سرویس تاریخ «انتخاب»: روز دوشنبه پنجم مرداد ۱۳۳۲ تصمیم دکتر مصدق مبنی بر برگزاری رفراندوم ابقا یا انحلال مجلس هفدهم از رادیو و با صدای ضبطشده خود ایشان به اطلاع عموم رسید، آیتالله کاشانی که در این زمان به یکی از منتقدان سرسخت دکتر مصدق تبدیل شده بود از فردای این اعلام سراسری، در منزل خود واقع در پامنار جلسات وعظی پس از نماز مغرب و عشا برپا کرد که در آن مخالفان دکتر مصدق از جمله نمایندگان اقلیت مجلس گردهم میآمدند و در انتقاد از سیاستهای دکتر مصدق به ویژه رفراندوم انحلال مجلس که بنا بود روز دوشنبه ۱۲ مرداد در تهران و حومه آغاز شود سخنرانی میکردند. شامگاه شنبه دهم مرداد ۱۳۳۲ در چهارمین جلسه سخنرانی منزل آیتالله کاشانی چندین بار درگیریهایی بین موافقان و مخالفان روی داد و به دنبال آن زد و خوردی شدید درگرفت که در نتیجه یک نفر کشته و شماری مجروح شدند. خبرنگار روزنامه اطلاعات که خود از نزدیک شاهد این جریان بود، مشاهدات خود به شرح زیر گزارش کرد:
... ساعت هشت بعدازظهر آقای محمدحسن سالمی با خواندن اشعاری جلسه سخنرانی را افتتاح کرد و سپس آقای احمد خلیلی شروع به سخنرانی کرد. ناطق در ضمن صحبت خود مطالبی از روزنامه نیروی سوم و شورش نقل کرد و گفت: «این جراید جمعیتی را که در این مکان جمع شده و از عملیات دولت انتقاد میکنند خیانتکار و دشمن مشروطیت قلمداد میکنند در صورتی که طبق قانون حکومت نظامی نباید افراد به مردمان وطنپرست توهین نمایند. در هر حال اگرچه این حکومت نظامی غیرقانونی است، ولی باید از بروز اغتشاشات جلوگیری کند.»
در این موقع آقای موسوی شروع به صحبت کرد. وی در اطراف اسلام و چگونگی به وجود آمدن آن سخن گفت و متذکر شد که: «مسلمان باید از رهبران اسلام پیروی کند و، چون رهبران دین رفراندوم را تحریم کردند باید هر مسلمان واقعی از دادن رای خودداری کند.»
در این وقت آقای صفایی، نماینده منفرد مجلس، آغاز سخن کرد. وی ابتدا استعفای دو نفر از رفقای پارلمانی خود را به حضار خبر داد، سپس اشاره به رفراندوم نمود و از آن انتقاد کرد.
قبل از اینکه جریان حادثه دیشب را به اطلاع خوانندگان محترم برسانیم لازم است مختصری از وضع خیابان پامنار وکوچههای فرعی اطراف منزل آیتالله کاشانی را تشریح نماییم:
از ساعت هفت بعدازظهر سه کامیون سرباز و دو کامیون پلیس در خیابان پامنار و کوچههای اطراف منزل آیتالله کاشانی مستقر شده بود، در همین موقع که مقارن ساعت نه و نیم بعدازظهر بود ناگهان از ابتدای خیابان پامنار صدای «مصدق پیروز است» بلند شد و متعاقب آن جمعیت به طور دستهجمعی وارد خیابان شدند و همین که نزدیک منزل آیتالله کاشانی رسیدند دفعتا از پشتبام به طرف جمعیت و مامورین انتظامی که در خیابان پامنار بودند، با سنگ و آجر حمله به عمل آمد.
پرتاب سنگ از روی پشتبام قریب یک ربع ساعت ادامه داشت و جمعیتی که با شعار «مصدق پیروز است» در خیابان پامنار تظاهرات میکردند به دستههای چند نفری تقسیم و در گوشه و کنار خیابان پراکنده شدند.
