علیرضا افشاری: وضعیت بسیار نامساعد اقتصادی از سویی و مدیریت نشدن امور از سوی دیگر، همچنان که خواندیم و شنیدیم که سبب افزایش دزدیهای بارِ نخست در شهرها شده، به گسترش کاوشهای غیرقانونی برای سکه و اشیای باستانی انجامیده است؛ شرایطی که اگر خودِ مردمان هر محلِ باستانی به پایش و نگاهبانی محوطهها و تپههای تاریخیشان نپردازند نمیتوان تصویر خوبی را از وضعیت میراث فرهنگیمان برای آیندگان و بازنگری تاریخ این سرزمین تصور کرد.
در این روزها که بیماری کرونا فرصتِ جُستنِ در نوشتههای قدیمی را برایم فراهم کرده به نوشتهای برخوردم که برای آغاز کتاب «دوران بیخبری؛ سومین گزارش درباره تاراج آثار باستانی ایران» (انتشارات آرتامیس ـ. ۱۳۸۷)، نوشته شادروان رشید کیخسروی، نوشته بودم؛ «سخن ویراستار»ی که به دلایلی از کتاب برداشته شد و به چاپ نرسید.
گفتوگویی با مدیر انتشارات آرتامیس، بانو ویدا دهقانیان که خود از آذریانِ میهنپرست است، داشتم که یادآور شد این کتاب به چاپِ دوم رسیده و افزود که گزارشهای نخست و دومِ کیخسروی را هم دوباره به دستِ چاپ رسانده است. امید است مشتاقانِ میراث فرهنگی کشور از خواندنِ آنها غافل نشوند.
متنِ چاپنشده «سخن ویراستار» بر کتابِ «دوران بیخبری؛ سومین گزارش دربارهی تاراج آثار باستانی ایران»، حاصل تلاشهای شادروان رشید کیخسروی، را در دنباله بخوانید:
سخن درباره سومین دفتر از مجموعه گزارشهای «دوران بیخبری» است که به کوشش شادروان رشید کیخسروی آماده شده است. دو دفتر نخستین در دوران حیات آن شادروان به چاپ رسید و سومین دفتر، دوازده سال پس از درگذشت او. کسانی که گزارشهای پیشین را خوانده باشند در جریان سالها مبارزه آن شادروان با غارتگران یادگارهای فرهنگی سرزمین کهنسالمان، ایران، هستند و آگاهی دارند که این عشق و شور آتشین به سرزمینِ مادری، چگونه این کُرد میهنپرست را به راهی انداخت که همه عمر خود را مشتاقانه در آن سپری کند... عشق و شوری که نمونههایش در تاریخ میهن ما کم نیست و اگر آنها را به درستی از نظر بگذرانیم و لحظهای هم بیندیشیم چه بسیار بودند کسانی که همپای این بزرگان کوشیدند، ولی گمنام ماندهاند، آنگاه به درستی به این هوده میرسیم که اگر ایران ما همچنان ایران است، به خاطر تلاش چنین مردان و زنانی است.
به کسانی که گزارشهای پیشین نویسنده را نخواندهاند برای اینکه ارتباط بهتری با گزارش پیشِ رو برقرار کنند سفارش میکنم نخست نقد ارزشمند شادروان دکتر ایرج وامقی، استاد تاریخ، را که بر نخستین گزارش شادروان کیخسروی نوشته و در بخش پایانی این دفتر آمده است بخوانند، چراکه این استاد درگذشته کرمانشاهی که خود از کوشندگان راهِ سرافرازی ایران بهشمار میرود با نگاهی منطقی به تحلیل نوشته کیخسروی دست زده است. نقد او از هر جهت برای آشنا کردن خوانندگان با دغدغههای رشید کیخسروی ــ که پس از آگاهی، باید آن را دغدغه همه ما خواند و امیدوار بود روزی نقطه توجه همه ایرانیان شود ــ گویاست.
