سهشنبه، امروز که دهم ذیقعهد است باید از اینجا یک ساعت بعدازظهر برویم به باغ و پارک و قصر وادستون که مال فردیناند روچیل است، لیکن باید اول برویم به پارک و قصر آلفرد روچیل آنجا ناهار بخوریم، بعد از ناهار برویم به وادستون که شب را در وادستون فردیناند روچیل بخوابیم.
خلاصه از خواب برخاسته، رخت پوشیده، هوا اگرچه ابر بود اما نمیبارید. کالسکه حاضر کرده بودند، رفتم. من و لرد و راولینسون نشستیم در کالسکه. عزیزالسلطان [ملیجک دوم]، مجدالدوله، میرزا محمدخان، اکبرخان هم در کالسکه دیگر نشسته رفتم. پارک و جنگلهای لرد را دور زده گردش کردیم، خیلی جاهای باصفا داشت. جنگلها اغلب درِ چوبی دارد که قفل میکنند. سواری جلو بود، درها را باز میکرد، کالسکه داخل میشد. درختهای کهنه قوی خیلی داشت. چمن، گل، سبزه، چشمانداز بسیار خوب بودند. در توی جنگلهای خلوت سر راه قفس به قفس خیلی ساخته بودند، در هر قفس یک مرغ داشت که تخم قرقاول را زیر مرغ میگذارند، فره میگیرند و الان فرههای زیادی دور قفس از توی علفها درآمده راه میرفتند. وقت کباب و خوردن فرهها بود اما حیف که اینها معنی غذا خوردن را نفهمیدهاند که این فرهها را بگیرند به سیخ کباب بکشند بخورند! میروند خرچنگ و عمر [؟] پدرسوخته را میخورند.
خلاصه خیلی فره قرقاول دیدم. بعد رسیدیم به یک دسته مرال [نوعی گوزن] و شکارهای کوچک بزرگ سیاه، ابلق، رنگ به رنگ خیلی قشنگ نزدیک آنها باز فره قرقاول زیادی بود. کالسکه را نگاه داشته آمدیم پایین. عزیزالسلطان هم آمد. فرهها را عقب کرد. به اکبرخان گفتم شکارها را عقب کرد، گریخته رفتند باز آن طرفتر ایستادند.
بعد باز ما سوار شدیم راندیم. رفتیم به عمارت یک ناهار مختصری خنک بدی حاضر کرده بودند که به منزله ناهار قلیان است. کمی خوردیم و بعد به جهت حرکت پایین آمده یک عکس گروپی [دستهجمعی] انداختیم. زن لرد هم دیشب سرماخوردگی پیدا کرده کسالتی دارد. با حالت نقاهت حاضر بود. خلاصه با زن لرد و خود لرد و سایرین وداع کرده کالسکه اسبی حاضر کرده بودند و از آنجا باید تا منزل فردیناند روچیل با کالسکه برویم. ما و شاهزاده پسر ولیعهد و امینالسلطان و ناظمالدوله سوار یک کالسکه شده، باقی ملتزمین هم سوار کالسکههای دیگر شده روانه شدیم. همه جا آبادی و سبزه و جنگل و خیلی باصفا بود. از بعضی دهات و قصبات کوچک گذشتیم که خیلی قشنگ و مصفا بود. به قدر یک ساعت راه که طی شد رسیدیم به پارک و قصر آلفرد روچیل که ناهار اصلی را باید اینجا بخوریم و بعد به قصر فردیناند روچیل برویم. با کالسکه تا دربِ عمارت و پله آمدیم. آلفرد روچیل و جمعی از منسوبان آنها حاضر بودند. پیاده شدیم و داخل عمارت شده به اطاق راحت [استراحت] خود رفتیم. آلفرد روچیل مردی است وسطالقامه، چهلوهفت سال دارد و صورت بشاشی شبیه والیخان، ولی دو طرف گونه او قدری ریش دارد و چانه را میتراشد و اگر والیخان قدری کوتاهتر بود و ریش خود را دو طرف میتراشید خیلی شبیه به این بود. پسرعموی این شخص که لرد روچیل است و در حقیقت رئیس خانواده این روچیلهاست شخصی است شبیه به ملک قاسممیرزا، خانعمو، پسر مرحوم فتحعلیشاه.