در خلال مدتی که از پشتبام سنگ و آجر به سمت جمعیت در خیابان پرتاب میشد و مامورین انتظامی در اثر اصابت با سنگ و آجر صدمه دیدند سربازان از این حیث نگرانی نداشتند، زیرا کلاه «کاسک» سربازی آنها مانع از این بود که در اثر پرتاب سنگ از پای درآیند. به طور کلی در حادثه دیشب قریب ده پاسبان مجروح شدند.
در همین موقع غفلتا سیم برق نیز قطع گردید و خیابان پامنار و کوچههای اطراف آن در تاریکی وحشتزایی فرو رفت، ولی پرتاب سنگ همچنان ادامه داشت.
جمعیتی که تا این وقت در اثر پرتاب سنگ به دستهجات چند نفری تقسیم شده بودند و خود را در گوشه و کنار مخفی نمودند ناگهان چند نردبان به دست آوردند در میان تاریکی خیابان خود را به پشتبام رسانیدند و در این وقت بین کسانی که از ابتدای حادثه روی پشتبامها بودند و کسانی که تازه خود را به آنجا رسانیده بودند نزاعی درگرفت و طرفین به شدت به یکدیگر حمله کردند.
در این حادثه نیز چند نفر مجروح شدند و یک ربع ساعت بعد کسانی که با نردبان به پشتبام رفته بودند موفق شدند مخالفین خود را از میدان به در کنند.
تا اینجا حادثه در خارج منزل آیتالله کاشانی جریان داشت، ولی هنگامی که زد و خورد از خیابان به پشتبام منتقل شد مقداری سنگ و آجر نیز به داخل منزل آیتالله کاشانی پرتاب شد در همین وقت صدای الله اکبر از درون خانه بلند شد و عدهای با چوب و چماق به بیرون منزل رفتند و صدای انفجار چند ترقه دستی نیز در همین موقع به گوش رسید و دامنه زد و خورد به جناح منزل کشیده شد و عدهای هم با چاقوهای برهنه به جان یکدیگر افتادند. در این وقت ناله دلخراشی از گلوی شخصی بلند شد و عدهای او را از دکان نانوایی سنگکی بیرون آوردند و، چون باز هم پرتاب سنگ از پشتبام ادامه داشت مردم، مجروح را توی جوی آب انداختند و رفتند.
چند لحظه بعد مجروح را به داخل منزل آیتالله کاشانی بردند و یک اتومبیل جیپ شهربانی وی را به بیمارستان امدادی برد متاسفانه مجروح مزبور که نامش محمد حدادزاده بود و یکی از تجار آهنفروش بازار آهنگرها بود در بین راه فوت کرد.
خیابان پامنار و کوچههای اطراف در آن وقت به سختی متشنج شده بود. مقارن ساعت ده و نیم آقای سرهنگ راسخ، رئیس کلانتری ۹، که از جریان واقعه مطلع شده بود از یکی از کوچههای فرعی پامنار میخواست خود را به منزل آیتالله کاشانی برساند، ولی عدهای که چوب و چماق در دست داشتند در اواسط کوچه با او برخورد کردند و یکی از آنها با چوب ضربه محکمی به شکم او وارد ساخت که بلافاصله به زمین افتاد و ضربات دیگری به سر و گردنش فرود آمد به طوری که وی بیهوش شد و بیدرنگ سرپاسبانی او را به بیمارستان وثوقی برد و در آنجا بستری شد.
موقعی که رئیس کلانتری را به بیمارستان میبردند عدهای از طرفداران آیتالله کاشانی با مخالفین خود زد و خورد جدیدی را آغاز کردند، در این زد و خورد عدهای منجمله آقای فروهر، رهبر «حزب ملت ایران بر بنیاد پانایرانیسم» و چند تن دیگر مجروح شدند.
مامورین انتظامی در تمام جریان واقعه جمعیت را متفرق میکردند، ولی تا ساعت یازده و ربع تقریبا فعالیت آنها به جایی نمیرسید، ولی از آن ساعت به بعد کمکم جمعیت متفرق شدند و مقارن ساعت دوازده مامورین انتظامی موفق شدند اجتماعکنندگان را به طور کلی متفرق سازند. در این ساعت بود که سکوت و آرامش در خیابان پامنار برقرار شد. (اطلاعات، یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۳۲).
