا به او سپردند و، چون از منزل ما (کوچه سوزنزنها در بین پشتبارو و بیدآباد) خیلی دور بود هر روز خوراک خود را (مانند عدهای از شاگردان مدرسه) در دستمالی سفرهمانند به اسم «چاشنی بند» با کتاب و دفتر و قلمدان و دوات کاشی به مدرسه میبردم و همانجا میخوردم. افسوس که هجوم و حملهی تعصبآمیز دستار به سرها عمر این مدرسه را نیز کوتاه ساخت و نگذاشت که من بیش از چند صفحه از «گلستان» شیخ سعدی را از بر نمایم.
از اصفهان در موقع بابیکُشی یعنی در سال ۱۳۲۱ هجری قمری با خانواده بنهکن از اصفهان شبانه فرار کردیم و راه طهران را در پیش گرفتیم تا به پدرم که از تبریز بدانجا آمده بود ملحق شویم.
در تهران پدرم مرا به مدرسهی «ثروت» گذاشت. این مدرسه چندین بار تغییر محل داد. اول در پشت بازار کفشدوزها در باغی که تعلق به خازنالملک و در جنب حمامی به نام حمام «خازنالملک» و دکان کبابی معروفی (رستم کبابی) در نزدیکیهای بازار پاچنار واقع بود رفتم، چندی بعد به کوچهی دیگری در همان اطراف در نزدیکی تکیهی منوچهرخان و شیشهگرخانه در خانهی یک نفر صراف ترک که دو پسرش به اسم محمود آقا و احمد آقا هم در همان مدرسه درس میخواندند نقلمکان کردیم. در اینجا سه تن از اشخاصی که بعدها هر یک دارای نام و شهرت گردیدند تدریس میکردند از این قرار که مرحوم سلیمانمیرزا (که گویی بعدها دارای نام خانوادگی «اسکندری» گردید) معلم ریاضی و جغرافیا و شیخ محمد بروجردی که بعدا به اسم خانوادگی «عبده» معروف گردید و محتاج به معرفی نیست عربی و میرزا عباسقلیخان (بعدها به اسم خانوادگی «غریب» خوانده شد) معروف به «مسیو عباسقلیخان» معلم فرانسه بودند و هر سه از اساتید محترم و اشخاص مهذب و مبرز پایتخت به شمار میآمدند.
ادامه دارد...
منبع: خواندنیها، شمارهی ۱۳، سال ۳۵، سهشنبه ۷ تا شنبه ۱۱ آبان ۱۳۵۳، ص ۱۶، به نقل از مجلهی راهنمای کتاب.
روزی یک نفر از دوستان که ادعای انگلیسدانی داشت در روزنامهای که به زبان انگلیسی بود خبری راجع به ایران دید... از او درخواست نمودیم آن خبر را برایمان ترجمه نماید. گفت... نوشته است که محمدعلیشاه به سید جمالالدین و ملکالمتکلمین ترفیع رتبه داده است. طولی نکشید که فهمیدیم مترجم «بالا بردن بر سر دار را» ترفیع رتبه فهمیده بوده است، چنانکه میدانید قسمتی از این خبر هم حقیقت نداشت، چون سید جمال را که پدر نگارنده باشد به دار نیاویختند بلکه چندی بعد در زندان حکومتی بروجرد خفه کردند.