سرویس تاریخ «انتخاب»؛ هیجان مخصوصی داشتم. هیجان دیدار از یک شهر عجیب؛ شهر دختران جوان! شهری که ورود مردها به آن اکیدا ممنوع است. برای کسب اجازهی دیدار از این شهر یک هفته تلاش کرده بودم و اینک که به اتفاق همکار عکاسم به طرف شهر دختران حرکت میکردم، با هیجانی خاص میخوستم قبل از رسیدن به آنجا پیشاپیش این شهر را در ذهنم مجسم کنم...
در مورد شهر دختران، چیزهای جالبی شنیده بودم. شنیده بودم که این شهر یک فرماندهی اصلی، یک شهردار کل، چهار شهردار نواحی مختلف، دادگاه مخصوص متخلفین، مامورین انتظامی، فروشگاههای تعاونی مصرف، آرایشگاه، خیاطخانه و همهی نیازمندیهای یک شهر بزرگ و پرجمعیت را دارد و همه نیز دختر هستند!
برایم تجسم شهر دختران بسیار مشکل بود. نمیتوانستم فکر کنم که مثلا در دادگاه این شهر چگونه دختران جوان بر مسند قضاوت مینشینند و دختر دیگری را محاکمه میکنند. سوالات مختلفی در ذهنم نقش میبست. مثلا در دادگاه در چه صورتی تشکیل جلسه میدهد؟ قدرت اجرایی دادگاه چیست؟ متهم اگر محکوم شود چگونه مجازات خواهد شد؟
در این افکار غرق بودم که به شهر دختران رسیدم. یک دختر که زیبا بود اما اونیفورم انتظامی او و حالت جدی و اندکی خشنش مانع آن میشد که انسان به زیباییاش توجه کند، جلو آمد و خیلی خشک و جدی گفت: «ورود به این شهر برای مردان ممنوع است!»
وقتی اجازهنامهی کتبی خود را ارائه دادم و گفتم که برای تهیهی گزارش آمدهام، مرا به اتاق بازرسی بردند. در این اتاق یکی دیگر از ماموران انتظامی که او هم دختر بود تمام وسایل ما را، از جمله دوربین همکار عکاسم را بازرسی کرد و آن وقت با صدای خشک و آمرانهای گفت: «بفرمایید شما را به اتاق فرمانده راهنمایی میکنم.»
مامور انتظامی ما را به اتاق فرمانده تحویل منشی مخصوص داد و خودش با همان نظم مخصوصی که آمده بود بیرون رفت. لحظه به لحظه به هیجان و کنجکاوی من افزوده میشد. حالا لحظهشماری میکردم تا «فرمانده» را ببینم.
در این موقع درِ اتاق باز شد و دختر بلندقد و زیبایی که اونیفورم مخصوص فرماندهی را در بر داشت وارد شد. او که فریده بیجادی نام داشت، با لبخندی مهربان سوال کرد: «ابتدا دوست دارید که از کدام قسمت شهر ما بازدید کنید؟» با عجله گفتم: «از دادگاه، از دادگاه شهر دختران...» از جا برخاست و جواب داد: «اتفاقا هماکنون محاکمهای جریان دارد، بفرمایید به دادگاه برویم.» همراه فرمانده قدم به دادگاه گذاشتیم. او آهسته و آرام، بیآنکه نظم دادگاه به هم بخورد گفت: «ریاست دادگاه را دوشیزه منیژه گرجی به عهده دارد. دوشیزه فوزیه علییاری و زهرا فرحنژاد به عنوان دادیار و مستشار در دادگاه حضور دارند. دوشیزه مرجان شاهبیگی، آنکه اونیفورم مخصوص در بر دارد، منشی دادگاه است و کسی که محاکمه میشود فاطمه غیرو فروشندهی فروشگاه شهر دختران است که به اتهام گرانفروشی به دادگاه جلب شده است.
