arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۶۳۴۷۷
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۰۰ - ۰۱ مرداد ۱۳۹۹

یادداشت‌های ناصرالدین شاه دوشنبه ۳۱ تیر ۱۲۶۸؛ پل راه‌آهنی که هوش از سر شاه قاجار برد

دوندی [داندی] شهر معتبر بسیار خوبی است. در کنار دریا واقع است و زبانه از دریا داخل زمین شده که خیلی ممتد و عریض است و شهر را دو قسمت کرده... در روی این زبانه دریا... پُلی کشیده‌اند که راه‌آهن از روی آن می‌گذرد. از پل‌های عجیب است... قریب یک ربع ساعت با راه‌آهن در روی پل می‌رفتیم. همین‌قدر بس است که بنویسیم پلی روی دریا کشیده‌اند و راه‌آهن به آن عظمت و تندی از روی آن می‌گذرد دیگر معین است استحکام و وضع بنیان و مهندس آن چه باید باشد!
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

پل راه‌آهنی که هوش از سر شاه قاجار برد

امروز باید برویم به خانه لرد هوبتن که نزدیک شهر ادنبورگ [ادینبورگ] است. صبح از خواب برخاستم عزیزالسلطان [ملیجک دوم] هم از خواب برخاست. چشمش به هم خورده است، آب می‌آید. ناهار مختصری صرف شد. در ساعت یازده آمدیم پایین. عکاس پایین پله حاضر بود به اصرار ولف عکس انداخت. هوا به شدت سرد بود. مثل قوس [ماه آذر] جاجرود. خوب بود که عکس فوری بود، و اِلا سرما می خوردم. بعد از عکس سرداری خز را پوشیدم.

پسر ولیعهد از این‌جا به لندن می‌رود، وداع کردیم. الحمدلله امروز از دود سیگارش خلاص شدم. من، ولف، امین‌السلطان سوار کالسکه شده شیشه‌هایش را هم بستم، راه افتادیم. از راهی که به این قصر آمده بودیم از آن راه برنگشتیم، راهی دیگر این سمت رودخانه بود از آن راه آمدیم تا رسیدیم به ده بالاطر. تا بالاطر قریب دو ساعت راه بود اما از راه جدید امروز که آمدیم از آبادی زیادی گذشتیم. خانه‌ها دیدیم، دهات کوچک کوچک. در بین این خانه‌ها، همه جا دختر و زن خوشگل می‌دیدیم و از هر پنجره یک زن خوشگل سر بیرون آورده به قدری خوشگل دیده می‌شود که آدم جِر می‌آید.

از میان ده بالاطر گذشتیم، آمدیم استاسیون [ایستگاه]. در آن‌جا اطاقی بود مخصوص ملکه انگلیس وقتی به بالمرال می‌آید اطاق انتظار او است. یک دسته سرباز اِکسی [اسکاتلندی] بعد آمدند به جهت احترام. بعد از ما آمدند ما قدری زود رسیده بودیم. داخل واگن شدیم. در آن‌جا منتظر شدیم. مکنزی که خانه‌اش نزدیک است آمده بود در استاسیون حاضر بود. یک طرن مسافرین هم در آن‌جا بود پر از آدم که بعد از ما حرکت کند.

در نیم ساعت از ظهر گذشته حرکت کردیم راندیم تا به خانه لرد هوپطون (Houptoun)، شش ساعت راه است و هفتاد و پنج فرسخ. راندیم از همان راه که آمده بودیم قدری بودیم تا ابردین (Aberdeen)، وضع راه و کنار دریا همان است که نوشته‌ایم، در آن‌جا قدری ایستادیم. حاکم شهر آن‌جا باز حاضر بود یک سبد چیلک [توت‌فرنگی] تعارف کرد و می‌گفت چیلک این‌جا معروف است. در بین راه عزیزالسلطان اوقات تلخی می‌کرد. کلیجه پوست پوشیده بود می‌گفت گرم است. کلیجه دولایی می‌خواست نبود. آخر در ابردین رفتند بیرون کلیجه او را آوردند آرام شد.

از ابردین گذشتیم، از استون هاوِن عبور کردیم (Stone Hoven) و از مُنطروز، منطروز شهر آباد قشنگی است. در کنار دریا واقع است. چیلک‌های حاکم ابردین بسیار تعریف داشت. درشت و تازه و خوش‌طعم. کمتر این‌طور دیده بودیم، در راه خوردیم. بعد از آربروط (Arbrouth) گذشتیم، آن‌جا قدری ایستادیم.