یک نفر را در پامنار که عضو مجمع مسلمانان مجاهد بود کشتند
قبل از ظهر روز یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۳۲، یعنی فردای ماجرای زد و خورد منزل آیتالله کاشانی، جلسهای مطبوعاتی در منزل آقای گرامی، داماد ایشان، برگزار شد. در این جلسه آیتالله کاشانی در اطاقی که نمایندگان مطبوعات داخلی و خارجی جمع شده بودند حضور یافته و سخنانی را در انتقاد به دکتر مصدق خطاب به آنان ایراد کردند. مشروح سخنان ایشان که همان روز در روزنامه اطلاعات منتشر شد به این شرح بود:
آقایان من در ایران سه دفعه برای نگاهداری دولت آقای دکتر مصدق اقدام به تعطیل عمومی کردم، مخصوصا روز سیام تیر در سال گذشته که آقای دکتر مصدق در تهران نبودند در مقابل زور ایستادگی کردم و حریف را از پای درآوردم.
آقایان مقصود ما از مبارزه و قطع نفوذ با انگلیس اصلاح امور مملکت بود و از وقتی که آقای دکتر مصدق مصدر کار شدند هیچگونه اصلاحاتی در شئون مختلف کشور به عمل نیامده است بلکه روز به روز وضع بدتر شده و حکومت دموکراسی ایران را که از بعد از شهریور ۲۹ به وجود آمده بود مبدل به دیکتاتوری شدید کردند. یکی از اعمال آقای دکتر مصدق این است که قانون اساسی را زیر پا گذاشته است.
مخالفتهای زیادی که ایشان نسبت به قانون اساسی بجا آوردهاند زیاد است، من یکی را برای نمونه برای اطلاع عامه میگویم:
در تمام کشورهای جمهوری و مشروطه وکیل ملت حق دارد نسبت به دولت اعتراض کند و او را در بعضی موارد استیضاح نماید، ایشان برای جواب استیضاح یک نماینده در صورتی که در مجلس اکثریت هم داشت حاضر نشد و روی همین اصل میخواهد مجلس را تعطیل کند و با عمل رفراندوم آن را منحل سازد.
اساسا رفراندوم مخالف قانون اساسی است و اخذ رای هم در آن مورد تحت نظر حکومت نظامی به آزادی انجام نمیگیرد.
آقای دکتر مصدق استفاده از رادیوی دولتی را که با پول این ملت تهیه شده است منحصرا برای تبلیغات از دولت خویش قرار داده و صدها بلندگو در خیابانها به راه انداخته و مردم را به رفراندوم تشویق میکند و اگر اقلیت بخواهد این عمل را انجام دهد مامورین انتظامی جلوگیری میکنند.
چند شب است که بنا به خواهش مردم در منزل من جلسات سخنرانی منعقد میشود و به دستور دولت احزاب تحت حمایت مامورین فرمانداری نظامی به منزل من حمله میکنند و عدهای را مجروح مینمایند چنانچه دیشب از پشتبام به منزل من حمله شد و یک نفر را در پامنار که عضو مجمع مسلمانان مجاهد ۱ بود کشتند.
از امروز صبح اطراف منزل مرا مامورین نظامی و پاسبان احاطه کردهاند که کسی وارد و خارج نشود و دو نفر از افراد خانواده مرا هم دستگیر کردهاند.
مقصود من این است که بدانها اعلام کنم عملیات رفراندوم که تحت حمایت مامورین نظامی انجام گیرد قانونی نیست.
نظر به تضییقاتی که برای اشخاص فراهم آمده امشب جلسه سخنرانی در منزل من منعقد نخواهد شد.
