سرویس تاریخ «انتخاب»؛ هر روز که از کنفرانس اقتصادی بینالمللی بیرون میآمدیم، مصادف با جمعیت زیادی از مردم میشدیم که در پیادهروها اجتماع نموده بودند تا نمایندگان ملل جهان را تماشا کنند.
جمعیت با اشتیاق فراوانی سراپای ما را با دقت مینگریستند، گویی در تمام عمر شکل و قیافه خارجی را ندیدهاند. البته درباره بعضی از نمایندگان ملل راستی حق داشتند، زیرا در بین اعضای این مجمع بینالمللی همه جور پز و ترکیب دیده میشد، مثلا نماینده سیلان را میدیدند که با پیراهن و زیرجامه به کنفرانس آمده است، بازرگان برمه و آن نماینده سیام و تاجر هند و چینی و بازرگان هندی و چینی یکی با عرقچین و لباده، دیگری لنگ بر کمر بسته و آن یکی کلاه کاغذی بر سر گذاشته و سبیلهای مشکی خود را در چهره سیاهش تابیده. خلاصه همه جور آدمیزادی در کنفرانس جهانی مسکو دیده میشد و مردم مسکو در این باره حق داشتند که این ریختهای جورواجور را تماشا کنند و همه روز صبح و عصر بر یکدیگر در این تماشا سبقت جسته پیادهروها را اشغال کنند، اما نسبت به دیگران هم که قیافه و ترکیب متحدالشکل داشتند حس کنجکاوی خود را از دست نمیدادند و این نشان میداد که از تماشای مردمی که از نقاط مختلف جهان به مسکو گرد آمدهاند لذت میبرند و چنین فرصتی به دست آنها نیامده بود که از اکناف جهان مردمانی که مرکب از رجال سیاسی و اقتصادی باشند جمع شوند. این امر برای ساکنین مسکو بسیار تازگی داشت و وقتی هم پیاده در خیابانها راه میرفتیم همین توجه به سوی ما معطوف میگردید، زن و مرد و بچه در برخورد با ما قدری خود را کنار کشیده مختصری مکث میکردند و خوب ما را تماشا مینمودند و بعد رد میشدند.
البته کشوری که به قول اروپاییها پشت پرده آهنین قرار گرفته و درهای مملکت به روی بیگانگان بسته شده کمتر کسی را رخصت ورود میدهند و کسی را جز مامورین سیاسی اجازه خروج نمیدهند، مردمش حق دارند وقتی آدمهای خارج از مرزهای شوروی را میبینند با دقت بسیار آنها را از زیر نظر بگذرانند.
ولی آیا این وضع و ترتیب و این سختگیری برای جلوگیری از اختلاط و آمیزش با خارجیها باقی میماند؟ من هرگز تصور نمیکنم، چنانچه هماکنون نسبت به سابق خیلی فرق کرده و پیشبینی میشود که این محدودیتها رفته رفته تخفیف حاصل کند، چنانچه هماکنون اگر ما در عبور از خیابان یا در تئاتر و سینما و یا در قطار زیرزمینی مسکو میخواستیم با مردم صحبت کنیم، با اینکه میفهمیدند خارجی هستیم معهذا به سوالات ما جواب میدادند و پروایی نداشتند، در صورتی که هفده سال پیش اینطور نبود هیچکس جرأت و جسارت آن را نداشت که با یک نفر خارجی روبهرو شود چه رسد به اینکه همصحبت و هم داستان گردد، اما هیچ فراموش نمیکنم پیشآمدی را در همین سفر که ذکر آن خالی از تفریح نمیباشد:
روزی به اتفاق یکی از دوستان در اتاق خود نشسته و گرم صحبت بودیم، از هر طرف بحث مینمودیم و اتفاقا پیرامون همین محدودیتها مذاکره میکردیم و گفتوگو در اطراف دستگاههای گیرنده سخن بود که در بعضی نقاط حساس و مراکز سیاسی نصب میشود و مطالب را ضبط مینمایند و بدین وسیله به اسرار اشخاص آگاه میشوند و درباره کشف مسائل موفقیتهای بزرگ حاصل میکنند این اختراع در نقاط دیگر جهان هم هست. در این صحبتها بودیم که تلفن اتاقم زنگ زد، گوشی را برداشتم صدای خانمی که به روسی صحبت میکرد به گوشم رسید، حسن اتفاق دوست ما به زبان روسی آشنا بود، گوشی را به او دادم و او مدتی صحبت میکرد و میخندیدند و ناگهان گوشی را با قهقهه زیاد زمین گذاشت. گفتم: «تفصیل چه بود و این خانم کی بود؟» گفت: «تلفن اشتباهی بود، این خانم با یکی از ادارات کار داشت و اشتباها مهمانخانه را گرفته بود و از من میپرسید تو کیستی و کجایی من هم همین سوال را از او میکردم و پس از مدتی بحث درباره آشنایی یکدیگر به او گفتم میترسم که اگر من خودم را به شما معرفی کنم دیگر جواب از شما نشنوم، گفت خیر چنین نیست گفتم من یک نفر خارجی عضو میسیون هستم و اینجا هم هتل مسکوا است، هنوز حرفم تمام نشده بود گوشی را ناگهان بر زمین گذاشت و حرف ما قطع شد.»
