سرویس تاریخ «انتخاب»؛ سابقا ناحیه شرق طهران معمورترین نقطه پایتخت و به واسطه اتصالش به چالهمیدان از سایر نواحی شهر مهمتر بوده و میزانالحراره تهران در آرامش و اضطراب همین خیابانِ ماشین [ری کنونی]است که روبهروی ماست.
یک دروازه چالهمیدان کوچه مسجد حاج ابوالفتح است که سابقا کانون فتنه و فساد و امروز آرام و معتدلترین ناحیه پایتخت است. منظره زیبای میدان شاه [قیام کنونی]که نقطه اتصال تمدن به ماوراء محیط است خیلی جالب بود، خسته و فرسوده تصمیم گرفتیم شب در آن منطقه و نزدیک میدان عمومی توقف کنیم. مهمانخانهای وجود نداشت، ولی لوحههای درب دکاکین حکایت میکرد رستوران وجود دارد. فیلسوف از تحیر من و دکتر در تعجب.
من گفتم: فرضا در رستوران غذا خوردیم کجا بخوابیم؟
فیلسوف گفت: مگر این کلمه نصارایی به معنی مهمانخانه نیست؟
دکتر گفت: چرا، ولی آدمهای دنیا در محلی که غذا میخورند همانجا نمیخوابند و این محل دکانی بیشتر نیست. مهمانخانههایی که خوابگاه دارد نامش «هتل» است و ما دنبال هتل میگردیم.
فیلسوف گفت: مستراح چطور؟
فهمیدیم آقای فیلسوف دچار ضرورت دیگری هستند، گفتیم ممکن است رستوران مستراح داشته باشد و ممکن است نداشته باشد. مگر دکان حاجی ممی چلوکبابی مستراح دارد؟
فیلسوف دستپاچه بود و به دور خود میگردید و میگفت: هرچه میکنید زودتر بکنید من دچار زحمت هستم.
دکتر میگفت: به خودتان رحم کنید مبتلا به ضیق مجرا و حبسالبول نشوید و کنار دیواری رفع حاجت کنید.
پیوسته اضطراب دکتر زیادتر میشد و محلی نبود. در مقام جستوجوی یک حمام عمومی یا مسجدی برآمدیم که لولینخانه [آفتابهخانه/ دستشویی]داشته باشد. به یاد آقای فیلسوف آمد که مسجد حاج ابوالفتح نزدیک است. قرار شد ما در تهیه منزل باشیم و ایشان بروند و برگردند و محل ملاقات ما در مقابل همان رستوران باشد. فیلسوف رفت و من و دکتر تنها ماندیم.
دکتر گفت: راستی ببینید چقدر زبان امروزی ما برای رفع احتیاج ناقص و قاصر است. فرنگیان برای محل خوردن و خوابیدن چندین لغت به اختلاف مورد دارند مانند: رستوران، هوتل، پانسیون، کافه، [یک واژه ناخوانا]و غیره. برای مجموع آنها ما یک لغت داریم و آن «مهمانخانه» است. با این یک کلمه چگونه رفع حاجت کنیم؟ امروز هرچه دولت در ایجاد انجمن دانش و آکادمی تسریع نماید به معارف عمومی خدمت کرده است.
من گفتم: مانعی ندارد، الان من و شما برای هر یک از آنها لغت مناسبی از جوامد و مشتقات لغات پارسی بسازیم، اما این تبانی به منزله زبان زرگری اصطلاح ما دو نفر خواهد بود. باید دولت انجمن دانش بطلبد و او وضع کند و تصویب گردد و رایج شود. حالا چه خاکی به سر بریزیم اگر آقای فیلسوف برگشت و گفت: «شما آقایان طرفداران تجدد برای جای خواب غربایی که به شهر ما میآیند و فرضا در این رستوران غذا میخورند کدام محله شایسته را معین کردهاید؟»
دکتر گفت: حق با شماست اگر سابقا در دکان کلهپزی غذا میخوردند، در قهوهخانه و کاروانسرا میخوابیدند، امروز که نیمهمتمدن شدهاند محل مناسبی برای خواب مردم تهیه ندیده قهوهخانه را به هم زده کافه و رستوران ساختهاند. تصور میکنم آن بالاخانه رستوران متعلق به رستوران باشد، بیایید به رستورانچی مراجعه و از او این محل را کرایه نموده یک امشبی آبروی تمدن را حفظ کنیم تا پس از مراجعت این نقص را به اطلاع اولیای امور برسانیم.
دکتر همراه شد و وارد رستوران شده از مدیر آن تحقیق کردیم. ما را نزد یک نفر ترک قفقازی هدایت کردند، به زحمت مطلب را به او حالی کردیم. گفت: «ممکن است؛ ولی اول باید مبلغی پول و ورقه هویت یا تذکره تابعیت خود را نزد ما امانت بگذارید، چیزی اگر مفقود شد از عهده برآیید و ثانیا کرایه این اتاق بالاخانه برای هر نفری پنج قران. تختخواب و مخلفات هم نداریم.» قبول کردیم. من و دکتر که حامل جامهدان فیلسوف هم شده بود، اشیای خودمان را به او تحویل داده استدعا کردیم بالش و پتوهای ما را البته برای خوابیدنمان از سایر وثائق و گروییها مجزا کنند که شب سرما نخوریم و گفتیم «ما سه نفریم یکی از رفقا برای قضای حاجت رفته، میرویم و شب با او برمیگردیم».
دکتر سری به گوش من گذارد و گفت: راستی تحقیق کنید این رستوران مستراح هم دارد یا خیر.
من مقتضی ندیدم این سوال را در این موقع بکنم به عجله برگشتیم دیدیم آقای فیلسوف منتظر ما هستند. به ایشان بشارت دادیم که خوابگاه ایشان را تدارک دیدهایم.
[..]منبع: مرتضی فرهنگ، خواندنیها، شماره پنجاهوپنجم، سال نهم، شماره مسلسل: ۴۶۸، شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۲۸، صص ۲۱-۲۳.
امروز در تمام این شهر زنی به طراری من در فریب دادن دخترها نیست... ماما میشوم، گیسسفید میشوم، آشپزی میکنم، دلالی میکنم، در روضهخوانیها آب و قلیان میدهم، هر جمعه چند مرتبه با ماشین و اتومبیل به حضرت عبدالعظیم و شمیران میروم و طرح صحبت و الفت با دخترها میاندازم و سر راه شاگردان مدرسه به گدایی و هزار حقه دیگر مینشینم تا شکاری کنم و الآن یک عده شکار دستآموز هم دارم که خود آنها رفقایشان را فریب میدهند...