سرویس تاریخ «انتخاب»: سعید نفیسی یک سال پیش از کشته شدن ناصرالدین شاه به دنیا آمد، پدرش، مشهور به ناظمالاطبا، طبیب اندرونی ناصرالدینشاه و بعد مظفرالدینشاه بود، خودش در جوانی برای تحصیل به اروپا رفت و وقتی برگشت شد تاریخنگار و ادیب و شاعر و خلاصه چهرهای که نامش برای همیشه در تاریخ این سرزمین ماندگار شد. در تابستان سال ۱۳۳۴ خورشیدی اما انگار حسابی دلش برای روزگار قدیم تنگ شده بود، روزگار ناصری یا همان شاه شهید که تبعات سلطنتش تا پیش از مشروطه ادامه داشت و مردم همچنان از برکاتش منتفع میشدند. نفیسی دوره ناصری را دوره فراوانی و ارزانی میدانست و معتقد بود پس از مشروطه اوضاع اقتصادی سال به سال دریغ از پارسال شده است. او در روایتی از دوران کودکی و جوانی و نوجوانیاش در مجله خواندنیها، (شماره ۸۶، سال پانزده، سهشنبه ۲۷ تیر ۱۳۳۴) با شرح جزئیات نوشت که چرا اینطور فکر میکند، ضمن اینکه وقتی سر درد دلش باز شد جزئیات بیشتری را هم از اواخر دوران قاجار بیان کرد؛ از قیمت تک تک کالاها گرفته تا نوع لباس مردم، آرایش خانمها و...
روایت نفیسی را در پی میخوانید:
تا سی سال پیش [۱۳۰۴ خورشیدی] هنوز مردمی در ایران بودند که جوانی خود را در دوره ناصرالدینشاه گذرانده بودند و او را همیشه به نیکی یاد میکردند و «شاه شهید» خطاب میکردند.
این دلبستگی مفرط و احترام فوقالعادهای که مردم آن روزگار نسبت به ناصرالدینشاه داشتند به واسطه آن بود که در دوره او در رفاه و آسایش و ارزانی فوقالعاده زندگی کرده بودند.
برای اینکه نمونهای از ارزانی زندگی آن دوره در دست خوانندگان باشد همین اندازه توضیح میدهم که در سال ۱۲۸۸ قمری شاه سفری به عتبات کرد و اتفاقا در آن سال وبا آمد و خشکسالی شد و قحطی در طهران روی داد و در نتیجه خشکسالی و قحطی نان در طهران به یک من یک قران رسید یعنی هجده برابر ارزانتر از امروز و این منتهای ترقی بهای نان در آن دوره سی ساله سلطنت او بود.
با همه اینکه مردم از او دلخوش بودند و همیشه او را به نیکی یاد میکردند از این گرانی طاقتفرسا به تنگ آمدند و حتی تصنیفی در این زمینه ساختند که در میان خود میخواندند و یک بند آن این بود:
شاه کجکُلا رفته کربلا
نان شده گران، یک من یک قران
در دوره کودکی ما این ارزانی تا پیش از مشروطه بود. پدرم مرحوم دکتر علیاکبر نفیسی ناظمالاطبا طبیب اندرون ناصرالدینشاه و مظفرالدینشاه و جزو اطبای حضور و یکی از مشاهیر پزشکان طهران بود. در نتیجه سی سال خدمتی که شبانهروز در سفر و حضر به دربار سلطنت کرده بود پیش از مشروطه سالی ششصد تومان حقوق میگرفت.
در آن زمان معمول بود خرج و دخل هر ناحیه از ایران حساب جداگانه داشت و هر ناحیهای سپرده به یک تن از ماموران عالیرتبه مالیه بود که به او مستوفی میگفتند و او عایدات را جمع میکرد و مخارج را میپرداخت. کسانی که از دولت حقوق میگرفتند در آخر هر سال حواله حقوق یکساله گذشته خود را از مستوفی میگرفتند و یا به محل نزد مرد امینی میفرستادند که از ماموران محلی دریافت کند و برای او بفرستد و به حساب مرکز بگذارد و یا اینکه آن حواله حقوق را که «برات» میگفتند پیش یکی از صرافان متنفذ و معتبر بازار طهران میبرد و مبلغی منفعت از آن کم میکرد و او بقیه را نقد میپرداخت و آن مبلغ را وصول میکرد.
