سرویس تاریخ «انتخاب»؛ در چهارم مهرماه ۱۳۳۳ مجلهی سپید و سیاه گزارشی از وضعیت آلودهی شهر تهران منتشر کرد. این گزارش به روشنی نشان میداد که علاوه بر آبهای مصرفی پایتختنشنیان که در مسیر رسیدن به آبانبارهای خانهها در معرض کثافت و آلودگی قرار میگرفتند و بیشترین منبع نشر آلودگی بودند، ادرار کردن مردم در کنار کوی و برزن، حمل و نقل با چارپایان و ریختن فضولاتشان در کف کوچه و خیابان و نیز دود کامیونهای حمل کالا چگونه چهرهی شهر را زشت و مشمئزکننده کرده بود. مشروح این گزارش را در پی میخوانید:
دربارهی تهران مطالب بیشماری میخوانیم و میشنویم. میدانیم تهران مغز ایران است، تهران پرجوش و خروش است. تهران مرکز محافل سیاسی است. تهران نقطهی آمد و رفتها و فعالیتهاست. تهران زیبا و دیدنی است، تهران آئینهی تمامنمای اختلافات طبقاتی است و مردم شهرستانها جملگی چشم امید به این شهر دوختهاند، اما کمتر در اطراف تهران کثیف سخن گفتهایم.
تهران کثیف است. نه تنها جنوبش، بلکه سرتاسرش. از شمالیترین نقطهی آن گرفته تا آن پایینها در کثافت غوطه میخورد. کمتر کوچه و خیابان پاکی وجود دارد. ما در اینجا با تهرانهای دیگر کاری نداریم. آنها را میگذاریم کنار و میرویم سراغ تهران کثیف؛ تهرانی که چهرهای آلوده دارد و به مردمش نیشخند میزند.
نکتهسنجان و تیزبینانی که از خیابانهای تهران میگذرند و مناظری آلوده به کثافت را میبینند از خود میپرسند این چه وضع شهر است چرا از سر و پای شهر ما کثافت میبارد؟ آب جویها با هزاران میکروب آلوده میگردد و به خورد مردم میرود. پیادهروها از ادرار مردم پوشیده شده است. خیابانها با فضولات حیوانات رنگین شده، خاکروبهها و زبالهها را در نقاطی از شهر جمع میکنند و در کثیف کردن هوای تهران مساعی هستند چقدر جای تاسف است! همهاش حرف، همهاش کاغذپرانی، همهاش آگهی و اعلان، همهاش بوق و کرنا، همهاش دم و دستگاه و اداره. پس کو عمل؟ کو جانفشانی و دلسوزی؟ کو «برای رفاه حال مردم پایتخت» فلان کردیم و بهمان کردیمها؟ راستی تا کی باید از جناب شهردارها خواست تا به این شهر سر و صورتی بدهند. همه میآیند و میروند و نقشههای اصلاحطلبانه وضع میکنند اما فقط روی کاغذ. روی نقشهها یکی پس از دیگری یک ضربدر کشیده میشود و به گوشهای پرت میگردد.
آب آلوده
آبی که در جویها روان است و به آبانبارها سرازیر میگردد هزاران نوع میکروب در بر دارد. خانوادهای که روزی یک یا دو سطل آبشاه میخرد مجبور است که از آبِ آبانبار هم استفاده کند.
آبشاه فقط برای رفع تشنگی آن خانواده کافی است، اما جز برای رفع تشنگی برای دهها امر دیگر مثل شستوشو و پختوپز و غیره آب لازم است. این آب را از کجا میآورند؟ مسلما از آبی که برای مدت چند هفته در آبانبارهای خانهی خود ذخیره کردهاند اما خود این آب از کجا آمده است؟ بد نیست برای اینکه جواب این پرسش را داده باشیم یکی از سرچشمههای اصلی آب جویها، مثلا نهر کرج را که قسمت اعظم آب مردم تهران از آن به دست میآید، انتخاب کنیم و بدانجا رویم. بعد گردشکنان به سوی جنوب شهر برگردیم و از چند کوچه و پسکوچه بگذریم.
اینجا نهر کرج یا به قول عوام آب کرج است. اغلب روزها مردم بیپناه در دو طرف آن جمع میشوند و بساط خود را روی زمین پهن میکنند و گاهی آشغالهای خود را در آن میریزند. آب خیلی کمعمق است. روزهایی که باد میوزد گرد و خاک دو طرف را با آب نهر درهم میآمیزد و به خوبی با آن مخلوط میکند چند قدم پایینتر آب وارد جوی میشود، جوی بینهایت کثیف است. کف آن را خاک و خاکروبه پوشانده اما این امر در برابر مناظر دیگر چندان مهم نیست.
