سرویس تاریخ «انتخاب»؛ در پیچ و خمی که هواپیما برای نشستن در فرودگاه تفلیس زد دورنمای شهری زیبا توجه ما را جلب کرد. شهر در وسط کوهها و تپههای سبز و خرمی دیده میشد که رودخانه «کرا [کورا]» مانند نواری سفید از میان باغها و خانهها و عمارات پیچ میخورد و میگذشت.
تمام اطراف تفلیس سبز و خرم بود و شهر با طراوت و صفایی جلوی ما نمایان گردید. چیزی نگذشت که هواپیما بر زمین نشست و همین که از خیابان باریکی به طرف عمارت فرودگاه حرکت کردیم خانمی جلوی ما آمد و گفت: «بفرمایید اتومبیل حاضر است.»
او نماینده اداره جهانگردی شوروی (اینتوریست) بود که مثل همه جای کشور مسافرین خارجی را راهنمایی میکنند. اغلب کارهای اداره مسافرت را خانمها بر عهده دارند و به زبانهای مختلف آشنا میباشند. خانم اینتوریست تفلیس زبان فرانسه و انگلیسی را خوب میدانست و در عبور از جاده باصفای بین فرودگاه تا شهر، کوهها، جلگهها، مزارع و کارخانجات را به ما نشان میداد تا به شهر رسیدیم و از چند خیابان و پل رودخانه کرا گذشتیم و وارد میدان وسیع و بزرگترین خیابان تفلیس که طرفین آن را درختهای کهن سایه افکنده و زیبایی خاصی بخشیده بود شدیم و اتومبیل جلوی مهمانخانه اوریانت ایستاد.
این مهمانخانه را اغلب کسانی که به تفلیس مسافرت کردهاند میشناسند، بهترین مهمانخانه قدیمی این شهر است که هنوز هم جلال و قشنگی خود را حفظ کرده و اکنون در اختیار اداره اینتوریست میباشد.
حس کنجاوی من نسبت به تماشای این مهمانخانه و در و دیوار آن و نقش و نگار رستوران از وقتی بیشتر شد که داستانها از مسافرت ایرانیها به این شهر و این مهمانخانه شنیدم که شیرینتر از همه مسافرت مرحوم حاج سالار بود.
حاجی سالار یکی از صدها دلباختگان آذربایجانی بود که همه ساله بار سفر میبست و از تبریز به تفلیس میآمد و چند ماهی در این شهر دلربا زیست میکرد و محو زیباییهای طبیعت و حسن جمال دختران گرجی میشد. حاجی سالار مثل خیلی از ایرانیها که به تفلیس رفت و آمد میکردند و در واقع تفلیس به منزله فرنگستان آن روز بود به زبان روسی و گرجی آشنایی نداشت و چون در این شهر از قدیم ایرانی زیاد بوده است که زبان روسی را به خوبی میدانستهاند یکی از ایرانیهای مقیم تفلیس سمت دیلماجی یا مترجمی حاجی سالار را عهدهدار بوده که پیوسته با او همراه و راهنمای وی بوده است.
حاجی سالار در یکی از سفرهای خود اظهار علاقهمندی میکند که غیر از تفلیس به یکی دیگر از شهرهای فرنگستان (پاریس) مسافرت کند! رفته رفته آثار پیری و کهولت نیز در او ظاهر گردیده، و به قصد سیاحت و معالجه با ترن تفلیس را ترک میکند و با دیلماج خود نیز قرار میگذارد که مخارج رفتن و برگشتن و توقف او را در پاریس بدهد و او همراه وی برای مترجمی بیاید. حاجی سالار و دیلماج حرکت میکنند و وقتی وارد ایستگاه پاریس میشوند متوجه میگردند که وضع هر دو در آن شهر یکسان است، یعنی هر دو زبان نمیدانند. بیچاره و مستاصل مدتها در کار معطل میمانند تا بالاخره به وسیله سفارت ایران راهنمایی میشوند و تازه ملتفت میشوند که در پاریس زبان روسی به کار نمیآید و در آن دیار زبان دیگری حرف میزنند. حاجی سالار از کرده خود پشیمان میشود و با دیلماج دعوا و مرافعه میکند. او هم بیتقصیری خود را اعلام میدارد و بالاخره بین حاجی سالار و دیلماج کشمکش زیادی درمیگیرد و حاجی دیلماج را بدون پرداخت مخارج رها میکند تا بالاخره به کمک تهدیدآمیز یکی از ایرانیها مجبور میشود مخارج دیلماج را بدهد و او را روانه تفلیس سازد!
