امروز باید به دیدن کانال جدیدی که در منچستر بنا کردهاند و میخواهند به واسطه این کانال این شهر را با شهر لیورپول وصل کنند برویم، در این کانال ماهی صد هزار تومان مزد عمله میدهند و مخارج گزافی خواهند کرد و این کانال مثل کانالی است که در سوئز مصر ساختهاند.
بعد از ناهار با امینالسلطان، ملکم [و] حاکم در کالسکه نشستم رفتیم. باز در کنار جاده همه جا آدم ایستاده بود. میرزا عبدالله خان، ابوالحسنخان، احمدخان که از لیورپول آمده بودند و عصر میروند همراه بودند. ادیب بود، ناصرالملک بود، عزیزالسلطان هم آمده بود.
در انتهای شهر رسیدیم به یک محوطه که چادر هندی بزرگ زده بودند، وارد چادر شدیم. زن و دختر زیاد اعاظم شهر، مرد و زن در اینجا پر بودند، مثل این بود که اینها را وعده خواسته بودند.
نقشه این کانال را از گل ساخته و برجسته درست کرده بودند. مهندسین راهساز این کانال حاضر بودند، مدتی وضع و نقشه کانال را به ما نشان دادند. زنهای خوشگل در این چادر بودند، تماشا کردیم. بعد آمدیم به کالسکه راهآهن که حاضر شده بود، من، امینالسلطان، ملکم [و] هشت نفر فرنگی در یک کالسکه بودیم، عزیزالسلطان [ملیجک دوم]، ابوالحسنخان با فرنگیها زیاد در یکی دیگر همچنین سایرین جا گرفته بودند. این خط راه موقتی است، برای همین کانال خط زیاد از راه ساختهاند، از برای بردن خاک سنگ. میگفتند قریب به پانصد میل راه موقتی ساختهاند، چون محکم نبود طرن مثل اینکه زیاد تند برود حرکت میکرد. عرض این کانال بیستوپنج ذرع و عمقش هشت ذرع است، حوضها میسازند برای کشتی، منظورشان همه این است که این شهر مثل لیورپول بندر بشود، پنبه که از ینگه دنیا میآورند میخواهند مستقیما به اینجا بیاید دیگر به لیورپول نرود با راهآهن بیاید و در این کانال هشت هزار عمله کار میکند و بعضی ماشینها هم از برای تسهیل کار ساختهاند، مثلا یک ماشین ساختهاند شبیه به ماشین کالسکه آهن و در آنجا بعضی اسبابها ساختهاند که به واسطه سه عمله کار میکنند، زنجیرها و میلهای بلند دارد و یک دول بزرگی به سر یک میل بلند نصب کردهاند خاک کنده که حاضر و در کانال است و باید برداشته شود، این دول از بالا به پایین میآید و با کمال قوت مثل قوچهای جنگی سر راه زمین میگذارد و با قوت بلند میکند و خاک در او پر میشود بعد که بالا رفت بار کشتی که روی خطآهن با اسب بستهاند در زیرش میآورند، با یک حرکت سیم ته این دول باز میشود، قریب به بیست خروار خاک میریزد در وسط بار کشتی، دو مرتبه که خاک ریخت بار کشتی پر میشود میبرند وصل به سایر کالسکهها میکنند که یک مرتبه شمندفر (chemin se fer) [راهآهن] بسته به جاهای گود زمین میریزند و گودیها را پر کرده قابل زراعت میکنند و همچنین به وضع دیگر ساختهاند که از این دولها متعدد دارد و پی هم پر میکند و از وسط کانال به خارج کانال میریزند.
بعد از گردش رسیدیم به استاسیون [ایستگاه] ایرلام (Irlam)، از اینجا خط را عوض کرد و از خط موقتی به خط صحیح افتاد. تند حرکت کرد رسید به استاسیون منچستر، سوار کالسکه شدیم آمدیم به منزل، حاکم هم همراه بود، بعد قدری استراحت کردیم باید به حمام برویم، حاجی حیدر رفته است حمام دیده است آدرس آورده، خودش پیدا نبود، به میرزا حسین فرمودیم رخت ببرد، بعد آمدیم. در کالسکه مهدیخان پیش ما نشسته بود، ادیب، امینهمایون، آقادایی، ابوالحسنخان در کالسکههای دیگر نشسته بودند، مردم به همان حالت اجتماع ایستاده بودند، خصوصا دم حمام جمعیت زیاد بود، وارد حمام شدیم، سر حمام مثل یک اطاق بزرگ خوبی است، حوض فواره دارد و قونسول ما که در منچستر است قدری غوره و پلو حاضر کرده است، خیلی خوشمان آمد، چون در اینجاها رسم نیست غوره بخورند فرموده بودیم که پیدا و حاضر بکنند. بعد داخل گرمخانه شدم، اطاق اول قدری سرد بود آب سرمان ریختیم، بعد به اطاق دیگر رفتم، آنجا زیاد گرم بود، به هر قسم بود شستوشویی کردم. باشی لخت شده بود، وقتی بیرون آمدم مهدیخان، ادیب، ابوالحسنخان رفته بودند لباس پوشیده از حمام بیرون رفتم. هیچ دامادی را به این اجتماع تا حال از حمام بیرون نیاوردهاند، آنقدر جمعیت بود که به زحمت خود را به کالسکه رسانده تنها در کالسکه را بسته به منزل آمدم.
