فهیمه نظری؛ سرویس تاریخ «انتخاب»: عصر دوشنبه ۱۸ دیماه ۱۳۴۶ روزنامه اطلاعات خبر تکاندهندهای را منتشر میکند؛ تیتر خبر این است: «خودکشی یک قهرمان» و زیر آن با فونتی نازکتر نوشته شده: «پیش از ظهر امروز تختی خودکشی کرد». تمام ایران با شنیدن این خبر در بهت و حیرت فرو میروند، همه هاج و واج از هم میپرسند که خبر خودکشی تختی درست است؟ و در کمال ناباوری میشنوند که این شایعه نیست و اسطورهشان در اطاق ۲۳ هتل آتلانتیک خیابان تختجمشید [طالقانی کنون] با خوردن سم، خود را برای همیشه از قید زندگی رهانیده. اما چرا؟ چرا یک پهلوان باید خود را از زندگی خلاص کند؟ آن هم وقتی در این سطح از شهرت ایستاده و جهانی بر نامش سوگند میخورند؟
وقتی به روزنامههای آن روزها نگاه میکنیم، از آیندگان تا کیهان و اطلاعات و مجلاتی چون تهران مصور و... همه و همه با فرستادن خبرنگارانشان به دل ماجرا و گفتوگو با خواهر و برادر و دوست و همسر تختی به این نتیجه رسیدهاند که خودکشی تختی به علت اختلافات خانوادگی رقم خورده است. همه شواهد هم گواه بر این مدعاست؛ از وصیتنامه برجای مانده از تختی گرفته تا گفتههای همسر و خواهرش مبنی بر اینکه سه روز پیش از خودکشی با حالت قهر خانهاش را ترک کرده است. اما واقعیتی که در هیچکدام از این روایات به چشم نمیخورد، دلمردگی تختی در آن سالهای آخر است، دلمردگیای که تنها در یک سال آخر زندگانیاش ۱۰ کیلو بر وزنش افزود و کولهباری از غم بر دوشش. دومینوی ناکامیهای جهانپهلوان تختی حتی خیلی پیشتر از روزهای آخر خردادماه ۱۳۴۵ که چهارگوشه تشک کشتی را پس از شکست در مسابقات جهانی آمریکا برای همیشه بوسید و کنار گذاشت، آغاز شد. حالا پس از گذشت ۵۳ سال شاید به جرأت بتوان گفت که دو چیز تختی را به خلاص کردنش از بند زندگی کشاند؛ ۱- مرام و منشش در برابر مردم ۲- مرام و منشش در برابر حکومت؛
آری تختی با همان مرام و منشی که نامش را برای همیشه در قاب ایران حک میکند، مورد بخل و حسد بسیاری از اطرافیانش قرار میگیرد. اطرافیانش در میدان رزم کمکم از دورش میپراکنند؛ شاید چون ظرفیت آن همه بذل و بخشش را ندارند، که در حرف آسان است و وقتی به مرحله عمل میرسد بدون تردید بسیار سخت؛ مثلا وقتی زمینهای گرگان که قرار است جایزهاش باشد، پس میزند و میگوید که حق رعیت بیچاره است، همرزمانش هم مجبور میشوند به خاطر پشتیبانی مردم از این حرکت، و برای قرار نگرفتن در مظان اتهامِ همان مردم بر خلاف میل باطنیشان جایزه به این چربی را رد کنند.
جهانپهلوان هرقدر که «نه» گفتن به بالادستیها را خوب آموخته اما در برابر مردم ضعف دارد، هرکه از او دست یاری میطلبد، «نه» بر دهانش نمیآید، برای همین هم هست که همیشه حتی در اوج دوران افتخارات ورزشی پول کم میآورد. مردم در کوچه و بازار خوب میدانند که گرههایشان به دست تختی باز میشود، پس برای درخواست یاری از پهلوان ابایی از اظهارش ندارند.