بعد از ورود که ما را به اطاق راحت بردند، این اطاق خیلی نقل دارد؛ تمام دیوار و سقف این اطاق مطلا است و در نهایت زینت و قشنگی است. پارچههای بسیار عالی به دیوار این اطاق چسبانیدهاند که از تعریف و توصیف خارج است. آینههای بزرگ و مبل این اطاق و فرش ایرانی که قالی جوشقانی است و سایر اسباب و لوازم این اطاق در کمال نظافت و پاکیزگی است و نباید مثل و مانند این اطاق جز در بهشت یافت شود. آنقدری که لازمه سعی و اهتمام است در خوبی و پاکیزگی این عمارت شده است. قدری اینجا مانده به جهت صرف ناهار به طالار بزرگ ناهارخانه رفتیم و با زن لرد روچیل بازو داده داخل اطاق ناهار شدیم. چون صاحبخانه زن ندارد، زن لرد روچیل صاحبخانگی میکند.
میز خیلی عالی حاضر کرده بودند. بارون استال، سفیر روس، و جمعی از معارف و معتبرین را هم دعوت کرده بودند و حاضر شده سر میز بودند. زن لرد روزبری که در شهر لندن یک شب مهمان او بودیم دست راست، و زن بارون روچیل دست چپ ما بود و این زن لرد روزبری یهودی است و از عموزادگان روچیلها است ولی خود روزبری مسیحی است و این زن خیلی چاق و فربه و گردنکلفت است، به طوری که از شدت چاقی زیادی سن او معلوم نمیشود و خیلی شبیه عجههای ترکمن است. این عمارت آلفرد روچیل موسوم است به عمارت هالتن. کسانی که سر میز بودند از این قرار است: پسر بزرگ ولیعهد، سفیر روس استال، دوکراف، ابر کورن، لورد روچیلد، زن لرد روچیل و چند نفر از اقوام روچیلها که همه از روسای دولتمندان فرنگستان هستند.
وضع این روچیلهای یهودی از این قرار است:
روچیلهای لندن سه برادر هستند: اول لرد ناشینل روچیلد است که رئیس خانواده است. دوم آلفرد روچیلد است، سوم فردیناند روچیلد. یک روچیل هم از اینها در شهر فرانکفورت آلمان مینشیند. یک روچیل هم در وین مینشیند پایتخت اطریش. یکی هم در پاریس مینشیند و اینها همه با هم جمعالمالاند و شریکاند در نفع و ضرر و در غم و غصه و ثمر و ضرر، در عیش و عشرت همه با هم رفیق و شریک و متفقاند.
خلاصه ناهار خوردیم و برخاستیم رفتیم توی باغ گردش کنیم. عزیزالسلطان، مجدالدوله، اکبرخان، مهدیخان، میرزا محمدخان همراه ما بودند، فرنگیها هم ما را عقب نکردند و پسر ولیعهد با زنها و مردها به چادری که در کنار باغ زده و یک دسته سازنده [نوازنده] مجارستانی مشغول ساز بودند آنجا رفتند.