رشید زاده سیزدهم خردادماه ۱۳۱۵ خورشیدی در روستای زیویه، نزدیک سقز، بود و به تاریخِ نهم شهریورماه ۱۳۷۴ درگذشت که در همان روستایش به خاک سپرده شد. او که کارمند سازمان تأمین اجتماعی و از هموندانِ شاخه کردستانِ حزب پانایرانیست بود در دفتر نخستِ گزارشهایش به خوبی شرح میدهد که چگونه به راهِ پاسداری از میراث فرهنگی افتاد و عمر در این راه نهاد....
اما درباره این کتاب، لازم میدانم نکاتی را به آگاهی برسانم.
ناشر گرامی، که خود از ایرانپرستان آذری هستند و باریکبینی در کارهایشان را هم از نظر دور نمیدارند و تلاش میکنند کتابهایشان بیکموکاست باشد، در نظر داشتند این کتاب ویرایشی دقیق شود. اما با پیشنهاد اینجانب و با دلایلی که خواهم آورد این کتاب به قلمِ آن شادروان وفادار ماند. از آنجا که شادروان کیخسروی ــ همانطور که خود در لابهلای نوشتههایشان از همان آغاز یادآور شدهاند ــ نه نویسنده، به معنای دقیق کلمه، بودند و نه پژوهشگر تاریخ، ویرایش کامل متن باعث میشد تا این کتاب برای کسانی که دو گزارش پیشین را خواندهاند و در نتیجه از صاحبان و مخاطبان اصلی گزارش سوم بهشمار میآیند بیگانه نماید. از سوی دیگر، درگذشتِ آن شادروان هم سبب میشد تا با متن دستنویس ایشان با احتیاط بیشتر برخورد شود. پس تا آنجا که توانستم به عمد از ورود به ویرایش محتوایی پرهیز کردم. از اینرو، شاید لازم باشد به چند نکتهی تاریخی اشاره کنم:
الف. شادروان کیخسروی در سراسر نوشتهاش جریانی را که آگاهانه ــ و حتی فراتر از کسب عواید مادّی ــ دست به دزدی و نابودگری سازماندهیشده یادگارهای فرهنگی ایران میزند «صهیونیست» نامیده است. شاید این نام، درست و بامسمّا باشد و شاید نه. حتی در بخشهایی از گزارشهای شادروان کیخسروی، اشارههایی زماندار به این جریان شده که با تاریخ پیدایش مکتب سیاسیای که ما با این نام (صهیونیسم) میشناسیم همخوانی ندارد. ولی به گمانم همه ما که دل در گرو سربلندی این آب و خاک داریم با این اندیشه آن شادروان همداستان باشیم که جریانی ایرانستیزانه در سطوحی از نیروهای تأثیرگذار جهانی، حضوری همیشگی و پویا دارد. دستکم تا همین چند دهه پیش میشد حضور آشکار آنها را در پیرامونمان دید که چگونه امپراتوری روسیه و پس از آن اتحاد جماهیر شوروی در شمال، و امپراتوری انگلستان در غرب و شرق و جنوب برای زدودن فرهنگ ایرانی و نشانههای آن همچون جشن نوروز، نامهای ایرانی مناطق و زبان فارسی بیوقفه تلاش میکنند. نسل ما هم بارقههایی از چنین جریانی را در اندیشههای شاگردان کوچک این مکتب، همچون صدامحسین و طالبان و القائده، دیده است.
بیان اینکه چرا چنین جریانی هست و به دنبال چیست، فرصتی دیگر میخواهد، ولی به هر رو ــ به درست یا غلط ــ واژه صهیونیست در ادبیات کیخسروی معرف چنین جریانی است. شاید در جاهایی ــ از نگاه گروهی که شناختشان از چنین جریانی اندک است ــ قلم آن شادروان رنگ تعصب به خود گیرد، ولی با خواندن همه گزارشهای او، میتوان این کنش را قابل درک و شایسته بحث دانست. فقط در اینجا نکتهای را نباید از نظر دور داشت، و آن تفاوت میانِ ایرانی یهودی با چنین جریانی است، همانطور که خود آن شادروان هم بر این سخنِ دکتر محمدعلی سجادیه صحه گذاشته است که: «شما بنویسید که با یهودیان سر ستیز ندارید و منظورتان صهیونیستها میباشد، زیرا یهودیان به مملکت ما خدمت نموده و حسابشان جداست و دوستداشتنی هستند» (ص. ۱۰۵، همین کتاب).