محمد حدادزاده از طرفداران جدی دکتر مصدق بود
آیتالله کاشانی در مصاحبه مطبوعاتی خود عنوان کرده بود که فردی که شب پیش از آن در جریان زد و خورد خانه ایشان کشته شده عضو «مجمع مسلمانان مجاهد» بود، یعنی همان مجمعی که به دستور آیتالله کاشانی در سال ۱۳۲۷ تاسیس شده بود، و این سخن یعنی فرد کشتهشده جزو مخالفان دکتر مصدق و از طرفداران آیتالله کاشانی بوده است، در حالی که روزنامه «باختر امروز» روز یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۳۲ پس از گزارش زد و خورد شب گذشته منزل آیتالله درباره ماهیت فرد به قتل رسیده اینطور نوشت:
پس از ختم جلسه سخنرانی دیشب منزل آیتالله کاشانی یعنی مقارن ساعت ده بعدازظهر زد و خوردی بین عدهای که در خیابان اجتماع نموده و فریاد میزدند «مصدق پیروز است» و شرکتکنندگان در جلسه وعظ و سخنرانی درگرفت که طی آن در حدود ده نفر زخمی و یک نفر به نام محمد حدادزاده در اثر ضربه چاقو و سنگ که به مغز او وارد میشود مقتول میگردد.
محمد حدادزاده از طرفداران جدی دکتر مصدق بوده و در اطاق خوابش یک عکس بزرگ دکتر مصدق نصب بوده است. حدادزاده در جریان دیشب هنگامی که فریاد میزد: «مصدق پیروز است»، «مرگ بر دشمنان مصدق»، «زنده باد مصدق» بر اثر ضربه چاقوق یکی از شرکتکنندگان در جلسه وعظ و سخنرانی از پای درآمده و بلافاصله او را به بیمارستان امدادی شیر و خورشید سرخ حمل مینمایند، ولی قبل از آنکه آمبولانس به بیمارستان برسد حدادزاده چشم از جهان فرومیبندد.
چون از اول وقت امروز عدهای از نمایندگان اقلیت به اداره پزشکی قانونی و منزل مقتول مراجعه نموده و مقتول را جزو طرفداران خود دانسته بودند یکی از اقوام مرحوم حدادزاده به خبرنگار ما درباره روش و عقیده او اظهار داشت:
«مرحوم محمد حدادزاده پسرخاله اینجانب بود و از طرفداران جدی و فداییان دکتر مصدق بود. او ۴۷ سال بیش نداشت و دارای ۶ فرزند میباشد که بزرگترین آنها ۲۰ ساله است و تجارت آهن داشت. از روزی که آقای دکتر مصدق رهبری نهضت ملی ایران را به عهده گرفت مرحوم پسرخالهام پشتیبان جدی ایشان شد و تاکنون نیز کوچکترین انحرافی در عقیده او پیدا نشده بود و، چون عدهای از نمایندگان اقلیت اظهار داشتند و در بعضی از جراید صبح حدادزاده را به خود منتسب نمودهاند، لازم است متذکر گردم که حمله به او از طرف طرفداران اقلیت بوده و خانوادههای حدادزاده، آهنچیان، افشاریان، نیکزاد، بنیهاشمی و صنف آهنفروش بازار مسبب اصلی قتل او را اقلیت میدانند وطی اعلامیهای مراتب را به استحضار ملت ایران میرسانند.»
پینوشت:
۱- در ۱۴ بهمن ۱۳۲۷ شمس قناتآبادی با همکاری دکتر محمود شروین رسما «مجمع مسلمانان مجاهد» را به دستور آیتالله کاشانی افتتاح کرد. این سازمان چندمنظوره هم به بازوی اجراییِ مذهبی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی کاشانی تبدیل شد و هم به بلندگوی او، آن هم زمانی که آیتالله به این نتیجه رسید که فداییان اسلامِ نواب صفوی که در ابتدا از طرفداران فعال، گروه ضربت و حلال مشکلات او بودند، بیش از حد یکبعدی، انعطافناپذیر و بیثباتاند و نمیتوان از نظر سیاسی بر آنها تکیه کرد و از آنها سود جست. از سال ۱۳۲۶ «مجمع مسلمانان مجاهد» در به راه انداختن تظاهرات به نفع کاشانی و دفاع از اهداف او در مقابل مخالفان سیاسیاش فعال