این پیشآمد نشان داد که هنوز توهمات گذشته باقی است و هنوز هم مردم از ملاقات و معاشرت با خارجیها بیمناکاند معهذا به عقیده من با سابق خیلی فرق کردهاند چنانچه روزی که با دو نفر از دوستان ایرانی خود زیر زمین مسکو گردش میکردیم دوست ما با چند تن از مردم که از طبقات متوسطه بودند به صحبت پرداخت و آنها با علم به اینکه خارجی است سوالات او را که البته ساده بود بیجواب نمیگذاشتند اما به پرسشهای پیچیده و بغرنج با کمال ادب جواب میدهند: «نمیدانیم». منظورم این است که آن ترس و وحشت به شدت سابق وجود ندارد و هر قدر جلو بروند و سیر ترقی و تکامل کنند تردید نیست که از این محدودیتها کاسته میشود و شاید روزی برسد که دیوار آهنین هم برداشته شود و ساکنین شوروی از پشت پرده آهنین بیرون آیند و آمد و رفت با دنیای خارج پیدا کنند.
در حال حاضر مسافرت در داخل خاک شوروی هم بدون موافقت و اجازه مقامات رسمی هر محل صورتپذیر نیست و این قسمت را از آن جهت استحضار یافتیم که یکی از همسفران ما خواهر و برادری داشت در تاشکند که از سی و پنج سال پیش یعنی از بدو بروز انقلاب شوروی تاکنون به فراق آنها مبتلا شده بود. عیسایان بزرگترین خوشبختی خود را در این مسافرت دیدار خواهر و برادر خود میدانست.
آقای عیسایان روزی در مسکو با شعف بیحدی به همه بشارت داد که امروز به استقبال خواهرم به گار راهآهن میروم، از آن روز عیسایان را روزی دو سه ساعت آن هم در کنفرانس بیشتر نمیدیدیم و بقیه ساعات خود را با خواهرش راز و نیاز زندگی سیوپنجساله خود را داشت. از این بابت خیلی خوشحال بود ولی روزی در سر میز ناهار با اندوه فراوان گفت خیلی افسوس میخورم که در این سفر از دیدار برادرم محروم ماندم، او را اجازه ندادند به مسکو بیاید زیرا او همچنان تبعه ایران باقی مانده و تحصیلِ اجازه مسافرت برایش خالی از اشکال نبوده است اما خواهرم چون شوهر کرده و تبعه شوروی است به او اجازه دادهاند به مسکو بیاید.
این محدودیتها در کشوری مثل شوروی با آن عرض و طول جغرافیایی و نژادهای مختلف و آداب و رسوم و عقاید بیشمار طبیعی به نظر میرسد زیرا در این قطعه بزرگ دنیا رژیمی وجود دارد که با همه جای عالم مغایرت دارد و برای بسط و توسعه این رژیم و آئین و استقرار و نفوذ کامل آن در اعماق فکر و قلوب مردم جز این راهی نداشته و ندارند که نگذارند کوچکترین انحرافی راه یابد و اخلالی از خارج بشود و در نتیجه اعمالی سر بزند که مانع پیشرفت مرام و مسلک کنونی آنها باشد بنابراین هرگز نمیتوان بر آن دستگاهی که مقررات و محدودیت شدیدی را به وجود میآورد و چنین نظم و انضباطی را بر مردم تحمیل میکند ایراد گرفت و انتقاد کرد زیرا در غیر این صورت باید دید چه میشد؟ بدون شک مدار زندگی یک ملت دویست میلیونی که تحول شدیدی در زندگیاش پیدا شده و روی آئین و مقرراتی جدید استوار شد ه است دچار تزلزل میکردید و پیشرفت نمیکرد و به چنین ترقیات شگفتانگیز و خیرهکنندهای نائل نمیشد.
بنابراین خوانندگان عزیز تعجب نفرمایند اگر گفته شود که در خاک شوروی بدگویی و انتقاد از اوضاع و از حکومت و روسا و امرا هیچ وجود ندارد و سراسر روزنامهها را وقتی مطالعه نمایید جز مطالبی که مردم را به وضع حال و آینده خود امیدوار و خوشنود سازد نخواهید یافت.
