محمد رضا بیاتی: در این یادداشت کوتاه تلاش آن است که به هشتگ های اخیر بپردازم و آن را از چشمانداز مفهوم دسترسی به گفتمان بررسی کنم و نشان دهم چرا چنین جنبشهای مجازی یا واقعی در سطوح کلان اجتماعی اهمیتی بیش از پیش در جوامع مدرن دارند و بیاعتنایی به آنها از سوی دولتمردان و تصمیمسازان تا چه حد امکانپذیر است. در پایان نیز خواهم گفت چگونه پدیدههایی از این دست -در لایههای نامشهود خود- میتوانند به جنگ نیابتیِ گفتمانی تبدیل شوند و دستیابی به خیر عمومی را دشوار کنند یا به بُنبست برسانند؛ اما پیش از پرداختن به موضوع اصلی این یادداشت گمان میکنم بایستی به نکاتی روشنگر دربارهی مفهوم مبهم گفتمان اشاره کرد چرا که گفتمان نه فقط در میان افراد غیرمتخصص بلکه در متون علمی و در بین کارشناسان هم به معانی متفاوتی بکار میرود.
گفتمان
در کوتاهترین توصیف، اصطلاح گفتمان که از زبانشناسی مدرن سرچشمه میگیرد دربارهی معنی است و میتوان گفت دو انگارهی کلی پیرامون آن وجود دارد؛ نخست، انگارهای که گفتمان را نوعی ’معنی زبانشناسانه‘ میداند که باید آن را در بافت و مختصات کاربردش فهم و تحلیل کرد، و دوم، انگارهای که گفتمان را نوعی معنی نشانهشناسانه تلقی میکند و پدیدهای روانشناختی، اجتماعی و فرهنگی که پیوندی چند سویه و پویا با دیگر مؤلفههای زیست انسانی دارد و باور دارد آنچه معنی را میسازد برآیند عوامل نظری و عملی است، یا نظریهها و آموزههایی که کنش متقابلِ شبکهوار با یکدیگر دارند. در توصیفی دیگر، اگر معنی یک نظریه را در تقابل با معنی گفتمان قرار دهیم، و در مثالی ساده، اگر یک بازیکن فوتبال را -با مهارت و کارکردهایاش- یک نظریه تصور کنیم، گفتمان مجموعهی روابط آن بازیکن با دیگر بازیکنها، زمین، قواعد بازی فوتبال و داورهاست و نیز دیگر عواملی که -در نظامی از روابط- هر کنشِ آن بازیکن را معنیدار میکنند و گفتمان فوتبال را میسازند. بر مبنای این تحلیل، میتوان از گفتمان پزشکی، گفتمان آموزشی، گفتمان سیاسی و ... سخن بگوییم؛ آثار ’میشل فوکو و پیروان او یکی از نمونههای ملموس گفتمانپژوهی است.
قدرت و دسترسی به گفتمان (access to discourse/discourse access)
در میان مطالعات گوناگون و پُرشماری که دربارهی گفتمان انجام میشود پژوهش دربارهی مفهوم ’قدرت‘ یکی از مهمترین کاوشهاست؛ بویژه قدرت اجتماعیِ (social power). بنابراین، گفته میشود که تبیین روابط ’گفتمان و قدرت اجتماعی‘ نیازمند آگاهی از چند پیشفرض کلان است:
قدرت، خصیصهی روابط بین گروهها و نهادها و سازمانهای اجتماعی است و در این بحث صرفاً قدرت اجتماعی واکاوی میشود نه قدرت فردی. قدرت اجتماعی بر مبنای مفهوم ’کنترل‘ یا ’واپایی‘ تعریف میشود؛ به این معنی که یک گروه یا سازمان اجتماعی، یا اعضاء آن، میکوشند ’عمل‘ یا ’ذهن‘ دیگر گروههای اجتماعی را کنترل و آزادی عمل آنها را محدود کنند و بر آگاهی، نگرش یا ایدئولوژیِ دیگر گروهها اثربگذارند و مهار آن را در دست بگیرند.