ما شروع کردیم به گردش باغ این یهودی. جلوی عمارت گلکاریهای خیلی خوب شده است و به قدری گل سرخ و زرد و آبی و الوان مختلف دارد که حساب ندارد و جلوی باغچهها یک حوض بیضی بسیار خوبی ساختهاند که در وسط آن مجسمه اسب و آدم است که از وسط دهن آدمها و اسبها آب خیلی خوب جاری است که آبش هم خوردنی است و تا حال همچو آب خوبی در فرنگستان ندیده بودم و دور حوض خیابانهای منظم خوب ساختهاند و از درخت کاج دیوارهای سبز ساختهاند که خیلی خوب و باصفا است و به طوری این گلها و سبزیها و دیوارهای کاج که با قیچی چیده و منظم درست کردهاند مصفا است که از حد تعریف خارج است و بعضی گوشهها و گریختهها درست کرده است که درختهای منظم اطراف آن کاشته شده و صدای آواز سازنده مجاری از پشت برگهای درخت میآمد و به عینه باغ پریان بود و حقیقتا نمیشود نوشت که این یهودیها چه دستگاهی درست کردهاند! اطراف حوض چراغهای حبابی الکتریسیته نصب کردهاند که در شب روشن میکنند و کسی تصور کند که شب مهتابی باشد و این چراغها را روشن کنند، با این وضع گلکاری و آب حوض و طراوت هوا و صفایی که دارد کسی آنجا تفرج کند چه حالتی دارد.
خلاصه از این وضع باغ و باغچه خیلی لذت بردیم. بعد به طرف باغچههای بالای عمارت رفتیم. آنجاها هم خیلی مصفا و تپههای [گل]کاری خوب باسلیقه بود. بعد به گلخانه این عمارت رفتیم که از یک طرف به عمارت است و از دو طرف به باغ و باغچه است و تمام این گلخانه از بلور ساخته شده و در کمال زینت و خوبی است. توی گلخانه از هر قبیل گل زرد و آبی خیلی خوب و انواع برگهای خوب دارد و مجسمههای قشنگ در بعضی جاها گذاشتهاند. عزیزالسلطان هم با ما بود. قدری گشتیم.
بعد آمدند گفتند که شاهزاده پسر ولیعهد و سایر مردها و زنها در چادر انتظار آمدن ما را میبرند. رفتیم آنجا. یک چادر بزرگی زده بودند. حضرات توی چادر بودند و جلوی چادر سازندههای مجارستانی ایستاده ساز میزدند. قدری آنجا ایستاده صحبت کردیم. بعد دختر روچیلدِ پاریس که زن پسر ساسنها است و این ساسنها هم یهودی هستند و تازه اعتباری پیدا کردهاند و یک شب در لندن مهمان آنها در تیاطر [تئاتر] آمپر بودیم و آن شب این دختر جواهر زیادی زده بود که البته به قدر پنجاه هزار تومان قیمت جواهرهای او بود و اینجا به مناسبت اینکه یهودی است و با روچیلها نسبت دارد آمده است، نه چندان مقبول است نه چندان زشت است، ولی زن لطیفی است، التماس کرد که عکس ما را بیندازد، ما هم قبول کردیم و ایستادیم. پسر ولیعهد و بعضی فرنگیها و ایرانیها و عزیزالسلطان هم ایستادند. دو شیشه عکس ما را انداختند و بعد از آن قدری جلوی این چادر راه رفتیم. اینجا هم گلکاری خوب کردهاند مخصوصا یک باغچهای به طور سبد درست کردهاند که توی سبد گل است و هیچ به این خوبی باغچه باسلیقه نمیتوان درست کرد. از دور مثل سبد گل است و بعضی تپههای گل دیگر هم اطراف این باغچه درست کردهاند که در نهایت خوبی و طراوت است.