سالی ششصد تومان حقوق پدرم حواله اصفهان بود و هرساله که حواله آن صادر میشد با این تشریفات بیش از سالی پانصد تومان به او نمیرسید. پیش از مشروطه با همین سالی پانصد تومان یک درشکه با دو اسب و سه اسب سواری و یک الاغ سواری برای ما بچهها و حمام سرخانه و قهوهخانه و آبدارخانه مفصل را اداره میکرد و خانواده خود را که عبارت از زن و پنج فرزند بود در کمال رفاه نگاه میداشت و در اندرون ما گذشته از اینکه هرکدام از بچهها دایهای داشتند که آنها را شیر داده بود و برخی از آنها دیگر از خانه ما بیرون نرفته بودند، مادرم چهار خدمتکار زنانه داشت و پدرم یک قهوهچی، یک ناظر، یک متر [!] یک درشکهچی، یک دواساز، یک پادوی دواخانه، یک نوکر دیگر برای آب و جاروب کردن با یک باغبان، یک حمامی (تونتاب) و لَلهای که مامور مراقبت از ما و بردن و آوردن از مدرسه بود در خدمت خود داشت و بدین ترتیب با همین سالی پانصد تومان بیست و پنج شش تن در کمال خوبی زندگی میکردند.
اینکه هنوز عده کثیری از مردم سالخورده ایران حکومت مشروطه را نفرین میکنند برای این است که نحوست این کار زندگی مادی مردم را فراگرفت و از آن روز تاکنون مرتبا بالا میرود و شاید به این زودیها امید پایین رفتن هم نباشد. درست است که در همه جای دنیا زندگی ترقی کرده است اما به جرأت میتوان گفت در ایران از همه جا بیشتر تناسب از میان رفته است.
از زمانی که مرا برای تحصیل به اروپا فرستادند ماهی دویستوپنجاه فرانک مخارج مرا از طهران روانه میکردند و به همان شرایطی که من در آن زمان در اروپا تحصیل کردهام اگر کسی بخواهد جوانی را در آنجا نگاه دارد کمتر از سی هزار فرانک خرج نخواهد کرد. در آن زمان ۲۵۰ فرانک ۲۵ تومان میشد و امروز ۳۴۰۵ ریال میشود.
در آغاز جوانی که پس از ختم تحصیل وارد زندگی شدم و برخی ضروریات را خود تهیه کردم جوان خوشلباس مشکلپسندی بودم، بهترین کفشهای انگلیسی را از لالهزار جفتی چهار تومان میخریدم و بهترین خیاط لالهزار یک دست لباس را برای من هشت تومان میدوخت. یک کورس درشکه یک قران و اجرت سر و صورت در گرانترین سلمانیهای تهران دو قران بود. یک شماره روزنامه بیش از یک شاهی ارزش نداشت و شاهنامه چاپ امیربهادر را که امروز صدوپنجاه تومان میفروشند چهار تومان خریدم.
بهترین نوکرها ماهی پنج تومان حقوق میگرفت و بالاترین حقوق در ادارات ماهی صد تومان بود. تازه این قیمتها مربوط به دوره بعد از جنگ جهانی اول است که من وارد زندگی شده بودم و همه مردم از گرانی شکایت داشتند.
اولین روزنامهای که در زمان ناصرالدینشاه به چاپ هفتگی در تهران منتشر شد روزنامه «وقایع اتفاقیه» است که در ۱۲۶۷ قمری یعنی صد و هفت سال پیش منتشر شده است.