من بهشخصه بر این باورم که وابستگان قوم خزر پس از گرویدن به دین گرامی یهود به خاطر پارهای آرمانهای قومی، این باور برتری نژادی و ریاست کردن بر دیگران را با آن دین پیوند زدند وگرنه یهودیان شرقی را که گروهی از هممیهنان شریف ما را هم شامل میشود از چنین آلودگیهایی جدا میدانم و این نظر ناشر گرامی هم هست و با اطمینان میگویم که شادروان کیخسروی هم بر پایه عشق بیاندازهای که به ایران و ایرانی داشت از چنین اندیشهای به دور است، چراکه ایران هیچگاه بهمثابه مذهب، تیره، نژاد یا قومی خاص نبوده و به همین دلیل، ایرانپرست بودن به معنی دوست داشتن این خاک و همه کسانی است که در آن میزیاند. پس، اگر در جایی امکان برداشت دیگری از نوشته آن شادروان وجود دارد من آن را ناشی از کمتجربهگی خود در ویرایش میدانم و پیشاپیش عذر میخواهم.
در ضمن ــ همانطور که آشکار است ــ مسئله دزدی یادگارهای فرهنگی محدود به باورمندان دین یا آئینی خاص نیست و همانطور که شادروان کیخسروی در میانه بخش «غار کنهکه یا غار دیو سپید زیویه» اشاراتی دارد، مسلمانانی هم هستند که در این امر نقشی بسزا دارند.
ب. در جاهایی که شادروان کیخسروی اشارههایی تاریخی دارد باید با کمی احتیاط برخورد شود هر چند این موضوعها هیچ از ارزش تجربههای دست اولی که ایشان گزارش میکند و بیشتر شخصیاند کم نمیکند. نمونهای از این موردهای تاریخی، اشاره آن شادروان به تحریک غرب در یورش وحشیانه چنگیز و سپاهیانش به ایران است که فاقد منبع است. منابع تاریخیای که من با آنها آشنا هستم هرچند سخن از آمادگی سپاه چنگیز به این یورش راندهاند، ولی اشاره هم دارند که بهانه آن را خود ما در اختیارشان گذاردیم.
همچنین از خوانندگان گرامی، پیشاپیش اجازه میخواهم که فراتر از وظیفه بر دوش گرفته، توجهشان را به اهمیت بخشهایی از کتاب جلب کنم:
۱. بسیاری از درد دلها و گلایههای شادروان کیخسروی کماکان به قوّت خود پایدار هستند و همچنان شایسته پیگیری از سوی مسئولان دلسوز. یکی از آنها اشاره ایشان است به بیکانون بودن باستانشناسان، آن هم در حالی که «همه صنوف و فعالیتهای اجتماعی و صنفی حتی آپاراتیها و کرایهدهندگان دوچرخه و دامداران و سبزیفروشان و هر کدام از صنوف مملکت دارای اتحادیه و انجمن و صنف و کانون هستند و صنفی بدون اتحادیه و یا انجمن در کشورمان وجود ندارد. همه حرفهها و مشاغل، جلسات هفتگی و ماهیانه و سالیانه داشته و اعضای هر گروه در گردهمآیی و مشاورات انجامشده، در جریان پیشرفت کارهایشان انجام میگیرند و موانع و مشکلات را به کمک هم برطرف میکنند، اما متأسفانه تنها و تنها باستانشناسان هستند که از وجود حتی یک کانون محروم بوده و باید از باستانشناسی ایران به عنوان بیکانونها یاد نمود و تنها باستانشناسان ایرانی هستند که هیچگونه ارتباط مادی و معنوی و فرهنگی و صنفی و حرفهای با همدیگر و جامعه نداشته و فاقد پیشکسوت و بزرگ و مرجع ذیصلاح حرفهای هستند» (ص. ۶۶). [۱]و این در حالی است که باستانشناسی در کشور ما باید از اهمیت بسیار بالایی برخوردار باشد، به دو دلیل: الف) کهنسال بودن تمدن در فلات ایران و ارزشهای فراوان انبوهِ میراث شکلگرفته از آن، که نه تنها در اختیار داشتن آنها برای نگارش تاریخ ایران ضروری است بلکه در بخشهایی، تاریخ جهان را بازسازی میکند. همچنین این یادگارها نقشی بهسزا در امر گردشگری، که پردرآمدترین صنعت جهان است، دارند؛ ب) جنبه بسیار مهم هویتی این آثار است که در میانه تبلیغات ضدایرانی جریان قدرتمند ایرانستیزِ یادشده، میتواند در بالا بردن اعتماد ایرانیان به خویش و در نتیجه پذیرا ساختن آنان به حضور پررنگ در سطح جامعه جهانی ــ همچون همیشه تاریخ ــ بسیار مؤثر باشد.
