arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۴۱۶۳۱
تاریخ انتشار: ۳۶ : ۲۱ - ۱۷ مهر ۱۴۰۰
عباس مسعودی؛ بنیان‌گذار روزنامه‌ی اطلاعات از زبان خودش؛

قسمت ۶/ در بلوای نان ۱۳۲۱ نزدیک بود به قتل برسم

هیچ‌گاه نمی‌توانم حادثه‌ی ۱۷ آذر ۱۳۲۱ را که نزدیک بود به قتل برسم از یاد ببرم. این حادثه در زمان حکومت قوام‌السلطنه به وجود آمد که در آن موقع یک شبه قحطی در مملکت به واسطه‌ی وجود قشون اجانب پیدا شده بود و به‌خصوص وضع نان تهران به صورت نامطلوبی درآمده بود... تحریکات علیه من به آن‌جا رسید که ازدحام چند هزار نفری مرا تعقیب می‌کردند و در داخل باغ شمشاد‌های باغ را کندند و با آن بر سر و روی من حمله می‌کردند...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ قبل از آن‌که وارد خدمات اجتماعی شوم لازم می‌دانم به این نکته اشاره کنم که پیشرفت و موفقیت موسسه‌ی اطلاعات همان‌طور که به کرات گفته‌ام مرهون استقبال بی‌شائبه‌ی مردم و هم‌چنین هم‌کاری ارزنده‌ی هم‌کارانم هست که در طول چهل‌وپنج سال هیچ‌گاه حتی در شرایط سخت و بحرانی «اطلاعات» را تنها نگذاشتند.

و اما در مورد زندگانی خودم در طول این مدت ۴۵ سال به‌خصوص بعد از شهریور ۲۰ و اشغال ایران و آشفتگی وضع و پیدایش دسته‌های سیاسی گوناگون شخص من و اطلاعات و هم‌کارانم دچار مشکلات زیادی شدیم که اگر به همه‌ی آن‌ها اشاره کنم سخن به درازا می‌کشد ولی در میان آن همه حوادث ناگوار هیچ‌گاه نمی‌توانم حادثه‌ی ۱۷ آذر ۱۳۲۱ را که نزدیک بود به قتل برسم از یاد ببرم. این حادثه در زمان حکومت قوام‌السلطنه به وجود آمد که در آن موقع یک شبه قحطی در مملکت به واسطه‌ی وجود قشون اجانب پیدا شده بود و به‌خصوص وضع نان تهران به صورت نامطلوبی درآمده بود که هنوز هم وقتی اسم نان سیلویی برده می‌شود مردم نان سیاهی را به خاطر می‌آورند که قابل خوردن نبود.

در آن تاریخ عدم رضایت شدیدی متوجه‌ی دولت وقت بود و گفته می‌شد که دولت نمی‌تواند جلوی خروج گندم را از مملکت بگیرد. و این عدم رضایت منتهی به اجتماعی در روز جلسه‌ی مجلس شورای ملی ابتدا جلوی بهارستان و بعد داخل مجلس شد و رفته‌رفته جمعیت کثیری در آن‌جا پیدا شد که عزل قوام‌السلطنه را از مجلس می‌خواستند در نتیجه مانع تشکیل جلسه شده و رفته‌رفته تمام صحن مجلس و تالارهای آن در اشغال مردم درآمد.

در آن موقع عده‌ای از مردم از چند نفر از نمایندگان خواستند که حضور اعلیحضرت همایونی شرفیاب شوند تا اقدامی برای این مشکل بشود و مقصودشان هم این بود که از حضور شاهنشاه استعفای دولت را بخواهند.

در آن موقع صدرالاشراف، یمین اسفندیاری، رضا تهرانچی و این‌جانب برگزیده شدیم که به حضور شاهنشاه شرفیاب شویم و در کاخ اختصاصی شهر این شرفیابی حاصل شد و اعلیحضرت همایونی از این‌که مردم مجلس را اشغال کرده‌اند و بی‌نظمی به وجود آمده اظهار ناراحتی کردند و فرمودند: «هم‌اکنون فرخ وزیر خوار و بار را خواهم خواست تا گندم تهیه کند و نان اضافه شود و رفع نگرانی به عمل آید ولی مهم‌تر از همه چیز امنیت و آرامش تهران است که ضرورت دارد مردم مجلس را ترک کنند» و درباره‌ی تغییر دولت مطلبی نفرمودند به‌خصوص این‌که نظرشان این بود که وقتی اوضاع به این صورت وخیم است اقدامی نمی‌شود کرد و از هر یک از ما خواستند که مردم را دعوت به آرامش و خارج شدن از مجلس و اطمینان به این‌که وضع نان خوب خواهد شد بکنیم.