در این روزنامه هرچند یک بار صورت نرخ اجناس مهم را در بازار تهران چاپ کردهاند و بهای مهمترین اجناس در آن زمان بدین قرار بوده است:
گندم: خرواری بیستویک قران؛
جو: خرواری دوازده هزار و ده شاهی؛
لوبیا: خرواری سه تومان و دو هزار و ده شاهی؛
عدس: خرواری بیستوهفت قران؛
ماش: خرواری دو تومان و پنج قران؛
نمک: خرواری سه هزار و پانزده شاهی؛
پیاز: خرواری یک قران؛
نخود: خرواری چهار تومان و نیم؛
هیزم: خرواری هشت هزار و ده شاهی؛
زغال: خرواری هفده هزار و ده شاهی؛
شیره: چهار من نُه عباسی؛
خرما: چهار من سه هزار و صد دینار؛
کشک: چهار من دو هزار؛
برنج: چهار من دو هزار و ششصد دینار؛
روغن: چهار من یک تومان؛
گوشت: یک من یک قران؛
نان: یک خروار بیستوسه هزار؛
آرد: خرواری بیستوسه هزار؛
شمع: یک من یک قران و نهصد دینار؛
ماست: یک من ده شاهی؛
پنیر: چهار من شش هزار و ده شاهی؛
تنباکو: چهار من شانزده هزار؛
آبغوره: یک من ده شاهی؛
سرکه: یک من هفت شاهی؛
نُه تخممرغ به یک عباسی؛
قند روسی: یک من هفت هزار؛
قند یزدی: یک من چهار هزار و صد دینار؛
شکر: یک من دو هزار و هشتصد دینار؛
زعفران: یکچهاریک پانزده هزار؛
سکنجبین: یک من دو ریال.
البته این قیمتها در جوانی ما تقریبا دو برابر شده بود. در همان زمان یادم هست یک خانه هزار متری که در حدود هفت هشت اطاق داشت در محلات مرغوب تهران بیش از ششصد هفتصد تومان ارزش نداشت. ما که در تهران مدرسه میرفتیم دو ورق کاغذ بزرگ یک شاهی و یک مداد خوب صد دینار ارزش داشت. گمان میکنم هنوز کسانی در تهران باشند که زن از خانواده خوب متمول طهران گرفتهاند و بیش از سیصد تومان مهریه او را معین نکردهاند.
در آن زمان زندگی تا این اندازه آسان و ارزان بود. اگر کسی در قمار ده تومان میباخت در همه شهر معروف میشد. جیرهای که به سرباز میدادند ماهی پانزده شاهی بود. این اختلاف فاحشی که امروز در میان دارایی طبقات مختلف کشور هست اصلا وجود نداشت. متمولین درجه اول خانه و باغشان در شهر بیش از دو هزار تومان نمیارزید. در محلات شمالی تهران در جاهای بسیار مرغوب زمین را زرعی یک قران خرید و فروش میکردند. یادم هست در ۱۲۹۷ از وزارتخانهای که در آن رئیس اداره بودم ماهی صد تومان میگرفتم و نه تنها همه بر من حسد میبردند بلکه با این صد تومان هرچه میخواستم برایم آماده و فراهم بود.
هزار یک این تجملات امروز معمول نبود. بالاترین تجمل اسب سواری خوب و درشکه یا کالسکه بود. در سال اول مشروطیت تنها اتومبیلی که در تهران بود تعلق به شاه داشت که فقط در روزهای خیلی رسمی بر آن سوار میشد و مردی بود فرانسوی به نام وارنه که راننده آن بود. در سراسر شهر تهران بیش از بیست تن اروپایی، که همه در خدمت دولت بودند و سمت مستشار یا مستخدم فنی داشتند، دیده نمیشد.
هیات سیاسی کشورهای اروپایی در طهران از پنجاه تن تجاوز نمیکرد. یک دندانساز اروپایی و سه پزشک اروپایی در طهران بودند.
در دارالفنون که عالیترین مدارس آن زمان بود هفت هشت تن مهندس و پزشک و معلم ریاضیات و طبیعیات بودند که از اتریش و ایتالیا و فرانسه آمده بودند و برخی از آنها در ایران ماندند و ایرانی شدند و فرزندانشان هنوز در ایران هستند.
مردم در آن زمان بیشتر کلاه پوست بر سر میگذاشتند، کسانی که بسیار در بند سر و وضع خود بودند کلاهی از پوست بخارا داشتند زیراکه بهترین پوستهای گوسفند قراکول را از شهر بخارا میآوردند. دیگران پوستهای گوسفندهای ایران را کلاه میکردند.
کمکم کلاه پوستسیاه رواج یافت و یک نوع پارچه موجداری بود که از آن کلاه میکردند و شکل پوست را داشت و به آن پارچه ژاپونی میگفتند متجددین سرداری میپوشیدند که گویا از هندوستان به ایران آمده بود و آن لباس بلندی بود که یقه سربستهای مانند یقههای نظامیان داشت و تا زانو میرسید و از کمر به پایین در پشت سر چین میخورد. در ابتدا چینهای نزدیک به هم داشت و بعد کسانی که شیکپوشتر بودند چینها را درشتتر کردند و در میان دامن آن از عقب چاکی بود که برای نشستن و سواری آسانتر باشد.