امشب وضع غریبی در همین عمارت است، قریب به دو هزار و پانصد نفر زن و مرد حاکم در این عمارت وعده خواسته است که دیسکوری [نطق] بخواند و ما جوابی به او بدهیم. از حالا کالسکه مدعوین میآید، قریب به پانصد کالسکه در این میدان جمع شده است، در جلوی عمارت ما یک میدان وسیعی است و در وسط او به طور گنبد چیزی ساختهاند و در وسط او استاتوی پرنس آلبرت، شوهر ملکه، را گذاشتهاند و اطرافش پلههای زیاد دارد. مردم زیاد هم در این میدان و دوره این بنا ایستادهاند و تماشای مدعوین میکنند. در ساعت نه بعدازظهر لباس رسمی پوشیده و اکسیلبند برلیان انداختها و جقه پردار به سر گذاشته آمدیم به این مجلس.
حاکم و صاحبمنصبان و ایشیک آقاسیها با تشریفات زیاد در جلوی ما بودند تا وارد شدیم به دالان، موزیک و سرباز در راه عمارت چیده بودند، در دالان و راه طالار بزرگ و اطاقها تمام زن و مرد ایستاده بودند و کوچه داده بودند که ما رد شویم. همه سر فرود میآوردند و احترام بجا میآوردند، ما هم به همه تعارف میکردیم اطاق به اطاق تا به یک جایی رسیدیم، یک آبشار دستی ساخته بودند یعنی یک آئینه بزرگی بود دورش تمام گل، آب در روی آئینه میریخت معلوم نبود که این آب از کجا میآید و به کجا میرود، از حاکم پرسیدیم میگفت محض تشریفات شما این را ساختهاند، همیشه نیست.
خلاصه بعد از دالانهای بسیار و اطاقها وارد تالار شدیم، این تالار هم پر بود از زنهای خوشگل که همه لباس سینهباز پوشیده و جواهر زده بودند و مرد زیاد. در بالای تالار تخت بزرگی برای ما گذاشته بودند، آنجا رفتیم، عزیزالسلطان، امینالسلطان، ملکم، آدمهای ما که لباس تمام رسمی پوشیده بودند و بعضی از معتبرین انگلیس در پلههای این بلندی که ما بودیم ایستاده بودند. آن شخصی که باید خطبه بخواند با همان موی عاریه حاضر شده بود، قریب هفتصد نفر از اعاظم و زنهای خوشگل در همین تالار بودند و همه به ما نگاه میکردند و خیلی مشکل بود نطق کردن. حاکم آمد اجازه خواست که آن قاضی که حاضر شده خطبه را بخواند بعد آن شخص خطبه مفصلی که نوشته در دست داشت خواند، ما هم قریب به ده دقیقه به اتصال جواب خطبه او را دادیم و ملکم به زبان انگلیسی به آنها گفت، آنها همه خوشال شدند و هوار میکشیدند. حاصل ترجمه خطبه آنها این بود: اظهار خوشحالی خودشان را از ورود ما و خوشوقتی خودشان را از دوستی ما با انگلیس و رواج تجارتشان با ایران.
بعد شخصی که رئیس کمپانیهایی است که در کارون باید کار بکنند آمد اجازه خواست که خطبه بخواند، به ملکم فرمودیم بپرس مختصر است یا مطول؟ همین که ملکم پرسید که بیاختیار تمام این مردم خندیدند، ما هم زیاد خندیدیم، مردم همچو تصور میکردند که منظور ما این بود که خطبه خواندید جوابی دادیم دیگر چونه درازی چه میکنی چه گُه میخوری، مردیکه خیلی خفیف شد، آخر خواستم که نخندم شاید آسوده بشوند و این شخص خطبهاش را بخواند، رویم را این طرف آن طرف کردم، از پشت سر سوت زدند، دست زدند تا ساکت شدند، خطبهاش را خواند، جوابی دادیم.
بعد پایین آمدیم، با زنهای پیر جوان در بین راه به همه صحبتکنان آمدیم تا به منزل خودمان. در آنجا شام خوردیم و راحت کردیم، مردم تا دو ساعت متصل میرفتند تا تمام شدند.
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه در سفر سوم فرنگستان، کتاب دوم، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: مرکز اسناد ملی، ۱۳۷۱، صص ۱۰۸-۱۱۱.