تختی فقط یک ورزشکار نیست، دغدغهمند است، پس از سیاست کنار نیست و مدام در جلسات جبهه ملی شرکت میکند، با آیتالله طالقانی حشر و نشر دارد و پس از سقوط دکتر مصدق وقتی برای شرکت در جشن مراسم ۲۸ مرداد دعوت میشود، به صراحت و بی هیچ ترسی میگوید که در چنین مراسمی شرکت نمیکند چون روز ۲۸ مرداد روز کودتاست و نه جشن. عجیب نیست که حکومت چنین مشئی را برنتابد و در آن سالِ منتهی به مسابقات جهانی آمریکا جهانپهلوان را از همیشه منزویتر کند، تا جایی که برای شرکت در مسابقات مجبور شود با حریف خیالی کشتیِ تمرینی بگیرد.
تختی ۱۲ آبان ۱۳۴۵ با شهلا توکلی ازدواج میکند؛ یعنی ۵ ماه پس از خداحافظیاش با دنیای کشتی. دانستن همین تاریخ ساده نشان میدهد که شهلا وقتی قدم در زندگی جهانپهلوان گذاشته که از دنیای او جز نامی برایش نمانده، بیپولتر از همیشه است و حاضر هم نیست برای به دست آوردن پول از مشی و مرام سیاسیاش ذرهای پا کج بگذارد. از طرفی اختلافات طبقاتیاش هم با خانواده شهلا زمین تا آسمان است، خانواده همسرش تحصیلکردهاند و متمول، اما دخترشان که دانشجوی رشته آزمایشگاهی دانشکده پزشکی است، حالا مجبور است در خانهای مشترک با دو خواهرشوهرش زندگی کند. تختی که در ماههای اول ازدواجش با شهلا در آپارتمانی در امیرآباد زندگی میکنند؛ ظاهرا به خاطر برنیامدن از پس هزینه اجاره خانه با خواهران و مادرش خانهای مشترک در شمیران میگیرد. دیگر تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
با این مقدمه مفصل پیش از ورود به به گزارشهای میدانی جراید وقت از خودکشی تختی، خواستم بگویم که اختلافات زندگی زناشویی نه علتالعلل خودکشیِ تختی که میخ آخر بود بر تابوت صبر این جهانپهلوان.
هتل آتلانتیک اطاق شماره ۲۳
در مورد نحوه پیدا شدن پیکر بیجان تختی در اطاق ۲۳ هتل آتلانتیک در پیش از ظهر دوشنبه ۱۸ دیماه ۱۳۴۶ دو روایت وجود دارد: روزنامه اطلاعات؛ مورخ همین روز به نقل از کارکنان هتل مینویسد: «تختی پریشب [شامگاه شنبه ۱۶ دی ۴۶] به هتل آتلانتیک مراجعه کرد و اطاقی خواست و اضافه کرد که چون دیر است نمیخواهد به خانه برود و از کارکنان هتل تقاضا نمود که نامش را در دفتر هتل ثبت نکنند. تختی روز بعد [یکشنبه ۱۷ دی ۴۶] پس از صرف صبحانه از هتل خارج شد، اما دیشب [شامگاه یکشنبه ۱۷ دی] به هتل بازگشت و وارد اطاق شماره ۲۳ گردید و دیگر خارج نشد. کارکنان هتل صبح امروز [دوشنبه ۱۸ دی ۴۶] متوجه شدند که اتومبیل تختی پنچر است برای اینکه ناراحت نشود به اطاق او تلفن کردند تا کلید اتومبیل را بدهد آنها چرخ اتومبیل را عوض کنند، اما هرچه تلفن زنگ زد تختی جواب نداد. کارکنان هتل که از این وضع نگران شده بودند هم صدایی از داخل اطاق نشنیدند و از طرفی ملاحظه کردند که درِ اطاق قفل است. در را شکستند و با جسد تختی روبهرو شدند.»
