سرویس تاریخ «انتخاب»؛ سه روز و سه شب مسافرت در ترن خستهکننده است بهخصوص که در یک خط سیر میباشد.
از روزی که وارد مسکو شدیم هر وقت صحبت از بازگشت میشد همه ترجیح میدادند با هواپیما به بادکوبه مراجعت کنیم و راه سفر را به جای ۷۲ ساعت به ۹ ساعت تقلیل دهیم.
در این میان نظری پیدا شد که تفلیس پایتخت جمهوری گرجستان را هم در بازگشت ببینیم. رفته رفته مسافرت به تفلیس صورت جدی به خود گرفت، همه آنهایی که خیال مراجعت به تهران را داشتند و ۹ نفر بودند در این تصمیم شرکت کردند و در این صورت از اداره اینتوریست که تنظیمکننده امور مسافرت است تقاضا شد ترتیب بازگشت را طوری بدهد که یک شبانهروز در تفلیس بمانیم و از آنجا عازم بادکوبه شویم. تقاضای ما به همین ترتیب قبول شد و برنامه حرکت معین گردید، اما دو روز قبل از عزیمت ناگهان پیشآمدی باعث شد که شکاف بزرگی بین این دسته ۹ نفری پیدا شود و هیأت را به دو دسته تقسیم کند: یک دسته با ترن یکسر به بادکوبه بروند و دسته دیگر با هواپیما به تفلیس عزیمت نمایند و از تفلیس با ترن به بادکوبه بروند و هر دو دسته در بادکوبه به یکدیگر ملحق گردیده با کشتی عازم بندر پهلوی شوند.
این پیشآمد ناگهانی خوابِ عیسایان بود! صبح آن روزی که ترتیب کارها داده شده بود، عیسایان در سر میز چای خیلی پریشان به نظر میآمد و لاینقطع زیر لب چیزی میگفت که کسی از آن سر در نمیآورد، یکی از آقایان پرسید: «آقای عیسایان شما را چه میشود؟ چرا اوقاتتلخی دارید؟» گفت: «خواب پریشانی درباره هواپیما دیدهام. من هرگز با طیاره مسافرت نمیکنم و من همانطور که به مسکو آمدهام با ترن برمیگردم و به شماها توصیه میکنم از رفتن به تفلیس صرف نظر کنید، پروگرام را عوض نکنید همه بیایید با ترن برویم.»
در بادیِ امر هیچکس به اوقاتتلخی و غر و لند عیسایان اعتنا نکرد و همه گفتند ما تصمیم خود را عوض نمیکنیم؛ ولی قیافه گرفته عیسایان و تکرار خواب شب گذشته و اصرار و ابرام در انصراف رفقا، موجب تزلزل فکر یک دسته گردید و عیسایان موفق به انشعاب شد! چهار نفر باقی ماندند که داوطلبی خود را برای رفتن به تفلیس و مسافرت با هواپیما اعلام کردند که این چهار نفر آقایان دکتر متیندفتری، عمیدی نوری، تفضلی و من بودیم و بقیه تصمیم به بازگشت با ترن گرفتند.
ساعت ۹ صبح پنجشنبه ۲۵ فروردین بود که مهمانداران شوروی و نمایندگان کمیته تدارکات کنفرانس مسکو در فرودگاه مسکو که یک ساعت از شهر فاصله داشت از ما خداحافظی کردند و یکی از خانمهای مهماندار ما تا داخل هواپیما آمد و بسته غذای ما را که عبارت از ساندویچ خاویار و ماهی بود داد و ما از مهماننوازیهای شوروی که راستی منتهای پذیرایی و محبت را نسبت به میسیون ایران مبذول داشتند تشکر کردیم. او خارج شد و بلافاصله پروانههای هواپیما به حرکت درآمد و چند دقیقه بعد مسکو زیر پای ما قرار داشت و طیاره حرکت خود را به سمت راستوف پیش گرفت.
فراموش کردم ضمن گزارش پذیراییهای مسکو بگویم که روزی به میسیون ایران اطلاع دادند که به هر یک از اعضای هیأت اعزامی هزار منات برای مخارجی که در هتل و خارج به طور متفرقه پیدا میشود میپردازند. ابتدا این خبر تاثیر خوبی در بین ما نکرد از این لحاظ که تصور شد فقط در مورد هیأت ایرانی چنین پولی پرداخته میشود، به همین جهت دو سه روز از گرفتن پول توجیبی مزبور که جزو پذیرایی و مهمانی بود خودداداری شد، ولی وقتی اطلاع حاصل شد که تمام اعضای نمایندگی ملل جهان از این بخشش استفاده میکنند و فلسفه آن را مهمانداران ما ذکر کردند پول مزبور دریافت گردید.
دلیلی که برای این کار اقامه میشد، منطقی و صحیح بود، زیرا هر یک از نمایندگان ملل ناچار مخارجی از قبیل اتوکشی لباس، سلمانی و واکس کفش و انعام و ... داشتند که اگر میخواستند همین مخارج متفرقه را از جیب خود بپردازند مبلغ هنگفتی میشد. چه، برای اتوکشی یک دست لباس باید ۲۰ منات بپردازند که در تسعیر دلار به منات پنج دلار میشد و قابل تحمل نبود.