آبهای معدنی قفقاز معروف دنیا است. در نزدیکیهای تفلیس در کوهستانهای باصفا تشکیلاتی برای استفاده از آبهای معدنی «نارزان» و «بورژون» و «یسنتوکی» و انواع آبهای طبی داده شده بهخصوص ناحیه کسلاودسکی برای استراحت و استفاده مرضا با مهمانخانهها و سناتوریومها آماده شده است.
بسیاری از مردم شوروی تعطیلات خود را در نقاط باصفای آبهای معدنی میگذرانند و گرجستان در نتیجه دارا بودن آبهای معدنی موقعیت شایانی در بین جماهیر شوروی احراز کرده است.
روزی که در موزه شهر تفلیس بودیم رئیس موزه تاریخچه پایتخت گرجستان را چنین نقل کرد:
در قرن ۱۶ و ۱۷ پادشاه گرجستان با ملکه برای شکار به این سرزمین قدم میگذارند. وقتی شاه نهرهای آب گرم را در کنار اشجار و چمنزار خرمی میبیند، شیفته منظره زیبای این محل میگردد، همراهان خود را امر به توقف میدهد و پرندهای که در دست داشته و پایش زخم، پای پرنده فورا التیام میپذیرد. در اینجا سلطان متوجه ارزش طبی آبها گرم تفلیس شده و امر میدهد پایتخت گرجستان را به آنجا انتقال دهند و نام آنجا را «تبیلیس» میگذارد که پس از سالها که نام این شهر را تفلیس ادا میکردند اکنون چند سال است نام اصلی تبیلیس را به خود گرفته و امروز در تمام خاک شوروی دیگر پایتخت گرجستان را تفلیس نمینماند.
همچنین در موزه تفلیس یا تبیلیس آثار زیادی دیده میشد که حکایت از اختلاط و آمیزش مردم تفلیس با ایرانیها داشت.
آداب و رسوم ایرانیها در زندگی مردم سابق این شهر کاملا ظاهر بود، وضع کسب و زندگی، طرز ساختمان عمارات که اغلب به صورت بناهای رشت و پهلوی [انزلی کنونی] دیده میشد، تزئین داخلی خانهها، دستفروشها، دکاندارها، نمونه حمام قدیم، میدانها همه به وضعی که هنوز هم کم و بیش در ایران وجود دارد در تالارهای موزه به عنوان تمدن و زندگی قدیم مردم تفلیس حفظ شده است.
رئیس موزه از روی تابلوها و مجسمهها و البسههای قدیم تاریخچه تفلیس را بیان کرد ولی چیزی از نفوذ و تسلط ایرانیها در قفقاز و تفلیس که سالیان دراز در تصرف و تحت فرمانروایی ایرن بود تا زمان فتحعلیشاه و شکست عباسمیرزا نایبالسلطنه که منتهی به عهدنامه ترکمانچای گردید به میان نیاورد. ما هم اصراری نداشتیم که از این تاریخچه اطلاعاتی از او کسب کنیم زیرا از مجموع آثار قدیم موزه این معنا و حقیقت به دست میآمد.
مدیر رستوران که مثل همه مردم این شهر قیافه شرقی داشت ما را با خوشرویی و گرمی و محبت استقبال کرده و گفت: «میدانم که میل دارید غذاهای محلی صرف کنید به این جهت برای شما دستور دادهام کبابهای خوب قفقازی، سوپ محلی گرجی، ترشیجات و ادویهجات همه چیز فراهم کنند.» ساعتی بعد پیشخدمتی را به ما معرفی کرد و گفت: «این هم یک ایرانی که در رستوران کار میکند و برای میز شما خدمت خواهد کرد.» او از آذربایجانیهای قدیم بود که با پدر و مادر خود به تفلیس آمده و اکنون تبعه شوروی است، زبان مادری خود را خوب میدانست و فارسی را جز چند کلمه فراموش کرده بود.
مدیر رستوران حکایت میکرد که روی گفتههای معمرین سابقا از ایران بهخصوص از آذربایجان مسافر به تفلیس زیاد میآمد و این مهمانخانه مرکز تجمع و اقامت ایرانیها بود ولی حالا دیگر مسافرتی نمیشود و مسافرین ما کسانی هستند که از شهرهای مختلف جماهیر شوروی برای استفاده از آبهای طبی و معدنی به اینجا میآیند و از اطراف برای گذراندن تعطیلات به این شهر سفر میکنند.