در این نقطه یک اسب که بشکهی آبی به دنبالش چسباندهاند کنار جوی ایستاده است. اربابش رفته تا به مردم چند سطل آب بدهد. اسب تُک سمهایش را به زمین میکوبد و منتظر است، وقت را غنیمت میشمارد، شروع میکند ادرار کردن. روی آسفالت سخت خیابان ادرار میکند و آن را به آب توی جوی میفرستد مثل اینکه میخواهد در آلوده کردن آب سهمی داشته باشد.
باز هم برویم پایینتر؛ در اینجا یک آبحوضی یک قالی کنار پیادهرو پهن کرده و بعد آن را داخل جوی نموده، دارد آن را میشوید. پاچههای شلوارش را بالا زده یک جام و یک جارو در دست دارد. کنار او کلفتی ایستاده و بچهای در آغوش دارد. او فقط موظف است آبحوضی را بپاید تا قالی را نبرد. آبحوضی سرگرم کار خودش است تند و تند جامهای آب را از همان جوی برمیدارد و روی قالی میپاشد. بعد روی آن را جارو میکشد و با جامی که به دست دارد محکم آب آن را بیرون میکشد و به جوی میفرستد. چرک آب قالی داخل آب جوی میگردد.
کمی پایینتر مردی ولگرد کنار جوی نشسته است کفشهایش را کنده و کنار خود گذاشته. پاهایش که از کثافت سیاه شده داخل آب کرده و دارد آنها را میشوید. چند متری از او نیز پسرکی خود را لخت نموده و داخل جوی شده. مشغول راه رفتن و خوشحالی است. در گوشهی این جوی موشی مرده انداختهاند، موشی است که در تلهی عطار یا بقالی خفه شده و بعد در اینجا افتاده است.
اینک وارد کوچه شدهایم. آبحوضیها لجن و کثافات حوضهای منازل را بیرون میآورند و در جوی آب میریزند. در این کوچه چه ولولهای بپا شده است! زنها کنار جوی نشستهاند؛ یکی کهنهی بچهاش را میشوید، یک قالیاش را در جوی انداخته، یک دو تا سطل لباس جلویش گذاشته و مشغول آب کشیدن آنها است. دیگری با چند گونی ذغال که کنار خانهاش گذاشته غوغایی بپا کرده و سرگرم درست کردن «گلوله» برای زیر کرسی زمستانش است. آب سیاه خاک ذغال هم به جوی میریزد. همهی کثافات، میکروبها، جانورها از آن نهر کرج تا اینجا قاطی هم شدهاند، در واقع میتوان گفت اکنون آب داخل کثافات نفوذ کرده نه کثافات در آب. همین آب از راهآبها داخل آبانبار منازل میگردد.
خیابان یا مستراح
از فکر بیشتر راهگذارنی که از کوچهها و خیابانهای تهران عبور میکنند یک جمله خطور میکند و آن این است که «اینجا خیابان است یا مستراح؟» خیابانی نیست که انسان از آن بگذرد و آن را تمیز ببیند. در تمام خیابانها از شرق گرفته تا غرب و از شمال تا جنوب مردها کنار پیادهروها مینشینند و در ملأ عام ادرار میکنند. مثل این است که در هر خیابانی چندین مار از زیر دیوارها بیرون آمدهاند و روی زمین خزیدهاند. آفتاب تیز بر این «خزندگان» میتابد و بوی مشمئزکنندهای در هوای خیابان میپیچاند. در خیابان سپه، کنار مسجد مجد، جایی که مجالس ترحیم مهم بپا میشود و بزرگان و زعما هفتهای دو سه بار در آنجا جمع میشوند یکی از این محلها وجود دارد. تا چند سال پیش مردم شهر مجبور میشدند که روی دیوارها شعار بزرگی، برای جلوگیری از این عمل بدین مضمون «لعنت به پدر و مادر کسی که اینجا...» بر روی دیوارها بنویسند، ولی چون اکثر بیسواد بودند و از این نوشتهها سردر نمیآوردند به کار خود ادامه میدادند. باز مردم مجبور میشدند که با چوب و سیمخاردار و بند و طناب حصاری بسازند تا موفق به انجام دادن مقصود خود گردند.