ادارهکنندگان ضیافت و مهمانداران شوروی در همان چند روز اول متوجه این نکته شدند و برای اینکه پذیرایی خود را تکمیل و بدون نقص سازند و راضی نشوند منات که ارزش آن در مقابل ریال در حدود سی شاهی است به یک ربع دلار از نمایندگان ملل خارجی گرفته شود، این تدبیر را به کار بردند که رفاهیت مهمانان خود را فراهم کرده باشند و اطمینان هم داشتند که این مبلغ در خاک شوروی خرج میشود و در واقع از طرفی میپردازند و از طرف دیگر جمعآوری میگردد، زیرا خروج منات از کشور شوروی قدغن و بر فرض اینکه بیرون رود بینتیجه است، چون در هیچ کجای عالم مصرف ندارد و در مبادلات خارجی دنیا قابل تسعیر نیست.
هواپیمای دوموتوره اوج گرفت و از لای ابرها بیرون رفت و بالای ابر راه خود را میپیمود. مسافرین خسته این طیاره هر یک به خواب عمیقی فرو رفتند. این خستگی برای چه بود؟ ساعت چهار بعد از نیمهشب مامورین اینتوریست ما را داخل اتومبیل نمودند و راه میدان طیاره را در میان مه غلیظی پیش گرفتیم و من تعجب میکردم که چطور در این مه غلیظ هواپیما حرکت خواهد کرد و گاهی خواب عیسایان خاطر هر یک از ما را نیز پریشان میکرد، ولی در این باره هیچیک از رفقا چیزی نمیگفتند تا خاطر دیگری را پریشان نسازند و این دغدغه خاطر تا تفلیس همراه ما بود.
وقتی به فرودگاه رسیدیم، سپیده صبح دمیده بود. مه همچنان فرودگاه را فرا گرفته و هواپیماها را که روی زمین نشسته بودند در خود فرو برده و از نظر مخفی ساخته بود.
من در این فکر بودم که چرا ما را از خواب بازداشتند و به اینجا آوردند؟! مگر میشود با این مه هواپیما برخیزد! مگر ممکن نبود قبلا ما را مطلع میساختند؟ با این افکار درهم و پریشان داخل سالونهای قشنگ فرودگاه مسکو شدیم. تالارهای مخصوص توقف مسافرین با مبلهای مخمل آبیرنگی آماده شده بود، تمام اثاثیه این سالونها مدرن و نو بود. هنوز رستوران شیک آن را ندیده بودیم که اطلاع دادند حرکت حالا میسر نیست و تاخیر دارد!
تصور میکنید این تاخیر چند ساعت بود؟ از ساعت ۵ تا ساعت ۹ صبح که مه مرتفع شد و هوپیما پرواز کرد و هنوز هم نمیدانم چرا ما را از هتل بیرون آوردند در صورتی که ممکن بود این پیشبینی را با دستگاههایی که دارند قبلا میکردند. نه فقط ما دچار چنین وضعی بودیم بلکه در تالار دیگری عده زیادی مسافر را دیدم که دسته دسته روی نیمکتهای چوبی دراز کشیده و به خواب عمیق فرو رفته بودند.
دیدن این منظره مرا به یاد یکی از مسافرتهای قدیم خود به روسیه انداخت که در ایستگاههای راهآهن مردم روی زمین ریخته بودند و ساعات دراز شب و روز با وضع عجیبی به خواب میرفتند تا نوبت آنها برای سوار شدن ترن برسد و حالا چقدر زندگی تغییر کرده و مسافرتها بهتر و راحتتر شده است؛ بنابراین خستگی فوقالعاده مسافرین طبیعی بود و حرکتهای ناموزون هواپیما هرگز تاثیری در جلوگیری از خواب نداشت. در این طیاره ۱۸ نفر مسافر به ردیفهای سه نفری نشسته بودند. در بین آنها سه افسر و سه زن و بقیه مردم متفرقه بودند.
تا مدتی جز صدای خر و پف که در میان صداهای طیاره محو و خفیف میگردید صدای دیگر به گوش نمیرسید، ولی بعد هم که مسافرین بیدار شدند باز صدایی از کسی درنمیآمد و همان سکوت مخصوص مردم شوروی در این اتاق کوچک حکمفرما بود.
وضع داخل هواپیمای مزبور تجمل طیارات مسافربری نقاط دیگر عالم را فاقد بود؛ خیلی ساده و عاری از راحتی هواپیماهای آمریکایی بود که اکنون در تمام سرویسهای مسافربری جهان کار میکند. اما یک نکته قابل توجه بود و آن این بود که هواپیماها همه ساخت شوروی بود و این خود ترقیات بزرگ این کشور را نشان میداد که موفق شده است تمام سرویسهای جنگی و مسافربری هواپیمایی خود را در داخل کشور تهیه نمایند.
وقتی خانم مهماندار بسته غذا را داخل هواپیما آورد و تحویل داد ما دانستیم که در هواپیما غذا داده نمیشود و تجملات هواپیمای مسافری اروپا را ندارد به این جهت ساعتی بعد خواستیم غذا بخوریم، چون وسایلی نبود سفره کاغذی را که غذاها در آن پیچیده شده بود روی زمین هواپیما پهن کردیم و مشغول خوردن غذا شدیم.
سه ساعت بعد هواپیما در فرودگاه راستوف نشست و پس از سه ربع توقف در رستوران راستوف از آنجا حرکت کردیم و سه ساعت و نیم دیگر دورنمای زیبای شهر تفلیس زیر پای ما بود.
منبع: روزنامه اطلاعات؛ دوشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۳۱، صص ۱ و ۷.