پس از شام ساعتی را در شهر پیاده گردش کردیم چند خیابان و کوچه و پسکوچه را زیر پا گذاشتیم و از چند کوی و برزن عبور کردیم خانههای قدیمی را به استیل عمارات رشت دیدیم که هنوز برجا و در آن زندگی میکنند و چیزی که بیشتر توجه ما را جلب کرد آداب و اخلاق و وضع اجتماعی مردم در خیابانها و کوچهها بود که آن سکوت و آرامش مسکو را نداشت جوانها بلند حرف میزدند، جست و خیز میکردند، میخندیدند، جلوی یک سینما اجتماع و سر و صدا داشتند ولی انضباط و دیپسیپلین در همه جای این کشور یکسان سایه بر مردم افکنده است و نیز باید بگویم که آن سر و وضع نونوار مردم مسکو را ساکنین تفلیس نداشتند، همچنانکه در بادکوبه همچنان نبود.
نهضت ساختمانی در این شهر هم وجود داشت، چند عمارت بزرگ ساخته شده بود و چند بنای عظیم برای تاسیسات مختلف در دست ساختمان بود.
توقف ما در تفلیس ۳۰ ساعت بیشتر نبود لکن در این فاصله کم توانستیم قسمت زیادی از شهر را با اتومبیل گردش کنیم بهخصوص موفق شدیم راه اسفالت بولوار و جنگلی که روی تپه برای گردش تابستانی وجود دارد با اتومبیل بالا برویم و از آنجا که بیش از ۵۰۰ متر نسبت به شهر ارتفاع دارد، دورنمای شهر زیبای تفلیس را با رودخانه کرا که از وسط شهر میگذرد و بر زیبایی شهر افزوده است تماشا کنیم.
برای رفتن روی این تپه «فونی کلر» یا واگونی که روی خط آهن بالا میرود وجود دارد و مردم به وسیله این دستگاه به آن گردشگاه میروند.
همچنین در فاصله اقامت کوتاه، موفق شدیم از حمام طبی یا معدنی تفلیس استفاده کنیم. حمام معدنی آب گرم که در رامسر وجود دارد بیشباهت به حمام طبی آنجا نیست با این تفاوت که حمام طبی تفلیس بزرگتر و مفصلتر است و تصور میکنم از نظر خواص طبی حمام رامسر پای کمی از آنجا نداشته باشد، لکن چنانچه میدانیم از آبهای معدنی ایران استفاده نمیشود و حمام معدنی رامسر اغلب خالی از مردم است و حال آنکه برای گرفتن چند نمره خالی ساعتی قبل به آنجا تلفن شده بود معهذا وقتی رسیدیم هنوز یکی دو نمره حاضر نبود.
آبهای معدنی در نقاط مختلف ایران نظیر آبعلی زیاد وجود دارد و بهتر از آن هم هست، بهخصوص در آذربایجان که میگویند آبهای معدنی حتی بهتر از بورژون و نارزان وجود دارد که اگر سازمانهایی برای استفاده از آن داده شود از این راه ثروت سرشاری به دست میآید. در روسیه مثل سایر کشورهایی که آب معدنی دارند نمیگذارند قطرهای از آن به هدر رود و استفاده سرشاری از آن میکنند. آبهای معدنی قفقاز به تمام روسیه صادر میشود و در مسکو گفته میشد که چون بورژن و نارزان کفاف احتیاجات از مواد شیمیایی هم در ساختن آبهای معدنی مزبور استفاده میکنند.
منبع: روزنامه اطلاعات؛ سهشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۳۱، صص ۱ و ۷.
وضع داخل هواپیمای مزبور تجمل طیارات مسافربری نقاط دیگر عالم را فاقد بود؛ خیلی ساده و عاری از راحتی هواپیماهای آمریکایی بود که اکنون در تمام سرویسهای مسافربری جهان کار میکند... وقتی خانم مهماندار بسته غذا را داخل هواپیما آورد و تحویل داد ما دانستیم که در هواپیما غذا داده نمیشود و تجملات هواپیمای مسافری اروپا را ندارد به این جهت ساعتی بعد خواستیم غذا بخوریم، چون وسایلی نبود سفره کاغذی را که غذاها در آن پیچیده شده بود روی زمین هواپیما پهن کردیم و مشغول خوردن غذا شدیم.