روایت دیگر، گزارش روزنامه آیندگان در روز سهشنبه ۱۹ دیماه ۱۳۴۶ است. خبرنگار آیندگان در این گزارش به نقل از زری امیری مستخدم وقت هتل آتلانتیک مینویسد: «روز یکشنبه [۱۷ دی] که به سر کار آمدم در تمام هتل حرف از میهمان جدیدی به نام غلامرضا تختی بود. من او را خوب میشناختم و از مبارزات او در مسابقات جهانی مطلع بودم و به همین جهت تمام روز را منتظر بودم [ناخوانا] زنگ اطاق آقای تختی صدا کند و من برای انجام کاری احضار شوم. سرانجام ساعت ۶ بعدازظهر زنگ اطاق ۲۳ به صدا در آمد و من مشتاقانه به اطاق جهانپهلوان رفتم ولی برخلاف انتظار مشاهده کردم که تختی با عصبانیت در اطاق قدم میزند و بدون اینکه به سلام من جواب دهد آب خوردن خواست و من هم برایش آب خوردن بردم. در ساعت ۸ بعدازظهر روز یکشنبه تختی به دفتر هتل مراجعه کرد و قلم و کاغذ خواست و سپس بدون صرف شام به اطاقش رفت و ظاهرا خوابید ولی ساعت ۷ صبح [دوشنبه ۱۸ دی] که من طبق دستور خودش برایش صبحانه بردم با وضع غیرعادی مواجه شدم؛ صورت تختی باد کرده و کبود شده بود و از گوشه لبانش شیار باریکی از خون به روی متکا خشکیده بود. من بلافاصله این وضع غیرعادی را به اطلاع مدیر هتل رسانیدم و چند دقیقه بعد آمبولانس و مامورین شهربانی و دادسرا به هتل آمدند و در حدود ساعت ۸ و ۲۰ دقیقه جنازه مرحوم تختی از هتل خارج شد...»
تختی جمعه با قهر از خانه بیرون میزند
تقریبا همه گزارشهای میدانی از روزهای آخر زندگی تختی در این نکته مشترکاند که تختی جمعه ۱۵ دیماه ۱۳۴۶ به حالت قهر از خانه خود بیرون زده است. این موضوع را خواهر، همسر و دوستان تختی در گفتوگو با خبرنگاران جراید مختلف بیان کردهاند.
اظهارات خواهر بزرگ تختی
فیروز مجللی خبرنگار روزنامه اطلاعات، که در همان روز انتشار خبر یعنی دوشنبه ۱۸ دی به منزل تختی سرمیکشد، موفق میشود با خواهر و همسر تختی گفتوگو کند. خواهر تختی میگوید: «اختلافات زناشویی باعث مرگ این قهرمان شده است. روز جمعه تختی خانه بود، وقتی از خانه بیرون رفت من متوجه نشدم. در این خانه همیشه دعوا و مرافعه وجود داشت. موقعی که تختی خانه را ترک گفت حالت فوقالعاده عصبانی داشت. از شهلا پرسیدم که تختی کجاست گفت نمیدانم. دو شب تمام پریشان و دلواپس بودم توی کوچهها دنبال تختی میگشتم ساعت یازده شب آمدم خانه تلفن زنگ زد گوشی را برداشتم، گوشی دوم را هم شهلا زن تختی برداشت... تختی بود و من حرفهایی را که بین آن دو رد و بدل شد گوش دادم. شهلا به تختی گفت: خانه نمیای؟ تختی جواب داد: من توی این خانه دیگر نمیآیم و تو هم هرگز منو نخواهی دید. شهلا گفت: مگه چی شده؟ تختی جواب داد: دیگر چه میخواستی بشه. شهلا گفت: من مگر چه کردهام؟ تختی گفت: دیگر چه میخواستی بکنی! شهلا گفت: من این بچه کوچک را چه بکنم؟ تختی گفت: بردار و برو خانه مادرت. شهلا گفت: من وسیله ندارم، ماشین ندارم که بچه را ببرم. تختی گفت: من چه میدونم به تو میگم که از بچه من نگداری کن... و بعد گوشی را گذاشت. او هر وقت به من میرسید میگفت آبجی این سینه من پر از درد است مادرزنم افکار مرا خراب کرده تحقیرم کرده من این دردها را باید با خود به گور ببرم. هرچه بود اختلافات شدید روح او را آزرده و غمگین ساخته بود. او سرپرست خانواده ما بود. ما او را از دست دادیم و دیگر هیچ نداریم.»