زمستان و تابستان روی سرداری عبا میپوشیدند. مردم درجهسوم قبای مخصوصی داشتند که از کمر به پایین چین داشت و به آن «کمرچین» میگفتند.
گاهی نیمتنه کوتاهی هم روی لباس میپوشیدند که آستین آن تا آرنج میرسید و به آن ارخالق میگفتند. کمرچین و ارخالق را زنها میپوشیدند.
پیراهنهای مردانه تا زیر گردن بیشتر نمیرسید و یقه آن به شکل مثلث روی هم میافتاد و به آن «یقه گلابی» میگفتند.
کسانی که کهنهپرستتر بودند یقه پیراهنشان از جلو دکمه نمیخورد و روی شانه چپ دکمه داشت. و به آن پیراهن قزاقی میگفتند. دکمهها را بیشتر از قیطان سفید گرهکرده درست میکردند و مادگی هم قیطانی بود که به شکل دایرهای ته آن را دوخته بودند و دکمه را در حلقهای که فراهم کرده داخل میکردند.
مردها در زمستان روی سرداری خود بالاپوشی مثل پالتو که یقه نظامی داشت میپوشیدند و به آن «لباده» میگفتند. کسانی که داراتر بودند آن لباده را از پوست گوسفند یا بز و داراترها از پوست خز و سنجاب میکردند و لبه جلوی آن را از همان پوست میپوشاندند و به آن «سجاف» میگفتند.
در تابستان عباهای نازک فلاحیه و بوشهر و در زمستان عباهای کلفت نائین یا برک خراسان و یا شالهای پشمی گسگر در گیلان را میپوشیدند.
شهرت عبا نائینی که مانند نمد میمالیدند بیشتر از این جهت بود که نه تنها یک عمر دوام داشت بلکه گاهی هم به ارث میرسید.
کسانی که کهنهپرست بودند هنوز قبا میپوشیدند و روی کمر خود شال میبستند و لوازم خود را مانند عینک و قوطی سیگار یا انفیهدان و قلمدان و لوله کاغذ و پول و شانه و مهر و تسبیح و ساعت بغلی و چیزهای دیگر را در شال خود جا میدادند.
پول را همیشه در کیسه میگذاشتند و مردم باسلیقه کیسههای سرخ و سبز از اطلس و زری و مخمل و پارچه ابریشمی فاخری داشتند.
سکه طلا و نقره رواج کامل داشت و با آنکه در اواخر دوره ناصرالدینشاه امتیاز بانک شاهنشاهی ایران را به اتباع انگلیس داده بودند و حق انحصاری چاپ اسکناس با آن بانک بود مردم باز سکه طلا و نقره را به اسکناس ترجیح میدادند و حتی معمول بود که در موقع انعام دادن یا عیدی دادن اسکناس به کسی نمیدادند و سکه زر و سیم میدادند.
سکه طلا و نقره به اندازهای فراوان بود که حتی زنان روستایی نه تنها از آنها دستبندها و طوقهای متعدد درست میکردند و سکههای سوراخکرده یا دستهانداخته را دور گردن و در مچ دست خود به چند ردیف داشتند بلکه گرداگرد چهارقدی که به سر میکردند و تنبانی که به پا میکردند سکه زر و سیم دوخته بودند و گاهی چند ردیف سکه طلا و نقره گرادگرد مچ پایشان داشتند که به آن «خلخال» میگفتند.
لباس زنان عبارت بود از پیراهن کوتاهی که به کمر میرسید و یقه آن اغلب باز بود.
تنبان کوتاهی میپوشیدند که تا وسط ران میرسید و به آن «شلیته» میگفتند.
زنان جوانی که در صدد خودآرایی بودند شلیته کوتاهتر از پارچه نازک آهارزده میپوشیدند که مانند دایره بزرگی گرداگردشان را فرا میگرفت و در حاشیه پایین آن گلدوزی و مخملدوزی و زردوزی میکردند.