از آن‌جا راندیم به دوندی [داندی] (Dundee) دوندی شهر معتبر بسیار خوبی است. در کنار دریا واقع است و زبانه از دریا داخل زمین شده که خیلی ممتد و عریض است و شهر را دو قسمت کرده: یک قسمت آن معتبرتر است. یک قسمت دیگر کوچک‌تر. در قسمت معتبر در گار [ایستگاه راه‌آهن] بزرگی قدری ایستادیم. حاکم آمد با اجزای بلدیه، به همه تعارف کردیم. با حاکم و اجزای بلدیه جمعیت زیادی از زن و مرد جمع بود و طوری فشار می‌آوردند و جنجال بود که حاکم نتوانست خطابه خودش را بخواند، در جعبه آهنی بسیار خوبی تقدیم کرد که بعد خودمان بخوانیم. زن حاکم یک آلبوم بزرگ از عکس‌های مختلف این صفحات تقدیم کرد. دختر حاکم آن‌جا بود اما مثل ماه خیلی خوشگل بود. زن‌ها و دخترهای خوشگل زیاد بودند. در هیچ جا این‌طور ندیده بودیم و حقیقتا هرچه بنویسیم کم است. به دختر حاکم دست دادیم، سایرین دیدند. زن و مرد ریختند، دست خودشان را دراز می‌کردند که ما بگیریم و طوری زور می‌آوردند و معرکه می‌کردند که نزدیک بود کار را خراب کنند یا طرن را از پیش بردارند. زن‌ها زیاد تعریف داشتند.

خلاصه راه افتادیم. در روی این زبانه دریا که شهر را دو قسمت کرده پُلی کشیده‌اند که راه‌آهن از روی آن می‌گذرد. از پل‌های عجیب است. تقریبا مثل آن پلی است که مابین آمستردام و خاک بلجیک [بلژیک] دیدیم و تفصیل آن را نوشتیم. قریب یک ربع ساعت با راه‌آهن در روی پل می‌رفتیم. همین‌قدر بس است که بنویسیم پلی روی دریا کشیده‌اند و راه‌آهن به آن عظمت و تندی از روی آن می‌گذرد دیگر معین است استحکام و وضع بنیان و مهندس آن چه باید باشد. در همین پل در چهار سال قبل راه‌آهنی می‌گذشته به وسط پل که می‌رسد یک قطعه پل خراب شده تمام طرن از بالا می‌افتد به دریا، مسافرین تمام تلف می‌شوند. بعد دوباره ساخته‌اند و الحمدلله ما سلامت گذشتیم. از قصبات و استاسیون‌ها گذشتیم. از لیوچارس (Leuchars)، از کوپار (Cupar) از لیدی بنک (Lady Bank) از کیرک کالدی (Kirkcaldy) گذشتیم تا به هوپطون هوس رسیدیم.

در بین راه سه اردوی نظامی انگلیس دیدیم، به فاصله زیاد از یکدیگر در هریک از آن‌ها یک فوج بود، بعضی در کنار دریا بعضی دورتر در میان سبزه‌ها. چادر‌های آن‌ها مخروطی‌شکل بود و در هر اردو یک چادر بسیار بزرگ چهاردیرکی زده بودند که یا برای غذای آن‌ها یا برای اجتماع صاحب‌منصبان است. نتوانستیم عبورا از روی تحقیق بفهمیم.

دهات این‌جا خواه خانه‌های تک تک، خواه ده پنجاه صد خانوار یک جا باشد خیلی پاکیزه و باصفا است. کوچه‌های آن را مثل این است که هر ساعت جاروب می‌کنند. مردمان دهات هم خوش‌لباس و پاکیزه هستند و شاداب و خوشحال. در بین راه که می‌آمدیم زن و مرد زیاد، دخترها از اهل دهات اطراف می‌دیدیم که کنار دریا گردش می‌کنند. دو نفر سه نفر، ده نفر با هم هستند. بعضی در گردش، بعضی مشغول بازی هستند. بعضی در کنار دریا و در روی چمن‌ها دراز کشیده‌اند. بسیار عالم خوبی داشت.

قبرستان‌های این‌جا طور غریبی است مثل یک باغچه باصفا می‌ماند. ابدا از دیدن این‌ها به شخص واهمه و تنفر عارض نمی‌شود. درخت‌ها و گل‌کاری دارد و بسیار پاکیزه نگاه می‌دارند. رسم است در سر هر قبر بعد از دفن صاحب قبر یک درخت کاج می‌کارند و شاخ و برگ آن را تراش می‌کنند که زیاد بزرگ نمی‌‌‌شود. چرخی و کوتاه‌قد می‌نماید.