در شهر مسکو دو روزنامه مهم وجود دارد که انتشار هر یک قابل توجه است و گفته میشود که بیش از دو میلیون نسخه در روز انتشار مییابد: «پراودا» ارگان رسمی حزب کمونیست و «ایزوستیا» ارگان رسمی دولت و هر دو روزنامه یک خطمشی را تعقیب میکنند و از افکار و نظریات اولیای امور و متصدیان شوروی هرگز منحرف نمیشوند. غیر از این دو روزنامه مهم دو سه روزنامه مهم علمی و ادبی دیگر و چند مجله وجود دارد و بقیه نشریات ارتباط با تخصص و کار پیدا میکند که از طرف موسسات مربوط نشر میشود مثلا هر کارخانه و هر موسسه نشریهای برای امور فنی و تخصصی خود دارد که مورد استفاده کارگران آن کارخانه یا موسسه قرار میگیرد و از این قبیل نشریات در تمام خاک شوروی خیلی وجود دارد، تشکیلات جراید مهم شوروی، پراودا و ایزوستیا خیلی وسیع و با ادوات مدرن امروزی جهان مجهز میباشند. همچنان که در قسمت چاپ مجلات و مطبوعات و رنگآمیزی نیز پیشرفتهای شایان پیدا کردهاند.
در تایید مطالب بالا باز تعجب نخواهید کرد اگر گفته شود که در تمام روزنامههای منتشره شوروی یک حادثه جنایی، یک واقعه قتل، سرقت، زیر اتومبیل، سقوط طیاره و امثال و نظایر آن نخواهید یافت و حال آنکه نمیتوان تصور کرد که در این کشور پهناور حوادثی در ۲۴ ساعت شبانهروز واقع نمیشود.
وقتی میخواستیم از مسکو حرکت کنیم، چند نفر داوطلب شدند که با هواپیما مسافرت کنند، یک گفت: «من از مسافرت با طیاره وحشت دارم و ترن را ترجیح میدهم»، دیگری گفت: «چرا وحشت دارید؟ تا به حال شنیده نشده است که در شوروی طیارهای سقوط کند»، آن دیگری جواب داد: «مگر کسی از سقوط طیاره در اینجا اطلاع پیدا میکند که چنین ادعایی میکنید؟!»
در هر حال اعم از اینکه این وضع با فکر و ذوق ما وفق دارد یا نه و خوب است یا بد، باید دانست که کشور شوروی روی این سیستم حکومت و اجرای رژیم خود توفیق شایانی به دست آورده است که هر جا سر درآورید جز فعالیت و جوش و خروش و کار چیزی نمیبینید.
خوانندهای سوال کرده است که «آیا در اتحاد جماهیر شوروی بیکار وجود دارد؟» جواب این سوال که گفته شود در بین دویست میلیون نفر آیا یک نفر بیکار پیدا میشود یا نه مشکل است زیرا ما غیر از پایتخت شوروی و تفلیس و باکو جای دیگری را مورد مطالعه قرار ندادیم و در این سه شهر بزرگ به راستی بیکارهای دیده نشد ولی با مراجعه به اصولی که در این کشور حکمفرماست اصولا نباید انتظار آن را داشت که بیکار پیدا شود، زیرا همچنان که سابقا ذکر شد مدار زندگی بر روی کار کردن گذاشته شده، بیکار نه مسکن دارد، نه پوشاک و نه غذا، پس چگونه میتوان فکر کرد بیکار در این مملکت پیدا میشود. هرکس نان میخواهد، لباس و مسکن لازم دارد باید کار کند. کار هم به فراخور حال هرکس داده میشود و دستگاهها طوری مجهز است که آدم را نمیتواند بیکار نگاه دارد.
در آنجا از عجزهها هم استفاده میشود؛ اگر کسی فاقد عضوی از بدن بود از عضو موثر دیگر او بهرهبرداری میشود و به این ترتیب به او غذا و مسکن و پوشاک میدهند و از او نگاهداری میکنند، و او را تربیت میآموزند؛ در این صورت چگونه میتوان تصور کرد که ممکن است عنصری پیدا شود که با ولگردی و بیکاری بخواهد به سر برد و [یک واژه ناخوانا] بر دیگری باشد. چنین آدمی هرگز نمیتواند زنده بماند و جایش زیر خاک است.
منبع: اطلاعات، چهارشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۳۱، صص ۱ و ۷
کرملین تاریخ چند صد ساله دارد... شهر قدیم مسکو تا مدتزمانی عبارت از همین قلعه بزرگ بوده که جایگاه سلاطین و امپراطوران و امرای بزرگ روسیه بوده و خانواده سلطنتی و اعضای دربار و کسان آنها در آنجا منزل میکردهاند و از بس این کاخ در طول تاریخ مورد تاخت و تاز طوایف و قبایل مختلف روسیه بهخصوص تاتارها بوده در استحکام آن به صورت قلعه کوشش فراوان شده... میدانی که به میدان سرخ معروف شده نه به واسطه دیوارهای قرمزرنگ کرملین و عمارات آجری قرمزرنگی است که چند طرف میدان ساخته شده بلکه به واسطه خونریزیهای فراوانی است که این میدان در هر موقع به خود دیده و جوی خون در آن جاری شده است.