در تابستان پارچههای نازک میپوشیدند چنانکه اندامشان در نظر کسانی که نامحرم نبودند پیدا بود. در زمستان روی آن نیمتنه کوتاهی از پارچه کلفت میپوشیدند که به آن «یل» میگفتند و کلیجه و ارخالق هم معمول زنان اعیان بود.
همه زنان مثلثی از پارچه نازک میبریدند و روی سر میانداختند و زیر چانه آن را گره میزدند و به آن «چارقد» میگفتند.
در جوانی ما کمکم چهارقدها را از پارچه نازک اروپایی مانند «ململ» و «خاصه ململ» و «گاس» و «آقا بانو» و نظایر آن درست میکردند و زنهای باسلیقه خودآرای قسمتی از چهارقد را که بالای سرشان بود با نشاسته آهار میکردند که نیمدایره منظمی در بالای سر تشکیل دهد و به آن «چهارقد قالبی» میگفتند.
موهای بلندی را که از پشت سر داشتند به هم مانند زنجیری میبافتند و آویزان نگاه میداشتند و برای اینکه زود از هم باز نشود قیطانی به رنگ موی خود به آن میبافتند و به آن «گیسباف» میگفتند زیرا هر زنجیرهای از مو که آویزان بود به آن «گیس» میگفتند.
زنهایی که پرموتر بودند سعی میکردند عده گیسهایشان بیشتر باشد و هرکه گیسش بیشتر بود و از دوازده تجاوز میکرد مغرورتر بود به همین جهت وقتی که پا به سن میگذاشتند و موهایشان میریخت «گیس عاریه» داشتند که با موهای طبیعی خود مخلوط میکردند.
نه تنها موهای سفید را در حمام با رنگ و حنا سیاه میکردند بلکه انگشتان دست و پا را نیز با حنا سرخ میکردند به همین جهت زنان باسلیقه چندین ساعت و حتی گاهی یک صبح تا غروب در حمام میماندند و در آنجا صبحانه و ناهار و عصرانه میخوردند تا موهایشان و دست و پایشان کاملا رنگ بگیرد و مراسم «حنابندان» که مخصوصا درباره عروسی اهمیت فوقالعادهای داشت در آن زمان معروف بود.
موهای کوچکی را که در صورت و پیشانی داشتند به اصطلاح آن روز «بند میانداختند» یعنی زنان متخصص و ورزیدهای بودند که به نام «بندانداز» به خانهها میآمدند و نخست گرد سفید الککرده خیلی نرمی را که یا از سفیدآب یا آرد برنج نرم بود بر روی پوست میمالیدند که از کندن مو درد نیاید و سپس نخ سفید آهارداری را به طور مخصوصی گره میزدند که آنها اگر نخ را رها میکردند گره آن باز میشد و دو سر آن را که میکشیدند گره تنگ میشد و مو در میان گره میماند و از ریشه کنده میشد و برای سهولت کار و سرعت عمل یک سر نخ را به دندان و سر دیگر آن را به دست میگرفتند و بدینگونه موها را ریشهکن میکردند. مژههای خود را با سرمه سیاه میکردند و میل نازکی داشتند که در میان سرمهدان با سرمه آغشته میشد و آن را در میان دو صف مژه جا میدادند و چشمها را میبستند و به این وسیله مژه را سیاه میکردند. ابروها را با وسمه و رنگ سیاه میکردند و وسمه را در ظرف مخصوصی که «وسمهجوش» میگفتند میپختند و سپس در برابر آینه با قاشق کوچکی لعاب وسمه را روی ابرو میریختند و سر خود را به راست یا به چپ خم میکردند که تنها وسمه موهای ابرو را سیاه کند و در جاهای دیگر صورت سرایت نکند.
در زمان ما هنوز زنانی که به آداب قدیم خود را میآراستند روی لب بالا نیز از وسمه خطی سیاه میانداختند و گویا این نوع از سبیل مصنوعی در زمانهای سابق در میان مردان خوشسلیقه بسیار مطلوب بوده است.
سرخاب و سفیدآب در آن زمان بسیار معمول بود و مخصوصا گونهها را با سرخاب پررنگی میآراستند: موهای خود را در بالای پیشانی به صورت نیمدایرهای میبریدند و آن را «چتر زدن» میگفتند. در دو طرف پیشانی سر موها را به شکل فتیلهای درمیآوردند به طوری که گرههای آن نیمدایرههای منظمی روی چهارقد تشکیل میداد.