این هیأت بلافاصله به سوی مجلس حرکت کرد ولی در آن موقع قیافه‌ی مجلس عوض شده بود یعنی عده‌ی زیادی از کسانی که شاید ماموریت داشتند وضع را به نفع دولت برگردانند داخل جمعیت شده بودند. این را هم می‌توانم اضافه کنم که اگر آن روز جلسه‌ی مجلس تشکیل نمی‌شد قوام‌السلطنه رای کافی برای ادامه‌ی حکومت نداشت.

تغییر قیافه‌ی جمعیت را متاسفانه من و صدرالاشراف احساس نکردیم و وارد اجتماع شدیم من در یک طرف مجلس بالای سکو رفتم و مرحوم صدرالاشراف در سمت دیگر بالای سکو رفت و بقیه که موقعیت را تشخیص داده بودند برگشتند چنان‌که همه‌ی وکلا محل را ترک کرده بودند و تمام مجلس در اختیار جمعیت بود.

در موقعی که من مشغول اعلام فرمایشات اعلیحضرت بودم و مردم را وادار به سکون و آرامش و خارج شدن از مجلس می‌کردم و اوامر شاهنشاه را ابلاغ می‌کردم، در میدان جمعیت اشخاصی که برای دگرگون کردن وضع به نفع حکومت آماده بودند شروع به تحریکاتی علیه من کردند و تحریکات کم‌کم اوج گرفت و مردم بدون توجه به ماهیت امر حملاتی را آغاز کردند خوش‌بختانه در این موقع چند دانشجو که در کنار من ایستاده بودند و مرا می‌شناختند به حمایت من برخاستند و تکلیف کردند که از معرکه خارج شوم و من از دالان مجلس که به باغ منتهی می‌شود خارج شدم تا از در چاپخانه بیرون بروم غافل از این‌که تمام باغ در اشغال جمعیت است و در چاپخانه هم بسته بود.

تحریکات علیه من به آن‌جا رسید که ازدحام چند هزار نفری مرا تعقیب می‌کردند و در داخل باغ شمشادهای باغ را کندند و با آن بر سر و روی من حمله می‌کردند بدون آن‌که بدانند من کی هستم و چرا حمله می‌کنند و بدون شک قصد کشتن مرا داشتند به خیال این‌که من شخص خائنی هستم.

بعد از آن‌که نزدیک در چاپخانه مرا بردند و دیدم در بسته است برگشتم تا دم در تلفونخانه‌ی مجلس، چون تنها تلفونخانه مصون مانده بود و در آن‌جا شیشه‌ی در تلفونخانه را همان دانشجویان که حلقه‌وار مرا گرفته بودند شکستند و مرا از آن‌جا وارد تلفونخانه کردند و همین موقع بود که آن‌ها که قصد کشتن مرا داشتند و موهای مرا در دست داشتند تا وارد تلفونخانه نشوم من بیهوش شدم و وقتی به هوش آمدم خوم را در محل تاریکی دیدم که پستوی لباس‌کنی مجلس و وصل به تلفونخانه بود و همان‌جا ناله‌ی ضعیفی به گوشم رسید و متوجه شدم که صدا از مرحوم صدرالاشراف است که به همین سرنوشت دچار شده بود.

جریان به وسیله‌ی تلفن به روزنامه اطلاع داده شد و دوستان من در صدد نجاتم برآمدند اما راه نجات نبود تا اوایل شب که سرانجام در ساعاتی که دوستان توانستند مردم را به سوی دیگر مجلس متوجه کنند تحت این عنوان که قوام‌السلطنه وارد شده جلوی تلفونخانه را خلوت کردند و با لباس مبدل از پشت در مجلس (در کتابخانه) مرا خارج کردند و در خیابان دوشان‌تپه [پیروزی کنونی] با اتومبیل از بی‌راهه مرا از معرکه به در بردند در حالی که تمام دست و صورت من بر اثر ضربات وارده مجروح و خون‌آلود بود.

البته مرحوم صدرالاشراف هم به همین کیفیت نجات یافت. این همان واقعه‌ایست که شب منتهی به آتش زدن اتومبیل‌ها و مغازه‌ها و خانه‌ی قوام‌السلطنه شد و حکومت‌نظامی اعلام گردید و مرحوم سپهبد امیراحمدی حاکم نظامی تهران موفق شد که آشوب را خاتمه دهد.

ادامه دارد...

منبع: سپید و سیاه، شماره‌ی ۱۰، شماره‌ی مسلسل ۸۸۷، سه‌شنبه ۱۴ مهر ۱۳۴۹، شماره‌ی مخصوص پاییز، صص ۶۳ و ۶۴.

نظرات بینندگان