سرویس تاریخ «انتخاب»؛ در مورد خوزستان و اخطار شما اینطور استنباط کردم که سرکار در مسائل ملی هم با قاطعیت رفتار کردید و مشکلی را از سر راه برداشتید آیا جامعه روحانیت هم به مسائل ملی کاملا توجه دارد؟
بله، بله، من این مسائل را به آقا هم عرض کردم و گفتم که من به شبیر خاقانی اینطور میگفتم و همین باعث شد که واقعا بفهمیم در بعضی مسائل غیر از این راهی نداریم. یعنی من با پیغام به آقایانی که ادعای مردمداری میکردند، فهماندم که اینجا مسئله اسلام است. برای من سنی و شیعه فرقی ندارد شما هم بدانید با کی طرف هستید... باور کنید همین پیغام باعث شد که وقتی پای من به خوزستان رسید خیلیها قالب تهی کردند. به آنها گفتم ما خادم این ملتیم.
در مورد مسائل ملی قاطعانه عمل خواهید کرد و گذشت هم نخواهید کرد؟
تا حالا که دیدهاید اینطوری بوده، حالا بعد از مدتی شاید، مثلا لازم باشد که بنده در هیچ کاری دخالت نکنم. ببینید من آدم آزادهای هستم که لحظهای نمیتوانم جایی بند بشوم. حتی در تبعید هم که بودم، چون کاری نمیتوانستم بکنم حداقل تا میتوانستم پیادهروی میکردم. تمام دهات رودبار و انارک مرا میشناختند. اما حالا دارم میبینم که آزادی از من سلب شده، و بنده ناچارم همیشه با پاسدار فرضا زندگی کنم... خیلی دلم میخواهد پیاده راه بروم، خب دیگر نمیتوانم... آقاجان واقعیت اینه، بهار کارمان را کردهایم حالا دیگر خزانش است. البته اگر امام به بنده هر امری بفرمایند، حتی اگر بگویند یک گلوله به مغز خودت خالی کن، خدا میداند لحظهای درنگ نمیکنم، چون ایمان دارم به ایشان آن هم ایمان مطلق. چرا؟ لابد مسائل اسلام اقتضا میکند و ما هم که همیشه ماندنی نیستیم. من از آن چیزی که همیشه نفرت داشته و دارم این است که مردی در رختخواب بمیرد؛ دکتر بیاید، سرم بزند، دوا بدهد. و من میدانم که عاقبت مرا میکشند. این مسئلهی من است من اما خدمتم را به اسلام و مملکت کردهام و من آن شبی که این «ریاضی» ناجنس را محاکمه میکردم، فهمیدم که عصرها برای تفریح میرفته به زندان اوین و شکنجه دادن جوانها را تماشا میکرده است. این تفریح این آقای رئیس مجلس بود! آخه اسم این را چی باید گذاشت؟ یک آدم که سادیسم دارد؟ یا چی آخر؟ ما گرفتار اینجور آدمها بودیم. و خدا میداند آن شبی که اینها را کشتیم دلم خنک شد.
که اینطور موانع را از سر راه ملت برداشتید؟
آهان، بله... به خدا من چه احساس راحتی میکردم که آن یازده دوازده نفر که همین ریاضی، و علامه وحیدی و روحانی و دیگران بودند، من چه طور دلم خنک شد... اتفاقا همان شب وقتی حساب اینها را رسیدم «هانی الحسن» به من تلفن کرد و گفت: «خلخالی! با این عمل انقلابی خط اسرائیل و آمریکا را در ایران به هم زدی.»
اما اینجا سوالی برای من مطرح است که آیا آدم ۹۲ سالهای مثل علامه وحیدی را هم شرعا میتوان اعدام کرد، که شما کردید؟
بَه، خدا پدرت را بیامرزه، این مرد ۹۲ ساله نمیدانی چه کار میکرد؟ مارکسیست اسلامی را او توی دهن شاه انداخت، بعد هم برای ساواک عضوگیری میکرد. آشیخ حسین را او عضو ساواک کرده بود.
ممکن است بفرمایید آشیخ حسین کیست؟
آشیخ حسین کاشی دیگر، که در سپهسالار بود. پروندهاش دست ماست و الان هم زندانی است.
یعنی آقای علامه وحیدی نفرگیری میکرد برای ساواک؟
شما میدانید سالها با این عنوان چقدر جوانها را به میدان تیر فرستادند، البته وقتی از او پرسیدم: «چرا این عمل را کردی؟» گفت: «غلط کردم.» گفتم: «البته غلط کردی، ولی حالا دیگر خیلی دیر است» یعنی دیر به فکر غلط کردن افتادی.
ولی در مورد هویدا که اگر مدتی زنده میماند، میتوانست... یعنی میشد از او مطلب زیادی بیرون کشید، درست بود که به این سرعت از بین برود؟
ببینید آقا! مسئله اعتراف کشیدن باید لزوما با شکنجه باشد و اینطور حرفها، ما که آنجا هتلی باز کرده بودیم، و تنها به آقایان میگفتیم اقلا توی این هتلی که برایتان درست کردهایم بشقاب و ظرف و ظروفتان را لااقل خودتا بشویید...
آقای هویدا میآید به من میگوید این مستراح بو میدهد، کثیف است. به ایشان گفتم اگر کثیف است من که (...) کثیف نکردهام، خودت کردهای خودت هم پاک کن.
البته این مطالب را واقعا مردم میدانند.
اصلا ببینید با جوانها ما چیچی کردند، دخترهای مردم را میبردند آن پشت و به آنها تجاوز میکردند یعنی میگفتند ملاقات حضوری میخواهیم به شما بدهیم و بعد به خواهر و مادر مردم تجاوز میکردند.
بله، یکی آنجا دلم خنک شد، یکی هم آنجا که بیستویک نفر بود، چقدر بود، آن آدمشکارکنهای توی خیابانها را...
اما آیا آدمهایی مثل [محمود] جعفریان [معاون رادیو تلویزیون ملی] و [پرویز] نیکخواه هم به زعم شما باید اعدام میشدند؟
بله، بله، باید اعدام میشدند.
دانشی (نمایندهی آبادان) که یک روحانینما بود، چرا؟ آنکه دستش به خونی آلوده نشده بود؟
این آدم تا آخرین لحظه میگفت مجلس باید بماند.. رای اعتماد بدهید... طرفداران خمینی هفتصد میلیون پول دادهاند که مجلس منحل شود. خلاصه در تمام مجالس حتی تبلیغ علیه دین میکرد. ایشان یکی از نمونههای واقعی فساد بودند، یا یکی از مصادیق مفسد فیالارضی.
ولی شما فرمودید حتی علیه مذهب هم صحبت میکرد؟
بله، بله، علیه مذهب و حضرت آقای خمینی. ایشان معتقد به آن مذهب اسلامی بود که شاه درست کرده بود! کما اینکه وقت مردن هم نوشته است ایران جای زندگی نیست، بروید بحرین زندگی کنید!
یعنی چه که بروید بحرین؟
منظورش این بود با استقرار حکومت جمهوری اسلامی در ایران باید رفت خارج زندگی کرد. البته مادر پیرش هم در بحرین زندگی میکند.
ادامه دارد...
منبع: باقر عالیخانی (مصاحبهکنند)، فردوسی، شمارهی ۳۳، دورهی جدید، سهشنبه ۵ تیر ۱۳۵۸، صص ۷ و ۸.