قدری راه رفته سربالا رو به عمارت رفتیم که در آنجا سوار شده برویم منزل روچیلدِ دیگر که امشب مهمان او هستیم. رفتیم توی اطاق قدری میوه خورده راحت [استراحت] کردیم. بعد کالسکه حاضر کردند، من و شاهزاده امینالسلطان، ملکمخان توی کالسکه نشسته حرکت کردیم و از اینجا تا خانه فردیناند روچیل باید تمام با کالسکه برویم و مثل قفقاز است، راهآهن نیست. در این بین باران هم میبارید. شاهزاده توی کالسکه خوابش برد و همینطور که نشسته بود راست خوابید و خیلی شبیه است به عینالملک مرحوم، غیر از اینکه چشمهای این آبی است و چشم عینالملک مرحوم زرد بود. دیگر سایر چیزهایش به عینه او است. همینطور میراندیم و از دهات خوب پاکیزه تمیزی گذشتیم. قدری سربالا، قدری سرازیر زمینها سبز و خرم با جنگل و مصفا بود که خیلی تماشا داشت و چون با کالسکه میرفتم ممکن بود به دقت ملاحظه و تماشا کنیم تا رسیدیم به شهر «آلزبوری». شهر کوچکی است ولی خیلی قشنگ. جمعیت زیادی جمع شده بود و دعا میکردند تا رسیدیم میان شهر. حاکم اینجا نطقی حاضر کرده بود و خودش بالای بلندی که جلوی راه ما بود رفته و قاب تیماجی مرمری هم به جهت جلد نطق حاضر کرده بودند که در دست نایب حاکم بود و پهلویش ایستاده بود. کالسکه ما را پهلوی حاکم نگاهداشتند و جمعیت زیادی هم اطراف حاکم جمع شده بود. نطق را حاکم بلند خواند، در اتحاد دولت انگلیس با ایران بود و اظهار خصوصیت ملت و دولت خودشان به ما. ملکمخان که توی کالسکه پیش ما نشسته بود برخاست جوابی به زبان انگلیسی بلند خواند و بعد از آنجا رد شده راندیم.
دتقریبا دو ساعت طول کشید تا رسیدیم به قصر وادستون روچیل. جمعی از اعاظم و بزرگان دولت انگلیس به جهت پذیرایی ما در عمارت حاضر بودند، از آن جمله پسر دوم ملکه انگلیس، دوک کامبریج، سفرای فرانسه و اطریش، لرد نوک بروک فرمانفرمای سابق هندوستان، موریه سفیرکبیر انگلیس در پطر، دوک اف ابر کورن، لرد روچیلد و غیره و غیره. چون این روچیلد هم زن ندارد و صاحبخانه زن نداشت، زنهای دیگر دعوت نشده بودند، همه مرد بودند و پسر بزرگ ملکه افسوس میخورد از نبودن زن.
خلاصه به همه دست دادیم، وارد اطاقها شدیم. دستگاه این یهودی خیلی بالاتر از همه است. این عمارت از حیث بنا و بزرگی و اسباب و زینت و مبلهای نفیس قیمتی خیلی بالاتر از سایرین است. آن روچیلد اولی و این روچیلد هردو این عمارات و پارک و باغ و غیره را هفت هشت سال است دست زده و ساختهاند و میگفتند قبل از هشت سال است زمین بایر زراعت بوده است و حالا همچه جایی ساخته است که هیچ پادشاهی ندارد! این روچیلد گفتند قریب شش کرور تومان خرج این عمارت کرده است، سوای اغلب اسبابها که از پدرش ارث رسیده است و اینجا گذاشته است که همه نفیس و قیمتی است. پردههای گوبلنس کارخانه فرانسه خیلی دارد، به دیوارها نصب کرده است یعنی خریده است، پردهای دو هزار تومان چهار هزار تومان و همچنین پردههای نقاشی بسیار اعلای پرقیمت در اطاقها دارد که همه کار استادان صدوبیست سال قبل از این است؛ از آن جمله پردهای بود که جنده اسکندر یونانی شب در مستی تختجمشید فارس را آتش زده و خودش میگریزد با مشعل که در دست دارد و از دور آتش و سوخته تختجمشید پیدا است. حقیقتا پرده بسیار خوبی بود. گفتم: «این را چند خریدهای؟» خندید. هر قدر اصرار کردم نگفت. گفت: «خجالت میکشم بگویم. اگر راست بگویم میگویند دیوانه است.» معلوم میشود به قیمت گزاف ده پانزده هزار تومان همین پرده را خریده است و همچنین سایر پردهها را.