همو که اتفاقا خواهر بزرگ جهانپهلوان است و عزیز خانم صدایش میزنند و به قول خبرنگار آیندگان شباهت عجیبی هم به خود تختی دارد در گفتوگو با خبرنگار آیندگان (منتشرشده در تاریخ سهشنبه ۱۹ دی ۴۶) تقریبا همان حرفها را تکرار میکند: «آقا تختی را اختلاف سلیقه و فکر خانوادگی کشت. از بس به او سرکوفت خانوادهاش را زدند رفت و خودش را کشت. اصلا از روز اول این عروسی غلط بود. ما به آنها نمیخوردیم. تربیت و وضع ما با آنها فرق داشت. آنها تحصیلکرده و متمدن هستند ولی ما قدیمی هستیم. تا به حال فقط یک مرتبه منزل خانواده شهلا رفتهایم و آن هم موقعی بود که برای خواستگاری میرفتیم از آن به بعد دیگر هیچ وقت نرفتیم. از وقتی که ما آمدیم توی این خانه من شدم کلفت دستبهسینه. روز جمعه صبح [۱۵ دی ۴۶] شنیدم که توی اطاق با زنش بگومگو داشت. نزدیک ساعت یازده و نیم بود که به تقی (پسربچهای که در منزل آنها کار میکند) گفتم آقا تختی کجاست. گفت رفت. من عصبانی شده بودم. گفتم کجا رفت من ناهار درست کردم و تقی گفت که آقا جایی مهمان بود رفت. فرداش بود که از شهلا پرسیدم شهلا جون شوهرت کجاست گفت من چه میدونم کجاست. تا صبح منتظرش بودم ولی خبری نشد. روز شنبه تا شب خبری نداشتم ساعت نزدیک ۱۰ بود که تلفن زنگ زد وقتی گوشی را برداشتم شنیدم که تختی به شهلا که با آن گوشی صحبت میکرد گفت از بابک خوب مواظبت کن شاید دیگر همدیگر را ندیدم. شهلا در جواب گفت پس بچه چی... خرجی چی. برادرم در جواب گفت فکرش را میکنم و بعد گوشی را گذاشت. روز یکشنبه صبح به دوستش روحالله خان تلفن کردم گفت از او خبری ندارد. صبح امروز (دیروز[دوشنبه ۱۸ دی ۴۶]) نزدیک ساعت ۹ به اطاقشان رفتم من خیلی کم به آنجا میروم ولی امروز دلم طاقت نیاورد از شهلا پرسیدم دیشب تختی چی میگفت کجا بود با اخم و تخم گفت من نمیدونم. نزدیک ساعت ۱۰ شهلا توی حیاط راه میرفت که تلفن زنگ زد چون اطاق من نزدیک بود به آنجا رفت و گوشی را برداشت یک دفعه صدایش را شنیدم که داد کشید "الهی خدا مرگم بدهد بیچاره شدم." بعد به من گفت که برادرم خودش را کشته است. حال من به هم خورد و به اطاقم آمدم.»
اظهارات هسر و مادر ِهمسرِ تختی
شهلا توکلی همسر تختی در همان روزی که خبر خودکشی تختی در شهر میپیچد و خبرنگار اطلاعات برای تهیه گزارش به خانهشان میرود به او میگوید که بر خلاف شایعات اختلافات مهمی میان او و شوهرش وجود نداشته و عقده روحی ناشی از کنارهگیری از کشتی تختی را به اینجا رسانده است: «برخلاف آنچه که شایع کردهاند بین ما اختلاف مهمی وجود نداشت، آنچه بود خیلی جزئی بود و اصلا قابل گفتن نیست. در هر خانوادهای چنین اختلافاتی وجود دارد. تختی از زمانی که از ورزش کنارهگیری کرد دچار یک نوع عقده روحی شده و دوری از ورزش رنجش میداد.» (اطلاعات سهشنبه ۱۹ دی ۴۶)
شهلا ساعت ۵ بعدازظهر همان روز (دوشنبه ۱۸ دی) در گفتوگو با خبرنگار آیندگان از اختلافاتش با تختی بیشتر میگوید: «ما روز جمعه [۱۵ دی] دعوا کردیم و تختی به حالت قهر از خانه رفت. البته قبلا هم ما با هم قهر کرده بودیم ولی غیبت او هیچوقت آنقدر طولانی نشده بود. من خیال میکردم رفته شهسوار به باغمان سر بزند. اونجا مقداری کار داشت میخواست گل و درخت بکارد گذشته از آن تختی به بابک خیلی علاقه داشت من خیال میکردم اگر دلش نخواهد که مرا ببیند حتما برای دیدن بابک خواهد آمد. شنبهشب به من تلفن کرد و گفت بابک چطور است ازش خوب نگهداری کن چون ممکنه دیگر همدیگر را نبینیم. گفتم چرا نبینیم من اینجا میمانم تا بیایی و تکلیف من و بچه را معلوم کنی. تختی بدون اینکه جوابم را بدهد خداحافظی کرد و تلفن را قطع نمود.» (آیندگان، سهشنبه ۱۹ دی ۴۶)