رسیدیم به استاسیون نزدیک عمارت ارل اف هوپطون (Earl of Hopetoun). خود لرد آن‌جا حاضر بود با او ملاقات شد. باران شدیدی می‌آمد. روی کالسکه را بستیم و سوار شدیم. جمعیت زیادی از اطراف جمع شده بودند هورا می‌کشیدند. خود لرد هرچه اصرار کردیم سوار کالسکه نشد. سوار اسب گاهی جلو گاهی پهلوی ما می‌راند و بیچاره تر شد. این لرد قریب سی‌و‌هفت سال سن دارد. ریش و سبیل خود را می‌تراشد. مثل خواجه‌های پیر می‌ماند. بدگل است؛ لاغر و باریک. حالا از ناخوشی هم تازه برخاسته، ماده‌ای در روی سینه او بود، عمل بد [سخت] کرده‌اند و بیرون آورده‌اند. حالا هم فتیله دارد، بیچاره رنجور است.

آمدیم به پارک عمارت رسیدیم. زیاد باصفا بود. در پارک عمارت راندیم. حوض بزرگی در جلوی عمارت دیدیم، فواره بسیار بلندی داشت. دیدنی بود. آمدیم تا به عمارت، زن لرد با بچه‌هایش آن‌جا ایستاده بودند. برخورد کردیم، ما را بردند به اطاق خودمان که در پایین در مرتبه [طبقه] زیر واقع شده یعنی پله نمی‌خورد. خود عمارت بسیار عالی عمارتی است. طرح آن هم دخلی به عمارت‌های دیگر که دیدیم ندارد. دو سمت آن دو بال دارد یعنی در جنبین آن هم دو دستگاه عمارت است که به واسطه ستون‌ها و مهتابی گالری مانند به هم وصل کرده‌اند. یعنی به این عمارت اصلی بزرگ وصل می‌شود.

عمارت را دویست سال قبل اجداد لرد ساخته‌اند. اما بعد تصرفات جدید در اطاق‌ها و زینت اطاق‌ها کرده‌اند. منظر خوبی دارد به زبانه بزرگ ممتدی از دریا که در این‌جا داخل خاک شده، مثل رودخانه عظیمی به نظر می‌آید. پل بزرگی که در روی این زبانه می‌سازند از آن‌جا پیدا است و دو پایه و دو دهنه بزرگ وسط پل خوب دیده می‌شود.

بلافاصله بیرون آمدیم با ادیب و میرزا محمدخان همراه بودند گردش کنیم. عزیزالسلطان با وجود این‌که چشم‌هایش آب می‌ریخت آمد با حاجی لَله رفتیم رو به زبانه دریا که پل را هم از نزدیک‌تر تماشا کنیم. خیابان راست را گرفتیم اما زن و مرد زیاد پشت سر ما جمع شدند. تماشا می‌کردند. زن‌ها با کالسکه می‌آمدند از ما می‌گذشتند. رسیدیم به کنار آب دیدیم باز پل دور است. همین‌قدر هیکل آن از دور با آهن‌های بزرگ آن دیده می‌شود. برای مراجعت دیدیم راه دور است ادیب را فرستادیم کالسکه بیاورد. خودمان گردش می‌کردیم، در نزدیک چند خانوار که کنار آب واقع بودند. از یکی از خانه‌ها دختر سیزده چهارده ساله بیرون آمد. زلف‌های آشفته‌اش به هر دو دوش او ریخته خیلی ظریف و خوشگل و خوش‌مو و خوش‌رو، گربه در بغل داشت با او بازی می‌کرد. قدری او را تماشا کردیم. دویدن او را با گربه دیدیم. رو به منزل برگشتیم.

در بین راه کالسکه رسید سوار شده راندیم. از آن طرف رفتیم در نزدیک حوض بزرگ که آن اطراف عمارت واقع است پیاده شدیم. آن‌جا هم گردش کردیم. اطراف چمن خوبی بود. سبز و خرم و مالیده و صاف مثل مخمل با ترشح فواره بزرگ، صفایی داشت. باز زن و مرد در این‌جا جمع شدند و تماشا می‌کردند.

بعد آمدیم داخل عمارت شدیم. وقت شام نزدیک بود. حاضر شدیم، رفتیم سر شام، اطاق سفره‌خانه عالی بود. در سر شام جمعی بودند. زن لرد دست چپ ما و ملکم‌خان دست راست ما بود. زن لرد هم لاغر است و باریک و چندان خوشگل نیست. وزیر اسکاتلند مارکی دلزیان (Marquis de Lothian) اسمیط که مدت‌ها در طهران رئیس تلگراف‌خانه بود و حالا در ادنبورگ رئیس موزه است در سر شام بودند. مهندس این پل بزرگ سرجون فولر (Sir John Fauler) هم بود. شام خوردیم. بعد از شام قدری در سالون بزرگ ماندیم. رفتیم به اطاق خودمان خوابیدیم.

 

منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه در سفر سوم فرنگستان، کتاب دوم، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: مرکز اسناد ملی، ۱۳۷۱، صص ۱۳۳-۱۳۷.

نظرات بینندگان