امروز به جای آن شعارها، اخطارهاییست که به صورت تابلو نوشته شده یکی از این اخطارها در خیابان نادری است. این اخطار به مردم میگوید که چند قدم بالاتر مستراح عمومی است. معهذا زیر همان اخطار گروهی ادرار میکنند. علت عدم اطاعت یا بیسوادی است و یا اینکه اصولا بدینگونه اخطارها اهمیتی نمیدهند و علت این اهمیت ندادن را باید در نکات مهمتری جست که خود مطلبی است جداگانه.
عهد اتم یا دقیانوس
دنیا چهار نعل در میدان علم و دانش به سوی پیش میتازد. روزی نیست که در کشوری دهها اختراع شگفتآور پدید نیاید، اختراعاتی که در ممالک به وجود آمده دارند کهنه و قدیمی میشوند و هنوز ما از آنها اطلاعی نداریم. محصلین در سایر کشورها در کتابهای درسی خود میخوانند که مردم جهان در قرون گذشته برای حمل و نقل از چهارپایان کمک میگرفتند و هنوز وسائط نقلیه پایتخت ما با کمک چهارپایان به وجود میآید. هنوز سر و کار مردم ما، مردم ستمکشمان با اسب و قاطر و الاغ و شتر است گاریها و درشکهها و خرکچیها و کاسبها با خرها، میوهفروشها با شترهایشان از کوی و برزن رد میشوند. این چهارپایان که خوشبختانه قانون و اخطار شهرداری هم سرشان نمیشود و از هر حیث آزاد و راحتاند هنگام عبور از معابر شهر آثاری از خود به جای میگذارند این آثار که جز فضولات آنها چیز دیگری نمیتواند باشد ساعتها در خیابانها میماند. ماشین از روی آنها عبور میکند. میکروبها پخش و ولو میشوند. گرد و غباری برمیخیزد، میکروبها را در بر میگیرد و به حلقوم مردم فرو میکند و آن وقت پیرمردی مفلوک و بیچاره با سطل و بیل پهن که در دست دارد در خیابان راه میافتد و آنها را جمع میکند و در سطل خود میریزد. در کوچهها که جز صبح به صبح رفتگری پیدا نمیشود، فضولات چهارپایان مدتی طولانی به جای میماند و با خاک زمین یکی میشود و بچهها و کودکان که یکی از بازیها و سرگرمیهای آنان «خاکبازی» است با دست و پنجه خاکها را، خاکهایی را که با میکروب کزاز آمیخته شده است برمیدارند و با آن بازی میکند. دست یا پا یا نقطهای دیگر از بدن این کودکان خراشیده شده میکروب کزاز از این خراشها داخل بدن این کودکان میگردد و در اندکمدتی نابودشان میکند.
دود خفهکننده
گاهی دیدهاید که کامیون عظیم و بزرگی که تا عرش «جنس» بر روی خود بار کرده است از خیابانها میگذرد و با «فس و فس» محکم دود غلیظ و خفهکنندهای بیرون میدهد. این دود که مستقیما وارد ریهی مردم میگردد، آنها را وامیدارد تا به عجله از آن محیط دور شوند و بینی خود را بگیرند. برای اینکه بتوان از این وسیله در کثیف کردن هوای شهر استفادهی بیشتری برد، از چندی پیش دستور داده شد که سیل «مرسدس بنز» که آنها نیز گازوئیل مصرف میکنند و در عوض همان دود خفهکننده را بیرون میفرستند و هرچه از عمرشان میگذرد دودشان هم غلیظتر و سیاهتر و فراوانتر میگردد به کشور ما جاری گردد. آری تهران کثیف از این نمونهها بسیار دارد.
در سال ۱۳۲۴ یک شب خسته و مانده از اداره میآمدم، دمِ کوچهی یکی از خیابانها سخت تنگم گرفت... از روی استیصال و فشار به سرعت داخل کوچه شدم و مختصر ادراری کردم، هنوز بند خود را محکم نکرده بودم که دستی محکم روی شانهام سنگینی کرد و از آنجا یکسر مرا به جرم «ادرار غیرمجاز»! به کلانتری بردند. آن روز مواجه با شب عید نوروز بود، بلافاصله بازجویی شروع شد و پروندهی قطوری دائر به «ادرار غیرمجاز» حقیر تشکیل دادند...