’سلطه‘، شکلی از سوءاستفاده از قدرت اجتماعی است. یا بعبارتی، سلطه، اِعمال قدرتی است که از نظر اخلاقی یا قانونی نامشروع تلقی میشود. سلطهجویی یعنی تلاش برای کنترل علائق دیگران که اغلب منتهی به نابرابری اجتماعی و تبعیض میگردد.
قدرت اجتماعی ناشی از حق ویژهی دسترسی به منابع با ارزش اجتماعی است؛ مانند دسترسی خاص برخی گروهها به منابع مالی عمومی، ارتباطات و گفتمانهای عمومی. سلطه و قدرت اجتماعی اغلب سازمانیافته و نهادینه میشود تا بهنجار جلوه کند و کنترل، مُجاز دانسته شود و بازتولید چنین قدرتی امکانپذیر گردد.
در نتیجه با توجه به مفروضات بالا، وقتی از ’دسترسی به گفتمان‘ حرف میزنیم از یک معیار تعیینکنندهی قدرت میگوییم که یکی از مهمترین مولفههای قدرت اجتماعی است و میتواند در کنترل اَعمال و اَذهان عمومی نقشی اساسی ایفاء کند. آنچه که در مورد هشتگ ها و موارد مشابه اتفاق میافتد، چه آن را درست بدانیم چه ندانیم، بهروشنی نشان میدهد که شکستن انحصارِ دسترسی عمومی به گفتمان رسانه چگونه میتواند یک قدرت اجتماعی چشمگیر را شکل بدهد یا دستکم در برابر قدرت دیگر گفتمانهای رسمی و غیررسمی مقاومت کند؛ اما آیا محدودسازی دسترسی به رسانه از سوی گروههای مسلط، بمعنای تسلط بر گفتمان رسانه است؟
بنا بر تعریف گفتمان، خیر! بلکه این محدودسازی تنها بیرونیترین لایهی یک گفتمان، یعنی عمل جمعی، را در تنگنا قرار میدهد اما نمیتواند دسترسی به شبکهی روابط گفتمانی که ذهن جمعی را میسازند را کنترل کند و سدّ راهِ مهمترین رُکن گفتمان یعنی ’اذهان عمومی‘ شود. در واقع شهروندان امروز دیگر مخاطب منفعل ِ گفتمانهای عمومی نیستند بلکه فعالانه در شکلگیری آنها مداخله میکنند و به تعبیر ’یورگن هابرماس‘ یک ’سپهر عمومی‘ (public sphere) میسازند؛ سپهر عمومی، جامعهای مجازی یا خیالی است که یک فضای گفتمانی میسازد که در آن افراد و گروهها دربارهی مسائل و علائق مختلف جمعی، گفتگو یا مجادله میکنند که برآیند آن بر گفتمانهای عمومی اثرگذار است.
به بیان دیگر، کنترل اذهان عمومی در جوامع جدید با روشهای آمرانه تقریباً امکانناپذیر شده چون دسترسی به منابع دانش و آگاهی از انحصار گروههای مسلط خارج شده است. بهمین دلیل است که قدرت مدرن بیشتر ’اقناعی‘ است نه تحکّمی و اجباری و سعی در ایجاد رضایت عمومی دارد نه اطاعت عمومی؛ و گفتمان، نقش اصلی را در اقناع و راضیسازی شهروندان دارد. در چنین شرایطی، قدرت مدرن حتی اگر خواهان سلطه و کنترل اذهان عمومی باشد میکوشد از طریق متقاعدسازی و دستکاری در آگاهی جمعی، گفتمانهای عمومی را کنترل کند و به ’هژمونی‘ برسد نه ایدئولوژی؛ این همان خطای راهبردی بزرگی است که برخی از گروههای مسلطِ ناآگاه مرتکب میشوند و با سودای کنترل ذهن جمعی، آزادی عملِ گفتمانهای رقیب را محدود یا ممنوع میکنند، در حالیکه با این ممنوعیت تنها نوک کوه یخِ را در اقیانوس گفتمان دیدهاند و بر آن سرپوش گذاشتهاند.