شهلا درباره علت دعوای آخرش با تختی میگوید: «ما روز جمعه مهمان داشتیم توی اطاق پذیرایی بوفهایست که کلیدش دست عزیز خانم خواهر تختی است. من به تختی گفتم چون مهمان داریم کلید را بگیر تا من بوفه را پاک کنم ولی او جوابم را نداد. خیلی عصبانی بودم به این جهت گفتم اگر به من اطمینان نداری به خودش بگو بیاد بوفه را پاک کنه چون خیلی کثیفه تختی داد کشید "حرف مفت نزن" بعدش هم دعوا شروع شد و تختی بلند شد از خانه رفت بیرون. ما قبلا مستقل بودیم توی یک آپارتمان در خیابان بولوار [امیرآباد] زندگی میکردیم اما برای صرفهجویی در اجارهبهای آپارتمان آمدیم و همسایه خواهرهای تختی شدیم خوب من با خواهرهای تختی زیاد جور نبودم و به این جهت زیاد با هم نمیجوشیدیم ولی من همیشه احترام آنها را داشتم و تمام اختیار زندگی ما به دست آنها بود. او همیشه در خانواده ما احساس حقارت میکرد و میگفت من از پدر و مادر تو زیاد خوشم نمیآید به این جهت من هیچوقت سعی نمیکردم او را به خانه مادرم ببرم تقریبا یک سال بود که روابط مادرم با تختی قطع شده بود و یکدیگر را نمیدیدند اصلا او همیشه ناراحت بود و از وقتی که عقد کردیم همیشه میگفت "آخرش من خودم را میکشم" و موقعی که بچهدار شدیم پیدرپی بابک را میبوسید و میگفت "انشاءالله که اون مثل من بدبخت نمیشه" او همیشه احساس کمبود میکرد و در مورد دانشگاه رفتن من عقده داشت.» (آیندگان، سهشنبه ۱۹ دی ۴۶)
در همان روز مادرزن تختی نیز از اختلافات با دامادش با خبرنگار آیندگان حرف میزند، اما این شایعه را که بر اثر حرفهای او تختی خودش را کشته رد میکند: «... تقریبا شش هفت ماه پیش بین من و او برخوردی پیش آمد که از آن پس دیگر همدیگر را ندیدیم من الان یک سال است که منزل دخترم نیامدهام بنابراین شایعه اینکه تختی بر اثر حرفهای من خودش را کشته دروغ است من و او با هم کاری نداشتیم.» (آیندگان، سهشنبه ۱۹ دی ۴۶)
اظهارات مهدی برادر تختی
مهدی تختی برادر مرحوم غلامرضا تختی اما در گفتوگویی اختصاصی با خبرنگار آیندگان (منتشرشده در روز چهارشنبه ۲۰ دی ۴۶) نظری متفاوت از مادرزنِ تختی دارد: «بر خلاف آنچه در اذهان شایع است این رفتار همسر برادرم نبود که او را به ورطه ناامیدی و خودکشی کشاند، بلکه ایجادکنندگان عواملی که شهلا را وادار کردند تا چنین رفتاری را در پیش بگیرد مسئول مرگ برادرم میباشند. من اینک که مقتضیات ایجاب نمیکند لب از لب نخواهم گشود ولی اگر روزی مرا به بازپرسی احضار کنند ماوقع را آنچنانکه هست بیان خواهم کرد. علت آنکه من تا مجبور نباشم سخنی نخواهم گفت این است که غلامرضا با نحوه تنظیم وصیتنامه خود و نیز با آنچه به طور متفرقه و به صورت نوشتههای پراکنده از خود به جا گذاشته ثابت کرده است که قصد انتقامجویی ندارد و تسلیم عدل الهی است، با این ترتیب وقتی خود او نخواسته انتقامجویی کند چگونه ممکن است من به خود این اجازه را بدهم! اگر گفته شود که تختی به علت متجدد بودن شهلا خودکشی کرده قضاوت غلطی است، شهلا متجدد بود اما نه به آن معنا که کلمه تجدد در اذهان عمومی اثر میگذارد، شهلا اهل پارتی نبود و قمار نمیزد، اما به هر حال امروزی بود، با این وجود این دلیل اصلی اختلافات او و برادرم نیست، بلکه اختلافات از جای دیگری است و اصولا آن را کسان دیگری دامن میزدند. به طور سربسته میگویم توقعات خانواده شهلا بود که این آتش را به دامن خانواده ما انداخت، نمیدانم پدر و مادر شهلا چه فکرهایی داشتند ولی همینقدر میدانم که وجود یک سلسله توقعات و انتظارات غیرمنطقی نگذاشت زندگی خانوادگی برادرم آرام بگیرد و این مصیبت به بار آمد.»
