سرویس تاریخ «انتخاب»؛ گیلانشاه اولین نفری بود که برای انعقاد جلسهی عصر و اخذ تصمیم نهایی در مورد مسافرت به اصفهان یا کرمانشاه درست ساعت ۵ بعدازظهر [سهشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۳۲] وارد منزل آقای سیفافشار شد. بعد از او آقایان یارافشار، نراقی، ابوالقاسم زاهدی، تقی سهرابی و یک نفر از نمایندگان غیرمستعفی آن زمان و دو نفر از افسران ارشد بازنشسته که شاید مایل نباشند نامشان ذکر شود و همچنین آقایان مصطفی مقدم و حبیب نایبی و یکی دو نفر که الان به خاطر ندارم به تدریج تا ساعت ۵ و نیم بعدازظهر وارد شدند و در همان اتاقی که پدرم با شاهرخشاهی مشغول صحبت بود اجتماع کردند. سه نفر از دوستان نیز در خارج منزل محافظت محل اجتماع ما را به عهده گرفتند. وقتی از لحاظ امنیت محل اطمینان خاطر حاصل شد همه دور میز بزرگی که در اتاق ناهارخوری منزل آقای سیفافشار قرار داشت نشستیم و پدرم شروع به صحبت کرد و گفت:
«همهی آقایان از علت تشکیل جلسه اطلاع دارید و از حوادث و جریانات روز هم مسبوق هستید. در جلسهای که دو شب قبل داشتیم قرار شد دو نفر به اصفهان و کرمانشاه بروند و همان شب فرزانگان عازم کرمانشاه شد و اردشیر به اصفهان رفت امروز هر دو مراجعت کردهاند و خوشبختانه هر دو در انجام ماموریت خود موفق شدهاند که البته خودشان توضیح خواهند داد فقط منظور من این بود که در این جلسه تصمیم قطعی و نهایی هرچه زودتر گرفته شود چون تصور نمیکنم با وضع فعلی دیگر وقت مجال مذاکره و گفتوگو برای ما باقی باشد.»
در این موقع من جریان مسافرت خودم را به اصفهان و ملاقات با سرهنگ ضرغام به تفصیل توضیح دادم و بعد پدرم دربارهی مسافرت فرزانگان صحبت کرد، هنوز کلام او خاتمه نیافته بود که خود سرهنگ فرزانگان وارد شد، با ورود او همه اطرافش را گرفتند. پدرم پرسید: «چه شد که از منزل خارج شدی!» فرزانگان گفت: «نتوانستم در منزل تنها بمانم. دل به دریا زدم و آمدم و تصادفا توی خیابانها هم آنقدر هیاهو و جنجال هست که کسی به من کاری نداشت.»
پدرم برای اینکه از صحبتهای زائد جلوگیری کند گفت: «اتفاقا به موقع رسیدی چون من داشتم از قول تو نتیجهی مسفارتت را به کرمانشاه شرح میدادم. قطعا خودت بهتر از من توضیح خواهی داد.»
فرزانگان سمت راست پدرم نشست و جریان مسافرت خودش را به کرمانشاه و ملاقات با سرهنگ بختیار و ارائهی فرمان شاهنشاه را به تفصیل بیان داشت و گفت: «سرهنگ بختیار به انتظار ورود تیمسار یا دستور حرکت به تهران نشسته و هرچه زودتر بایستی او را از تصمیم خودمان مطلع کنیم.»
بحث جالبی به میان آمده بود من که به اصفهان رفته بودم و حرارت اشتیاق سرهنگ ضرغام را دیده بودم اصرار میکردم که برای انجام منظور خودمان و تشکیل «ایران آزاد» به اصفهان برویم.