من ــ به عنوان یکی از کوشندگان پرونده ملی سد سیوند و پاسداری از آثار دشت پاسارگاد و تنگ چشمه (بُلاغی) ــ به خوبی لطمات جبرانناپذیر منسجم نبودن باستانشناسانمان را در آن برهه حساس از نزدیک درک کردم. در حالی که برخی از باستانشناسان دلسوز ما جداگانه اظهار نظرهای کوتاهی درباره پیامدهای تخریبی سد سیوند ــ و در کل روالی که در انجام دادن امور عمرانی در کشور در جریان است ــ میکردند، نتوانستند با اقدامی هماهنگ سازمان میراث فرهنگی را در این زمینه وادار به واکنش کنند، در حالی که پیش یا پس از این رویداد تلخ، هر کدام جداگانه برخوردهایی با دیگر نمونههای آسیبرسان به میراث داشتند و شاهد نابودی بخشهایی از یادگارهای فرهنگی سرزمینمان، که مسئولیت نجاتش را بر عهده داشتند، توسط طرحهایی عمرانی بودند... و این روند همچنان ادامه دارد.
این نوع برخورد باستانشناسان از آنجا ناشی میشود که آنها تنها میتوانند در یک جا کار کنند و آن، سازمان میراث فرهنگی است. از اینرو، پیگیری نظر کارشناسیشان تنها یک پیامد دارد؛ بیکار شدن و جدایی همیشگی از کاری که عشق و تخصصشان است. چنین موردی بارها رخ داده است که دستکم یک مورد آن به مطبوعات کشیده شد ــ هرچند نتیجهای از آن عاید نشد ــ و جالب است نام آن باستانشناس شریف در بخشی از خاطرات شادروان کیخسروی در همین دفتر آمده است. اینجاست که اهمیت وجود یک کانون نیرومند صنفی برای باستانشناسان، بیش از پیش چهره مینمایاند.
۲. ایراندوستانی که ماجرای سیوند را پیگیر بودند حتماً با این سخن شادروان کیخسروی همراه هستند که: «متأسفانه سازمان میراث فرهنگی کشور طی این بیست و اندی سال گذشته نتوانسته یا نخواسته و یا عوامل نفوذی نگذاشتهاند کاری به نفع آثار باستانی انجام داده و قدمی هرچند کوچک و ناچیز در جهت حفظ مصالح ملت بردارند، بلکه برعکس تمام اقدامها و برنامهریزیهای آن به زیان جامعه و آثار باستانی است و اگر وضع به همین منوال ادامه یابد، چند سال بعد نام و نشانی از میراثهای فرهنگی باقی نخواهد ماند و داغی بر قلب ملت ایران نقش خواهد بست که تا ابدیت پاک نخواهد شد» (ص. ۷۱).