ساکت و آرام در گوشهای نشستیم و به جریان محاکمه چشم دوختیم. فاطمه غیور برگهی خرید ارائه میداد و مدعی بود که جنس را گران نفروخته است. اما دادگاه با اقامهی دلایل دیگری، او را محکوم به پرداخت جزای نقدی کرد و دادگاه خاتمه یافت. حیرتزده از رئیس دادگاه که تازه از کار فارغ شده بود پرسیدم:
- شما کجا آموزش قضایی دیدهاید؟
پاسخ داد: «در همین شهر دختران، هر چند وقت یک بار یکی از قضات دادگستری به شهر دختران میآید و به ما آموزش قضایی میدهد. البته شهر دختران قوانین و مقررات داخلی مخصوص به خود دارد و کلیهی این قوانین از طرف ساکنین شهر دختران محترم شمرده میشود. بر اساس همین قوانین و مقررات داخلی است که حدود اختیارات قضات دادگاه نیز تعیین شده است.»
حالا که دادگاه شهر دختران را از نزدیک دیده بودیم، موقع آن بود که به ملاقات شهرداران نواحی مختلف شهر دختران برویم. به اتفاق خانم بیجادی فرماندار کل، از خیابانهای مختلف شهر عبور میکنیم. در همه جا نظم مخصوصی به چشم میخورد و معلوم است که مقررات و قوانین با شدت زیاد و با دقت فوقالعاده در این شهر اجرا میشود. به محل شهرداری میرسیم و به اتاق شهردار کل میرویم. شهردار کل شهر دختران دوشیزه مهدخت ایزدی نام دارد و در لحظهایکه ما به اتاقش وارد شدیم با شهرداران نواحی مختلف جلسه داشت. شهردار کل، همکارانش را به من معرفی کرد:
- دوشیزه پروین لشکری شهردار ناحیهی یک، دوشیزه محبوبه کوزهکلانی شهردار ناحیهی ۲، دوشیزه مینا امینی شهردار ناحیه ۳، دوشیزه شهبازی شهردار ناحیهی ۴.
شهردار کل میگوید:
- شهر ما، شهر دختران به چهار ناحیه تقسیم شده و مسئولیت نظافت و کنترل بهداشت محیط هر ناحیه به عهدهی یک شهردار است. هر شهردار پنج مامور در اختیار دارد که با کمک آنها وظایف خود را انجام میدهد. هرچند که شهرداری مرکزی و شهردای نواحی مختلف در محلهای جداگانه هستند، اما همه با مامورین انتظامات همکاری نزدیک دارند و در مواقع حساس از وجود همه استفاده میشود. در این شهر بانک مخصوصی وجود دارد و همهی ساکنین شهر با کشیدن چک معامله و داد و ستد میکنند و کمتر پول در دست کسی دیده میشود.
حالا موقع آن بود که به اتفاق شهردار کل و شهرداران نواحی چهارگانه از شهر دختران دیدن کنیم. شهری پاکیزه، باصفا، با ساکنینی خوب و مهربان و شاد و خندهرو... شهری نمونه که تعجب و تحسین هر بینندهای را برمیانگیزد. شهری که ورود به آن برای هر مردی ممنوع است. راستی این شهر کجاست؟ شهر دختران، در دل شهر اصفهان در محوطهای به مساحت پانزده هزار متر مربع و از طرف شیر و خورشید سرخ اصفهان به وجود آمده است. در این شهر فقط دانشجویان رشتهی پرستاری، بهیاری و مامایی که از طرف شیر و خورشید سرخ ایران تربیت میشوند، زندگی میکنند و همانطور که شرح داده شد ادارهی شهر نیز به عهدهی خود دانشجویان است و شهرشان را طبق قوانینی که خود وضع کردهاند اداره میکنند. در این شهر فروشگاه تعاونی، آرایشگاه، بانک، استخر شنا، میهمانسرا (برای پذیرایی از میهمانان دختر)، تئاتر، درمانگاه، بیمارستان و خلاصه تمام آنچه را که یک شهر لازم دارد به وجود آمده است و دخترانی که بین هیجده تا بیست سال دارند در این شهر زندگی میکنند تا پایان دوران تحصیل قدم از شهر خود بیرون نمیگذارند، زیرا آنجا شهر تحصیل است، شهر خاطرات... شهر دوستیها و خوبیها... شهری که نظیرش را نمیتوان یافت.
منبع: عبدالحسین جعفری، اطلاعات هفتگی ۲۵ مرداد ۱۳۵۳، صص ۱۸ و ۱۹.