تالار ناهار و شامخوری تمام از سنگ مرمر ابلق است و بخاریها از مرمرهای مثل یشم و همچنین چند اطاق دیگر از سنگ مرمر است. تمام اطاقها و راهروها و دالانها پر از زینت و اسباب نفیس است و چشمانداز عمارت به صحرا و جنگل و آبادیها تا چشم کار میکند میرود جلوی عمارت باغچههای گلکاری و حوض بزرگی فوارهها از مجسمههای ریخته چدن که از دهن و گوش و سرشان آب میریزد. آب صاف خوب، اما آبش دایم نمیآید. گلکاریها را در حقیقت سحر کردهاند، مثل نقاشی و میناکاری، چه شمعدانیها، چه لادنها، چه انواع اقسام گلها خیابانها و درختهای قیچیکرده، چمن، پارک، حقیقتا مردکه یک بهشت شدادی ساخته است و روی حضرت موسی علیهالسلام را سفید کرده است که همچه امتی دارد! اسماعیل بزاز اگر اینجاها را ببیند دیگر به خواننده و رقاصهای یهودی طهران ریشخند نمیکند.
خلاصه هوا ابر بود. رفتم بالا، پلههای زیاد میخورد. روچیل افتاد جلو ما را برد بالا. دو سه اطاق خیلی مصفایی برای ما معین کرده بودند، رفتم، راحت شدیم. عزیزالسلطان هم نزدیک ما بود. احوالم الحمدالله خوب است، اما خون بواسیر هنوز بند نیامده است، گاهی میآید، گاهی میایستد.
خلاصه در ساعت هشت رفتم پایین به تالار شام. نشستیم روی میز. شاهزادهها و غیره همه بودند. ایرانیها الحمدالله همه استعفا کرده رفتند؛ حکیم طولوزان هم لندن مانده است. دندانساز رفت پاریس. امینالدوله اسلامبول رفته بود. میگویند با حاجی محسنخان به پاریس آمده است. هیچ تکلیف خویش را نمیداند که به کجا برود. مخبرالدوله مکه شد.
سرِ سفره به جز مجدالدوله و ملیجک [عزیزالسلطان]، اکبری، مهدیخان، فخرالاطبا کس دیگری نبود. در طرف دیگر برای آنها میز چیده بودند. خلاصه شام و غذای بدی صرف شد. برخاستم قدری توی اطاق گشتم. این روچیلد رعیتهای خودش را که در این دهات دارد جمع کرده بود، دست هریک مشعل پردودی داده بود، دور حوض و باغچهها میکشید و هوای باغ را ضایع کردند. هوا هم بسیار سرد بود نمیشد بیرون برویم. از پشت شیشهها تماشا کردیم، خیل کار خنک بیمزه بود. سازندههای هونگری [مجارستانی] که در خانه آن روچیلد بودند آمده بودند اینجا میزدند، یکی سنتور بزرگی داشت مثل طرح سنتور ایران با دو چوب میزد. سایرین کمانچه فرنگی میزند.
بعد رفتیم منزل بالا خوابیدیم. در لندن شبی که در خانه لرد روزبری مهمان بودیم یک الماس آستین دکمه ما آنجا افتاده گم شده بود، آنجا پیدا کرده در خانه روچیلد آلفرد آوردند دادند. این روچیلدها سه برادر هستند: لرد روچیلد، آلفرد روچیلد، له اوپولند روچیلد، بارون فردیناند روچیلد عموزاده اینهاست.
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه در سفر سوم فرنگستان، کتاب دوم، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: مرکز اسناد ملی، ۱۳۷۱، صص ۷۳-۷۹.