۳. با خواندن دردنامههای کیخسروی درباره غارت آثار ذیقیمت زیویه توسط غارتگران داخلی و خارجی، همچون استاد ایرج وامقی، این پرسش برایمان پیش میآید که «راستی ماجرای این گنجینه، ماجرایی استثنایی در تاریخ باستانشناسی و حفریات تجارتی آثار کهنسال این ملت است؟ اگر کیخسروی سی سال برای اثبات این نکته که «کشف تصادفی» در کار نبوده و «عتیقهشناس مشهور ایرانی و بازرگان عتیقه» یعنی آقای ایوب ربّنو به دستیاری ... و بالاخره .....آنان این آثار را پیدا کرده، به یغما برده و اکنون به ریش ما میخندد رنج نبرده بود، آیا اکنون معلومات ما همان نبود که از نوشتههای آقایان گدار و گریشمن و واندنبرگ و... داشتیم، و روستاییان زیویه را عامل این تبهکاری و به غارت بردن آثار فرهنگی این مرز و بوم نمیشناختیم؟ آیا دهها و صدها ماجرای دیگر در تاریخ باستانشناسی ایران نظیر زیویه وجود ندارد که در آنجا کیخسروی دیگری پیدا نشده که زندگیاش را صرف تبرئه همولایتیهای دهنآلوده و یوسفندریده خود کند؟»
شاید کسب چنین آگاهیای همواره هشداری برای ما باشد تا کودکوارانه خامِ خبرهایی که میشنویم، نشویم. برای مثال، آنگاه بهراحتی نخواهیم پذیرفت که منطقه باستانی جیرفت را مردمان بومی غارت کردند و اشیا را هم به سرعت به بیگانگان فروختند (!)، آنهم ۶۰۰۰۰۰ شیء تاریخی! البته این پذیرفتنی است در هنگامی که هیچگونه آموزشی درباره اهمیت ملی یادگارهای فرهنگی داده نمیشود کسانی از خود ما دست به چنین عمل ننگینی بزنند و شرف و حیثیت ملیمان را بفروشند، اما این کار در حدی گسترده نیست و من بر این باورم که با اندک آموزشهایی از طریق رسانههای همگانی و گنجاندن مفادی در این باره در کتابهای درسی و در عین حال توجه به اهمیت درس تاریخ و ارائه آن به دور از نگاههای یکسونگرانه به آسانی میتوان سمپاشیهای چند سدهای ایرانستیزان را پاک کرد. شادروان کیخسروی به بخشی از این ضدفرهنگسازیهای بیگانگان در بخش نخست همین دفتر اشاره کردهاند.
۴. همچنین دوست دارم توجه شما را جلب کنم به شرح کشاف شادروان کیخسروی از داستان شکلگیری سازمان میراث فرهنگی کشور در فصل «سرنوشت آثار باستانی در سالهای نخست انقلاب اسلامی»، که در آن به خوبی زوایای توانایی و اهمیت آن سازمان را شکافته است و سرانجام به عملکرد دردآور آن پرداخته و کاستیهایش را یادآوری کرده تا شاید گوش شنوایی باشد و آن را بشنود؛ بهویژه آنانی که صادقانه میخواهند با «صهیونیسم» بجنگند، چراکه نگهداشت یادگارهای پرارج نیاکان و پاسداری از هویت ایرانی و یکپارچه دیدن تاریخ دراز ایران و ایرانی، و طرد کسانی که تاریخ ما را به «پیش و پس» تقسیم میکنند، بزرگترین ضربه به آن شبکه جهانی و گسترده خواهد بود. پیشنهادهای آن شادروان همچنان میتواند شایسته توجه ایراندوستانی که بر مسند امورند باشد، بهویژه اخطارهایش درباره آثاری که در انبارها در شرف نابودی کاملاند.
۵. از دیگر بخشهای که دریغم میآید خوانندگان گرامی را به آنها توجه ندهم شرح دیدار شادروان کیخسروی است با شادروان استاد امیرتوکل کامبوزیا، چهره برجسته جامعه بلوچ ایران که آگاهانه ایران را میپرستید؛ و یکی از غمنامههای (تراژدیهای) جنبی این گزارش هم در همین بخش است؛ آنجا که سرهنگ رضوانی، رئیس ساواک استان سیستان و بلوچستان را ــ که استاد تنها به او اطمینان و علاقه داشت ــ پس از انقلاب به جرم کشتن استاد به جوخه آتش سپردند...