دلم برای بابک و شهلا تنگ شده
محمود ملاقاسمی کشتیگیر و از دوستان نزدیک تختی در همان روزها در گفتوگویی با مجله تهران مصور (۲۲ دی ۱۳۴۶) درباره آخرین شب زندگی تختی سخن میگوید و اذعان میدارد که تختی حسابی دلش برای زن و فرزندش تنگ شده بود: «شب دوشنبه [شامگاه یکشنبه ۱۷ دی ۴۶] شام را در کنار جوادزاده و خانواده او صرف کرد. ظاهر او چیزی که حاکی از فکر خودکشی باشد نشان نمیداد. و حتی ظاهرا بیشتر از همیشه شاد و خندان بود. جوادزاده که از جریان قهر او از خانه خبر داشته به او اصرار میکند که دو تایی با هم بروند منزل و او آشتی کند و تختی با خنده میگوید من خودم تنها میروم و حتما هم به منزل میروم چون دلم برای بابک و شهلا تنگ شده و باید آنها را ببینم و بعد خیلی آرام و سرحال از آنها جدا میشود ولی بر خلاف قولی که داده بود به هتل میرود و در اطاقش به استراحت میپردازد. ساعت ۱۰ شب به حبیبی تلفن میزند حبیبی غرق در تعجب از تلفن بیوقت تختی و خوشحال از لطفی که او در این باره از خود نشان داده شروع میکند با او حرف زدن تختی میخندد. حرف میزند. و از زمین و درختهایی که قرار است در زمین غرس کنند صحبت به میان میآورد و از آینده حرف میزند و بعد از یک ساعت حرف زدن با حبیبی از او خداحافظی میکند.»
وصیتنامه
دادسرای تهران روز سهشنبه ۱۹ دی ۴۶ اطلاعات یکسانی در اختیار خبرنگاران جراید میگذارد. این اطلاعات عبارتاند از نظریه دادسرا در مورد خودکشی تختی، متن وصیتنامه، تقویم و آخرین یادداشتهای تختی. اما هیچکدام از این جراید وصیتنامه تختی را به طور کامل منتشر نمیکنند و تنها به بخشی از آن میپردازند. روزنامه اطلاعات روز سهشنبه ۱۹ دی ۴۶ در این باره مینویسد: «به موجب وصیتنامه شماره ۳۴۲۸ مورخ ۱۶ر۱۰ر۴۶ دفترخانه شماره ۲۰۲ تهران آقای غلامرضا تختی فرزند رجب وصی شرعی و قائممقام قانونی خود را آقای محمدمهدی تختی برادر ابوینی [تنی] خود قرار داد و سلسله وصایایی در مورد مخارج کفن و دفن و ثبت نموده است.»