سرهنگ فرزانگان که رنج مسافرت به کرمانشاه را متحمل شده بود و استقبال و علاقهمندی فوقالعادهی سرهنگ بختیار را دیده بود، عقیده داشت که به طور قطع بایستی به سمت کرمانشاه حرکت کنیم و تشکیلات خود را در آن استان بدهیم. هر دو حق داشتیم، چون طرف مذاکرات ما هر دو جدی و مصمم و به مقام شامخ سلطنت و مبانی حکومت مشروطه علاقهی شدیدی ابراز میداشتند و هر دو میخواستند در اجرای فرمان شاهشاه سهیم باشند. تقریبا من و فرزانگان سخنران جلسه بودیم و با حرارت فوقالعادهای از نظر خود دفاع میکردیم. سرانجام گیلانشاه کلام من و فرزانگان را قطع کرد و گفت:
«این موجب نهایت خوشوقتی برای ماست که دو افسر شریف و وطنپرست ما که مسئولیت دو لشکر را به عهده دارند، در شرایط و اوضاع و احوال کنونی تا این حد آمادهی فداکاری و جانبازی و همکاری با ما هستند و ما هم آنچه باید از مذاکرات اردشیر و فرزانگان با ضرغام و بختیار بدانیم متوجه شدیم، ولی ما که در این جلسه نشستهایم و میخواهیم رهبری این نهضت را به عهده بگیریم مسئولیتی داریم و بایستی جوانب کار خود را از هر جهت در نظر بگیریم. برای ما اصفهان و کرمانشاه فرقی ندارد، همهجا خاک وطن ما است و به آن علاقهمندیم، اما باید در این شرایط سخت و دشوار و مضیقه و فشاری که میبینیم در نظر بگیریم کدام یک از این دو محل ما را زودتر به مقصود میرساند باید توجه داشت که یک لحظه غفلت و سهلانگاری و بیاحتیاطی به بهای خون همهی ما تمام خواهد شد. شما فکر میکنید الان که در این اتاق گرد هم نشستهاید و به آزادی داد سخن دادهاید، همیشه باقیست؟! این اوضاع و احوالی که من میبینم اگر این حضرات کوچکتر بویی از جلسات ما ببرند و دسترسی به ما پیدا کنند به هیچ یک از ما ابقا نخواهند کرد. پس باید قبل از هر چیز مصلحت کار خودمان را بسنجیم و با فکر متین و پخته قدم برداریم، تمام جهات را در نظر بگیریم و از مشکلاتی که در پیش است غافل نباشیم. شما نظر خودتان را گفتید ما هم کاملا مسبوق شدیم، حالا قدری تامل کنید تا تیسمار که رهبری و ریاست ما را به عهده دارند و گذشته از آن تجربیات و اطلاعاتشان خیلی پیش از ماست نظر خودشان را بفرمایند.»
من الان تمام سخنان آن شب گیلانشاه را به یاد ندارم، ولی آنچه به خاطر دارم این است که در آن جلسه گیلانشاه خیلی مهیج و باحرارت صحبت میکرد. گرمی بیان او تمام ما را گرفته بود حتی خود من فرزانگان محو بیانات او شده بودیم. به قدری مستدل و منطقی صحبت میکرد که دیگر جای بحثی باقی نمیگذاشت. وقتی صحبت گیلانشاه تمام شد سکوت کاملی اتاق را فرا گرفت مثل این بود که همه در عالم دیگری سیر میکنیم ولی لحظهای بعد صدای پدرم ما را به خود آورد و همه متوجه او شدیم.
پدرم در حالی که لبخندی بر لب داشت گفت:
«وقتی اردشیر و فرزانگان صحبت میکردند برای من یقین شد که ما در راهی که پیش گرفتهایم موفق خواهیم شد، چون طرز صحبت و بیان آنها حاکی از کمال علاقهمندی و اشتیاق به اجرای نقشهایست که در پیش داریم و هر دو را در اظهار نظر خودشان محق میدانیم من بختیار و ضرغام را لااقل در عالم سربازی خوب میشناسم هر دو وطنپرست و علاقهمند به این مملکت هستند. حداقل مطلب این است که این دو نفر علاقهمندان و خادمین صدیق شاهنشاه هستند و چون ما قصد اجرای فرمان اعلیحضرت را داریم مایلاند در این راه منتهای کمک و سعادت را به ما بکنند ولی همانطور که گیلانشاه گفت ما هم بایستی وضع خودمان و مصلحت کارمان بهخصوص عواقب نقشهای را که طرح کردهایم بسنجیم. به قول گیلانشاه اصفهان و کرمانشاه از لحاظ آب و خاک برای ما فرقی ندارد ولی از جهت موقعیت محلی و منطقهای تفاوت زیادی دارد ما باید متوجه باشیم که در حال حاضر هیچ وسیله و ابزاری در دست نداریم. اتکای ما به فرمان شاه و اتحاد و یگانگی خودمان و حمایت و معاضدت مردم است ولی باید لااقل مدت کوتاهی قادر به حفظ خود باشیم تا مردم مقصود و منظور ما را درک کنند. بدون شک پس از اعلام موجودیت خود و تشکیل حکومت (ایران آزاد) دار و دستهی مصدق با ساز و برگ و اسلحه و نفراتی که در اختیار دارند به سراغ ما خواهند آمد. ما باید قدرت دفاع از خود و حتی حمله داشته باشیم یا نه؟ دفاع و حمله جای امن و مطمئن میخواهد و جای مطمئن محلی است که عوامل طبیعی مساعد هم داشته باشد. به این ترتیب من اصفهان را جای امنی برای خودمان تشخیص نمیدهم، ما با قدرت کمی که در ابتدای امر در اختیار داریم بدون شک بایستی از یک طرف به خارج راه داشته باشیم و حال آنکه اصفهان در قلب مملکت است به آسانی میتوانند از همه طرف ما را محصور کنند و به فرض آنکه قدرت جدال با ما را نداشته باشند، از لحاظ سوخت و آذوقه ما را در مضیقه قرار خواهند داد. اطراف اصفهان از همه جهت باز است و جنگیدن در دشت ممکن است صد نفر سرباز را به قتل برساند ولی در مواضع طبیعی و سنگرهای کوهستانی رگبار مسلسل جز تلف کردن اسلحه و مهمات دشمن سود دیگری برای آنها نخواهد داشت. کرمانشاه به نظر من برای اجرای نقشه و برنامهای که ما در پیش داریم به مراتب از اصفهان مناسبتر است. این عقیده را ما ابتدای امر هم داشتیم، منتهی قصد ما از انتخاب دو محل این بود که اگر وسایل اولیه یعنی همکاری مسئولین قوای انتظامی در یک محل میسر نشد، از محل دیگر استفاده کنیم. حال که بختیار آمادهی همهگونه همکاریست، به نظر من متوجه اصفهان شدن اشتباه محض است. این نظر من از لحاظ نظامی و اهمیت سوقالجیشی این دو منطقه است و ابدا روی افراد و کسانی که طرف مذاکرهی ما قرار گرفتهاند نیست. گفتم در کرمانشاه امنیت منطقهی ما، آذوقهی ما، سوخت ما، ارتباط با خارج سرحد و امکان عقبنشینی تامین است ولی در اصفهان هیچیک از این مزایا برای ما فراهم نیست. ما بایستی خود را آماده کنیم که در صورت لزوم چندین ماه در مقابل قوای حکومت یاغی مقاومت کنیم. این مقاومت در منطقهای نظیر اصفهان با تجهیزات و تداراکاتی که در اختیار خواهیم داشت امکانپذیر نیست. این عقیدهی من است حال اگر شما نظر دیگری دارید عنوان کنید تا مشورت نماییم.»
نظر پدرم را تقریبا همه تایید کردند و انتخاب کرمانشاه برای مسافرت به آن استان و تشکیل ایران آزاد قطعی شد، منتهی چون با ضرغام هم مذاکره شده بود و او در صورت انصراف ما از مسافرت به اصفهان، آمادگی خود را برای عزیمت به تهران اعلام داشته بود، قرار شد دو روز قبل از عزیمت به کرمانشاه، ضمن تلگرافی به همان مضمونی که ذکر شد به او اطلاع دهم که در صورت تمایل با قوای خودش به طرف تهران حرکت کند.
پس از آن دربارهی روز حرکت خود به کرمانشاه مشغول مذاکره و تبادل نظر شدیم.
بعد از مشورت زیادی که در این زمینه به عمل آمد چون قرار بود هنگام عزیمت از تهران در چند نقطه دست به تخریب بزنیم و در یادداشتهای قبلی به نقشهای که در این باره داشتیم مفصلا اشاره کردیم و تهیهی وسایل کار لااقل یک روز وقت لازم داشت، تصمیم گرفته شد روز پنجشنبه ۲۹ یا جملعه ۳۰ مرداد ساعت ۴ و نیم صبح پس از اجرای نقشهی تخریب عازم کرمانشاه شویم.
مطلب دیگری برای بحث و مذاکره نداشتیم ساعت هم ده و چند دقیقهی شب [شامگاه سهشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۳۲] را نشان میداد و مصلحت هم در این بود که تا خیابانها شلوغ است و رفت و آمد ما چندان جلب نظر نمیکند از محل سکونت پدرم خارج شویم، هر کدام شب را در محلی دور از یکدیگر بگذرانیم ولی به وسیلهی تلفن با هم مربوط باشیم. من تصمیم گرفتم به حصارک منزل آقای دکتر قاسم پیرنیا برویم.