بود. این سازمان مهارت زیادی در بسیج تودهها، کنترل خیابانها، استخدام گردنکلفتها، درگیری در زد و خوردهای بین گروهها و ترساندن و تهدید دشمنان سیاسی و محافظت از متحدان سیاسی داشت. ستاد فرماندهی این سازمان در سرچشمه، در قلب محلههای پرجمعیت تهران و نزدیک به منزل آیتالله کاشانی واقع شده بود. این سازمان در ابتدای شکلگیریاش به داشتن دو هزار عضو مباهات میکرد. لیکن طبق تخمین پلیس، اعضای آن بین ۵۰ تا ۲۰۰ نفر بودند. با این همه صرف نظر از تعداد رسمی اعضا، شبکه سیاسی کاشانی – قناتآبادی بسیار وسیع بود و همکاری و ارتباط آنها با افراد گوناگونی همچون تیمسار زاهدی و سید ضیاءالدین طباطبایی، آنها را قادر میساخت تا برای تظاهرات سیاسی جمعیت انبوهی را بسیج کنند. در ضدیت بیوقفه کاشانی با هژیر، رزمآرا، قوامالسلطنه و بالاخره مصدق، فعالان این سازمان به شکل جنگجویانی خستگیناپذیر عمل کردند. سازمان سیاسی مظفر بقایی با نام «حزب زحمتکشان ملت ایران» در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۳۰ تشکیل شد. شایع بود که حزب بقایی به دستور یک فعال سیاسی حزب کارگر انگلیس به نام آقای توماس تشکیل شده است، کسی که به ایران سفر کرده، در هتل لوکس دربند اقامت گزیده، و با بقایی ملاقات کرده بود. روزنامه بقایی با عنوان «شاهد» که بعدها به صورت ارگان رسمی حزب زحمتکشان درآمد، پیش از تشکیل حزب به روزنامهای دموکرات و شدیدا ضد دیکتاتوری شهره بود. در ابتدای امر حزب زحمتکشان در جلب جوانان تحصیلکرده بسیار موفق عمل کرد. اما این حزب در عین حال شامل هستهای متشکل از چاقوکشان گروه ضربت، از جمله امیر زرینکیا معروف به امیر موبور، حسن عرب و احمد عشقی هم میشد که از قبل با بقایی روابط دوستانه داشتند. از شهریور ۱۳۲۸ که دکتر شروین، دستیار نزدیک و قابل اعتماد کاشانی، همکاری نزدیکش با روزنامه شاهد را آغاز کرد، تمایز گذاشتن میان نیروهای بقایی و نیروهای متعلق به «مجمع مسلمانان مجاهد» مشکل شد. حملات منظم روزنامه شاهد به رزمآرا، نخستوزیر وقت، و متهم کردن او به نوکریِ خارجیها و استقرار دیکتاتوری با سرنیزه، سبب شد رزمآرا به بستن روزنامه مبادرت کند. در مقابلِ تهدیدِ بسته شدن روزنامه، بقایی از کاشانی درخواست کرد تا قلدرهایش را برای حفاظت از روزنامه بفرستند و آیتالله نیز مجبور شد تا با اجابت این خواسته بر یک اتحاد درازمدت میان آنها صحه بگذارد. از این زمان تا ۲۸ مرداد «مجمع مسلمانان مجاهد» کاشانی و حزب زحمتکشان بقایی یک جبهه مشترک را تشکیل دادند و در ذیل آن امکاناتشان را ادغام کردند و فعالیتهایشان را با یکدیگر هماهنگ ساختند. طرفداران بقایی به تنفرشان از حزب کمونیستِ توده شهره بودند و هر زمان که میتوانستند یا هر جایی که ممکن بود به شرکتکنندگان در تظاهرات و روزنامهفروشهای این حزب حمله میکردند و به آنها صدمه میزدند. (علی رهنما، پشت پرده کودتا، نی، ۹۹، صص ۱۳۴-۱۳۵).
ملت عزیز، من چطور از شما تشکر کنم که به رایگان و بدون کوچکترین اعتنایی به جان خود برای حفظ شعائر ملی و شاه خودتان آنچنان فداکاری کردید و شهید دادید. من همچنان که میدانید در چندین مورد حاضر بودم جان خود را برای شما بیدریغ بدهم و باز هر موقع که لازم شد از این عمل خودداری نخواهم کرد و چرا نکنم هنگامی که یک ملتی برای من جان خودش را میدهد.