اطلاعات بخشی از متن وصیتنامه را هم به این شرح منتشر میکند:
«بسمالله الرحمنالرحیم
سپاس خدای را که برانگیخت بندگانش بر وصیت
و درود بر پیغمبر و آل او (ص)
خدای در قرآن کریم فرموده هر شخصی که شربت ناگوار مرگ را میچشد باید برای این سفر دور و دراز تهیه توشه نماید. لذا توفیق ربانی شامل حال غلامرضا تختی فرزند رجب شماره شناسنامه ۵۰۰ از بخش ۵ تهران، در حال صحت بدن و کمال عقل پس از احراز به وحدانیت خدا وصی شرعی و قائممقام قانونی خود قرار داده برادر ابوینی آقای محمدمهدی تختی را که ثلث مالش را به مصرف دفن و کفن و چهلم او برساند و مابقی این ثلث را به دو خواهر و یک برادرش بدهد و دوسوم مالش را طبق قانون بین وراثش تقسیم کند.»
خبرنگار اطلاعات همچنین مینویسد: «در وصیتنامه تختی ضمن اشاره به اموال منقول و غیرمنقول او بدهکارها و بستانکاریهای او ذکر شده و نشان میدهد که مرحوم تختی در حدود ده هزار تومان بدهی و دو هزار تومان بستانکاری داشته است. در این وصیتنامه اسامی بدهکاران و بستانکاران تختی ثبت شده و اعتبار پرداخت بدهیها مشخص گردیده است.»
روز چهارشنبه ۲۰ دی ۴۶ روزنامه آیندگان نیز درباره محتوای وصیتنامه تختی گزارش میدهد که: «مرحوم تختی در وصیتنامه خود آقای مهندس کاظم حسیبی را به عنوان قیم بابک فرزند خود معرفی نموده است همچنین آقای مهدی تختی را که برادر بزرگ اوست به عنوان وصی خویش تعیین و اعلام کرده است.»
نامه به دادستان
اطلاعات روز سهشنبه ۱۹ دی ۴۶ ضمن انتشار بخشی از وصیتنامه تختی نامه او به دادستان را نیز که ضمیمه وصیتنامهاش کرده بود به این شرح منتشر میکند:
«حضور مبارک آقای دادستان
این ورقه وصیتنامه اینجانب است خواهشی که دارم این است که اولا مهریه خانم را هرچه هست بدهید. بیش از آن راضی نیستم. ثانیا خانه نارمکم را یک سال است فروختهام به آقای ایرج جزءرمضانی، اوراق فروش نیز در خیابان چراغبرق است. اتومبیل هم مال ایشان است. از هیچکس شکایت و گلهای و ناراحتی ندارم. خودم این تصمیم را گرفتهام و احدی در کار من دخالت ندارد. غلامرضا تختی ۱۶ر۱۰ر۴۶»
من یهودی سرگردان هستم
علاوه بر وصیتنامه و نامه تختی به دادستان، تقویم و نامه آخری هم در اطاق ۲۳ هتل آتلانتیک در میان وسایل تختی پیدا میشود، تقویم مربوط به سال ۴۶ است که تختی از روز نخست فروردین یادداشتهای کوتاهی در آن نوشته. این یادداشتها تقریبا همه نشان از دلمردگی شدید جهانپهلوان دارند. یکی از خبرنگاران آیندگان روز چهارشنبه ۲۰ دی ۴۶ بر مبنای همین روزنوشتها شکلگیری فکر خودکشی تختی را خیلی پیشتر از دیماه ۴۶ و دستکم از فروردین همان سال میداند. «فکر خودکشی خیلی پیشتر از آنچه تاکنون حدس زده میشد به مخیله تختی خطور کرده بود و تنها مدرک کتبی موجود یعنی تقویم مرحوم تختی که حاوی یادداشتها و نظرات اوست این موضوع را تایید میکند. مرحوم تختی در نخستین روزهای سال جاری یعنی ده ماه پیش سه روز متوالی هر روز یک جمله به شرح زیر در تقویم یادداشت کرده است:
روز اول: همه شادمان بودند ولی من در خانه نبودم.
روز دوم: همه شادمانیها خاتمه خواهد یافت.
روز سوم: خود را برای رفتن آماده نمودهام.»