پیامد ویرانگر چنین محدودیتهای سطحی در دسترسی به گفتمان این است که امکان اثرگذاری انتقادی و اصلاح کاستیهای آن گفتمان را از خود سلب میکنند چراکه هر ممنوعیتی از سوی گروههای مسلط اغلب باعث پذیرش غیرانتقادیِ گفتمان ممنوع میشود، اما در شرایط طبیعی که محدودیت آمرانهای وجود ندارد هر گفتمان به اندازهی وزن معرفتی و اجتماعیاش میتواند بر گفتمانهای رقیب اثر بگذارد و آن را ویرایش کند و به توازن برساند؛ ضمن آنکه گفتمان ممنوع در لایههای درونی جامعه به زیست خود ادامه میدهد و در هر بزنگاهی که کنترل لایهی بیرونی گفتمان موقتاً از دست گروه مسلط خارج شود و شکافی پدید بیاید یکباره کوه یخ رخ نشان میدهد و باعث شگفتی و غافلگیری گروه مسلط میشود.( نمونهی این تلقی ناآگاهانه از کنترل گفتمان رسانه، با سودای کنترل فرهنگ، تلاش برخی برای انحصاریکردن تولیدات صوت وتصویر، و متمرکز کردن آن در صدا و سیماست)
البته باید توجه داشت که تلاش برای کنترل اذهان عمومی همیشه با انگیزههای منفی یا سلطهی جبارانه آغاز نمیشود بلکه بسیاری از این گفتمانها، نظامها یا ایدئولوژیها بر مبنای یک تلقی یا نگرش خاص به ’خیر عمومی‘ (The common good) سعی در کنترل ذهن و عملِ دیگر افراد و گروهها داشتهاند ولی آن حاکمیت انحصار آنها را به کجراهه کشانده است.
جنگ نیابتی گفتمانها
گفتمانها بسیار بیش از آنچه آشکارا بیان شوند حضوری نهفته و پنهان دارند و بایستی از ردّ پایشان آنها را شناسایی کرد. پردهبرداری از این خصیصهی پوشیدگی و سربستهگی و کشف و افشاءِ گفتمانها شاید مهمترین کار دانش تحلیل گفتمان انتقادی (CDA) یا در گسترهای بزرگتر مطالعات گفتمان انتقادی (CDS) باشد؛ اما -بگمان نگارنده- در بسیاری از موارد، نافرجامی و ناکامی مجادلات اجتماعی بر سر موضوعی خاص بدلیل تقابل یا نبرد پنهان گفتمانی دو دیدگاه یا گروه مخالف است؛ مثلاً اگر مطالبهای عمومی دربارهی لغو یک حُکم قضایی شکل بگیرد ولی حُکم لغو نشود در حالی که بنظر میرسد امکان اخلاقی- شرعی - قانونی برای پذیرش آن مطالبه وجود داشته است! چرا؟ به این دلیل که گاهی ممکن است برخی مجریان آن نهاد خود را در یک تقابل گفتمانی با گفتمان مطالبهگران ببینند و گمان کنند پذیرش این خواسته بمعنای پیروزی یا غلبهی گفتمان رقیب بر گفتمان آنهاست.
چنین تقابل پنهانی گاهی میتواند برای جامعه بسیار زیانبار و هزینهساز باشد. در واقع حاکمیت این نگرش این قابلیت را دارد که هر مطالبهی عمومی را به جنگ نیابتی گفتمانها بکشاند و امکان همگرایی یا همزیستی گفتمانها را منتفی کند و تنش گفتمانی را افزایش دهد حتی اگر ظرفیتهای اخلاقی- شرعی – قانونی برای انعطافپذیری وجود داشته باشد؛ بخصوص، وقتی احتمال این تقابل گفتمانی افزایش پیدا میکند که یکی از گفتمانها انعطافپذیری را مخدوششدنِ اقتدار خود میپندارند. بنابراین، به نظر میرسد در مواردی که یک مطالبهی عقلانی و انسانی وجود دارد، اگر تحقق آن مطالبه برای مطالبهگران ضروری است، منطقاً تبدیل آن مطالبه به جنگ گفتمانی، احتمال موفقیت را کاهش خواهد داد.
محمدرضا بیاتی: کارشناس ارشد زبانشناسی و پژوهشگر مسائل سیاسی
نه اینکه هشتک راه میافته بعد وقتی آمارش رو بررسی می کنی اکثرش از آلبانی و انگلیس و عربستانه