پارچههایی که برای لباس خود انتخاب میکردند بسیار گرانقیمت و مجلل بود. انواع مختلف مخملهای ابریشمی میپوشیدند، نوعی از مخمل بود که موج داشت و به آن «مخمل خواب و بیدار» میگفتند. اطلسهای اروپایی بسیار مطلوب بود و لطیفترین اطلسها را «اطلس مادام» میگفتند شاید بدان جهت که نخستین فروشنده آن زن اروپایی بوده که به او مادام میگفتند. در زمستانها یلها و کلیجهها و ارخالقها را از شال کشمیر میدوختند که به آن «ترمه» میگفتند. ترمه رنگهای مختلف داشت که هرکدام از آنها با سلیقه و با سن و مقام کسی که میپوشید مطابقت داشت.
ترمه سفید را بیشتر زنان موقر مسن میپوشیدند، ترمه لاکی برای زنان متوسط و ترمه لیمویی برای زنان جوان خودآرای بود. دو نوع شال پشمی ارزانتر از ترمه هم بود که در یزد میبافتند و مخصوص زنان کمبضاعتتر و کمخرجتر بود، یک نوع دیگر را «رضا ترکی» میگفتند. شال کرمانی هم پستتر و ارزانتر از ترمه کشمیری بود.
در آن زمان نزدیک پنجاه قسم پارچه مختلف نخی و پشمی و ابریشمی در نواحی مختلف برای زن و مرد میبافتند که هرکدام نام معین و مورد استعمال معین داشت. پستترین پارچههای نخی نخست کرباس و متقال بود و پس از آن قدک که بیشتر رنگ آبی تیره داشت و آهاردار بود و مخصوصا متشرعین و طلاب و کسانی که در بند سادگی بودند میپوشیدند. یک نوع پارچه لطیف نخی رنگارنگ بود که «فاق» میگفتند و بیشتر مخصوص زنان درجه سوم بود. نوعی از پارچه آهاردار در مازندران میبافتند که به آن «آغاری» میگفتند و بیشتر برای لباس روی مردان بود. در خراسان انواع پارچههای پشمی به نام «برک» میبافتند. در یزد پارچههای ابریشمی دارای راههای زرد و سرخ و نقشهای منظم به شکل شعله آتش میبافتند که به آن «داریی» میگفتند و بیشتر برای رویه لحاف و روی فرش و اینگونه لوازم بود ولی زنان مسن آن را شلوار میکردند. اُرمَک که پارچه نخی ارزان به رنگ خاکستری باشد و هنوز هم میبافند در آن زمان لباس تهیدستان را تشکیل میداد.
پارچه نخی سرخ تیرهای هم معمول بود که بیشتر از آن آستر لحاف میکردند و تنگدستان از آن لباس میدوختند و به آن «شله» میگفتند.
دوست دارم به روح بلند مرتبه و شرف و وطن دوستی خاقان ناصر الدین میرزا قاجار و سلزان احمد شاه قاجار درود بفرستم. مردانی علاقه مند به توسعه کشور که یک برنامه متعادل همه جانبه برای توسعه این مملکت به پیش بردند. تاریخ در باره همه ما قضاوت خواهد کرد.
قورباغه ای خیلی رایج بود و الان تک و توک بتونی یه سالمش رو ببینی "هنوز یادمه خیلی از زنها پیچه یا پوشیه داشتند و یک نوع چادر بسر میکردند که بهش چادر کمری میگفتند چون پائین چادر بسیار بلند بود و انرا از داخل به بالا سمت کمر میکشیدند و بندی داشت که دور کمد بسته میشد" ساندویچ یک غذای خیلی جدید بود که تازه به ایران امده بود" کالباس اونقدر خوشمزه بود که باورتون نمیشه" الان کالباس در ایران شنیدم که منفوره " هم از نظر بهداشتی هم از نظر طعم و مزه! خلاصه حال کردم " خیلی ممنون.
nassereddin majiz migofteh
ba un hameh nokaro kolfat
معلومه خیلی شکمش سیر بوده.قجر خوب بهش رسیده
در همان موقع در کل کشور قحطی بوده و کسی هم سواد نداشته جز تعدادی پولدار و درباری مثل مرحوم آقای نفیسی
دل پری از پهلوی داشته.