خبرنگار آیندگان بر مبنای همین یادداشتها به این نتیجه میرسد که بحران روحی تختی در دیماه اوج گرفته است. «در این ماه یک سلسله حوادث خانوادگی زمینه مستعدی را در روحیه تختی ایجاد میکند، اختلاف سلیقه به شدیدترین وجهی خودنمایی میکند و تختی را آزار میدهد. مهمترین اختلاف سلیقه بر سر کم کردن وزن شهلا پیش میآید؛ شهلا تصمیم میگیرد علیرغم مخالفت شوهر خود که از کم شدن شیر او و بیغذایی بابک میترسیده وزن خود را کم کند و همین کار را انجام میدهد. تختی از این موضوع در یادداشتهای خود با لحن تلخی یادآوری میکند: "با کم کردن وزنش شیرش هم کم شد." ضربه نهایی روز جمعه ۱۵ دیماه وارد میآید؛ در این روز بعد از یک مشاجره با شهلا تختی با توهین غیر قابل تحمل روبهرو میشود. تختی خود در این باره مینویسد: "از خانه بیرونم کرد و به برادرش گفت این مرتیکه..."
پیش از آیندگان خبرنگار اطلاعات مورخ سهشنبه ۱۹ دی ۴۶ هم همین تقویم را که در اطاق هتل پیدا شده حاوی مطالبی قابل ملاحظه میداند که علت خودکشی تختی را روشن میکند. او متن برخی از این یادداشتها را به همراه روز درج آنها عینا انعکاس میدهد:
«اول فروردین: لذت زندگی موقعی شیرین است که خود را برای رفتن آماده کنی. همه شادمان بودند ولی من در خانه نبودم.
دوم فروردین: همه شادیها تمام خواهد شد.
سوم فروردین: باید فورا برای رفتن آماده بود.
جمعه ۱۸ فروردین: در ماه فروردین اختلاف داشتم.
۲۵ فروردین: کدام ماه اختلاف نداشتم؟
جمعه ۱۶ تیر: یک روز با شهلا اختلاف مختصری داشتم، تلفن کرد و به مادر و پدرش بدون مقدمه گفت ما هیچکدام از روز اول تو را دوست نداشتیم و...
جمعه ۲۰ مرداد: هیچ مبارزهای مرا خسته نکرد جز از موقعی که به فکر ازدواج افتادم.
۱۱ اردیبهشت: حقیقت همیشه روشن است. خدایا عاقبت همه ما را به خیر کن، چرا مرا آفریدی؟
۱۵ دی: "ورزش خوب است. بردش خوب است. باختش بد. ازدواج هم همین است." در حاشیه صفحه همین روز تختی اضافه کرده است: یهودی سرگردان. از خانه برونم کرد و گفت: برو بیرون مردیکه...
۱۶ دیماه: من یهودی سرگردان هستم.»
باور نمیکنم که فردا زیر خاک هستم
تختی اندکی پیش از اقدام به خودکشی روی کاغذی که از پیشخدمت هتل آتلانتیک میگیرد با خودکار آبی مینویسد: «خودکشی خیلی مشکل است. نمیدانید الان در چه حالی هستم. تمام بدنم میلرزد. خودم باور نمیکنم که فردا زیر خاک هستم. چند قدمی مرگ هستم. خیلی وحشتناک است. چاره چیست؟ باید تصمیم گرفت. خدایا زودتر راحتم کن. آب حاضر کردم. دستم میلرزد. مادرم مریض است. پسرم کجا است؟ ساعت ۲۰ر۱۲» و باز یک ساعت بعد مینویسد: «ساعت ۲۰ر۱ بامداد است دیشب نتوانستم تصمیم بگیرم، تا ظهر امروز خوابیده بودم.» (اطلاعات سهشنبه ۱۹ دی ۴۶).
من افتخار میکنم که پسر آقای تختی هستم و بسیار خوشحالم که بابایی به این خوبی داشتهام... گفتهاند که او مرد نمونهای بود و انسانی پر از صفات برجسته. یه آقایی گفت من وضع مالی بدی داشتم یک روز به پدرت مراجعه کردم و گفتم که وضعم خراب است، بابات بازوبندش را باز کرد و به من بخشید. برایم تعریف کردهاند که بابا برای زلزلهزدههای قزوین یک ماشین پول جمع کرد... در مورد مرگ بابا هرکس چیزی میگوید و من هنوز به حقیقت پی نبردهام.