۶. در پایان یادآور میشوم که شادروان کیخسروی در این دفتر ــ بهویژه در فصل نخست ــ اشارههایی دارد به رویدادهایی که بازخوانی آنها توسط پژوهشگران میتواند راهگشای بازنویسی بخشهایی از تاریخ سرزمین ما باشد. او پس از سالها تجربه، دیگر در زمینه کار خود کارشناسی برجسته شده بود و مانند کارآگاهی خبره میتوانست با دیدن نشانههایی از تشابه صحنههای وقوع جرم با صحنه زیویه، ردّ غارتگران یادگارهای فرهنگی را بیابد...
جالب است که، شیوه نگارش شادروان کیخسروی مرا بسیار به یاد قلم شادروان ذبیحالله منصوری میاندازد؛ تکرار یک موضوع با جملههای مختلف و توصیف همه دقایق. فصل «یک خاطره و یک یادآوری» نقطهی اوج چنین تشابهی است و از سوی دیگر نشاندهنده توانایی این مرد مبارز در پردازش ماجرا. شادروان منصوری هم ــ که کتابخوان شدن چندین نسل ایرانی وامدار تلاشهای اوست ــ زاده سنندج بود، ولی نمیدانم که آیا او کُرد بود یا نه، ولی عشقاش به ایران و تاریخ و فرهنگ آن را میتوان در سراسر کتابهایش یافت.
دوست دارم در پایان بگویم که توجه به رویدادهای پیرامون، کمترین درسی است که از آن شادروان میتوان گرفت. این، بهویژه برای نسلی که میرود آگاهیاش را نسبت به خویش افزون کند تا پاسدار فرهنگ ملی باشد، درس بزرگی است. اگر ایران را دوست داریم آن را تنها محدود نکنیم به مقداری غُر زدن و شکایت کردن از اوضاع زمانه، بلکه باید تا جایی که میتوانیم برای رفع معایب بکوشیم؛ آگاهی خود را بالا ببریم و تلاش کنیم در حرکتهای گروهی فرهنگی نقش داشته باشیم تا شاید آرزوی آن شادروان در توجه ملی ما به یادگارهای فرهنگی ــ که میتواند سرآغازی باشد برای ساختن آیندهای روشن ــ برآورده شود.
نوشتهی رشید کیخسروی زیر عنوان «نامهای به وزیر فرهنگ و آموزش عالی: آثار باستانی ایران و خطر نابودی» که به تاریخ بیستوششم آبان ۱۳۶۵ در روزنامهی اطلاعات به چاپ رسید و در بخش پایانی کتاب آورده شده است، سندی است گویا از اینکه هنوز در این سرزمین، نیروی عشق بر نیروی عقل میچربد و سخنی که باید باستانشناسان ما میزدند شجاعانه از قلم فردی خارج شده که عمرش را در راه سربلندی ملت و میهنش گذراند. روزی که جنبش میراث فرهنگی ما به ثمر برسد و ما قدرِ یادگارهای پرارج نیاکان را بدانیم و آنان را گرامی بداریم، باید یاد کنیم از آن کُرد سوختهدل که به حق فرزند پاک میهن بود...
گزارش چهارم و گزارش نیمهتمام پنجم آن شادروان نیز در آیندهای نزدیک توسط همین ناشر به چاپ خواهد رسید. پیرو روالی که شادروان کیخسروی پیش گرفته بود، اگر خوانندگان گرامی، در همینباره مطلبی برای ناشر بفرستند به دفترهای بعدی «دوران بیخبری» خواهیم افزود.
پینوشت:
[۱]خوشبختانه مدتی است که انجمنی در این حوزه تشکیل شده است، هر چند هنوز تا استقلال کامل و حضور پویا در جامعه فاصله دارد. [برابر تارنمای «انجمن علمی باستانشناسی ایران» اساسنامهی آن در تاریخ بیستم مهرماه ۱۳۹۰ به تصویتِ مجمع عمومی آن رسید و زیر نظر وزارت علوم، تحقیقات و فناوری فعالیت خود را آغاز کرد. «جامعهی باستانشناسی ایران» هم به گونهای خودانگیخته و سمنی کوششهای خود را در همان حدود زمانی منسجم کرد و دنبال نمود]ود]