هنگامی که در اتاق مجاور محل جلسه همه سرِ پا ایستاده به قصد خداحافظی دور پدرم را گرفته بودیم، از خارج خبر آوردند که یک ربع قبل در خیابان لالهزار و چهارراه اسلامبول و میدان مخبرالدوله عدهای از مردم علیه مصدق و تودهایها دست به تظاهر زده و شعارهایی دادهاند و حتی خونریزی هم در بین طرفین درگرفته است و چند نفر از مامورین انتظامی هم با تاظاهرکنندگان همصدا شدهاند.
این خبر برای همهی ما غیرمنتظره بود و حتی در صحت آن قدری تردید کردیم، ولی آورندهی خبر شخص مطمئنی یعنی یکی از پسرعمههای من بود معالوصف یک حالت بهت و حیرت توام با مسرت به عموم دست داده بود منتهی همه ساکت و آرام به یکدیگر خیره شده بودیم، در همین موقع تلفن منزل که در اتاق مجاور قرار داشت زنگ زده فرزانگان گوشی را برداشت و چند کلمهای صحبت کرد و به اتاقی که ما در آن جمع بودیم برگشت با قیافهای خندان گفت: «دکتر سعید حکمت بود و همین موضوع را اطلاع داد.» پدرم که هنوز کنار درِ ورودی اتاق ایستاده بود، چند قدمی جلو آمد و در حالی که آثار خوشحالی از صورت گشاده و لبان خندانش هویدا بود گفت: «خبر خوشی است و من هم چندان بعید نمیدانم، چون صبر و حوصلهی مردم از حرکات چندروزهی اینها تمام شده است ولی باید دید این برخورد و تظاهرات از ناحیهی چه کسانی و تا چه پایه بوده و اگر بتوانیم زودتر در این باره تحقیقی بکنیم از نظر روشن شدن ذهن خودمان بهتر است.»
آقای یارافشار داوطلب شد که فوری به محل حادثه و اجتماع تظاهرکنندگان برود و تحقیق بیشتری بنماید و نتیجه را فوری اطلاع دهد. آقای نراقی خواست همراه او برود، ولی پدرم گفت: «یک نفر کافی است.»
یارافشار بلافاصله با اتومبیل شاهرخشاهی به طرف لالهزار و میدان مخبرالدوله حرکت کرد. ما همه همانطور سرِ پا منتظر بازگشت او و اطلاع از چگونگی امر بودیم ولی هرکس اظهار نظری میکرد و جریان حادثه را به نحوی تفسیر مینمود.
پدرم عقیده داشت که اگر مردم پا به میدان بگذارند، ظرف مدت کوتاهی بساط دار و دستهی مصدق از هم پاشیده خواهد شد و ما بایستی نقشهی دیگری که جنبهی راهنمایی و هدایت مردم را داشته باشد طرح کنیم. رفتن و برگشتن یارافشار بیش از نیم ساعت طول نکشید و ما ایستاده سرگرم همین مذاکره بودیم که او از در وارد شد و گفت: «متاسفانه تحقیق کامل برای من میسر نگردید، اما اطلاعی که توانستم ظرف همین مدت کوتاه به دست آورم این است که مقارن ساعت ۸ و نیم و ۹ عدهای از تودهایها که در خیابان لالهزار مقابل سینما ایران مشغول جار و جنجال و شعار دادن علیه مقامات عالیه بودهاند با مخالفت جمعی از طبقات مختلف مواجه میشوند و بین آنها زد و خوردی درمیگیرد و دامنهی این نزاع و کشمکش به چهارراه لالهزار و میدان مخبرالدوله کشیده میشود و در این مدت نیز عابرین و کسبه و مردمی که وابسته به هیچ دسته و جمعیتی نبودهاند به مخالفین تودهایها میپیوندند و از طرف آنها تظاهراتی به طرفداری از مقام سلطنت و علیه مصدق و تودهایها صورت میگیرد.»
ادامه دارد...
منبع: خواندنیها، شمارهی اول، سال نوزدهم، سهشنبه اول مهر ۱۳۳۷، صص ۲۵-۲۷.