سرویس تاریخ «انتخاب»: روز سوم خرداد ۱۳۶۱، خرمشهر پس از ۵۷۶ روز اشغال توسط نیروهای ارتش عراق، در پی عملیات بیتالمقدس، که از دهم اردیبهشت آغاز شده بود، توسط نیروهای مشترک ارتش و سپاه ایران بازپس گرفته شد. روزنامه اطلاعات در ویژهنامه آزادسازی خرمشهر در سوم خرداد ۷۹ روایتی را از سپهبد صیاد شیرازی، از فرماندهان ارشد این عملیات، و نیز فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش، درباره این روز تاریخساز منتشر کرد که به این شرح بود:
در اوایل عملیات بیتالمقدس قرارگاه نصر ماموریت یافت از شمال خرمشهر به دشمن هجوم آورد و با وجود احداث هفت رده خاکریز، کانال، سیمخاردار و مین در خط تماس دشمن با نیروهای ما، برای نیروهای عملکننده این کار حکم خودکشی را داشت. لذا از فرماندهی قرارگاه کربلا [مرکز عملیات بیتالمقدس به فرماندهی محسن رضایی و صیاد شیرازی – انتخاب] فرمان توقف عملیات در جبهه شمال خرمشهر داده شد و از یگانهای ارتش و سپاه خواسته شد که ارتباط دشمن در جبهه شلمچه با یگانهایش را قطع کنند؛ اما با وجود تلاش زیاد یگانهای ارتش و سپاه تلفات سنگین به نیروهای خودی وارد آمد و این کار انجام نشد. فرماندهان یگانهای خودی از ما یک فرصت دوماهه برای بازسازی میخواستند چراکه معتقد بودند به دلیل استمرار عملیات، نیروهایشان خسته و فرسوده شدهاند و با این وضعیت نمیتوانند خرمشهر را آزاد کنند. از طرف دیگر ما میدانستیم که اگر این فرصت به آنان داده شود، برای آزادسازی خرمشهر با دشواریهای بیشتری روبهرو میشویم. با فرمانده وقت سپاه پاسداران مشورت کردیم و بنا شد دستورالعمل مشترک و واحدی را به صورت فرمان به یگانها ابلاغ کنیم. از طرف دیگر چون در مورد این طرح با هیچیک از فرماندهان مشورت نکردیم، در ابلاغ این دستورالعمل و متقاعد کردن آنان کمی دلنگرانی داشتیم! ساعتی را با فرماندهان قرار گذاشتیم که در نزدیکی جاده اهواز – خرمشهر در سنگر کوچکی گردهم بیایم تا این فرمان مهم ابلاغ شود. پس از گردهمایی همه فرماندهان لشکرها و تیپهای مستقل ارتش و سپاه من با ذکر بسمالله و دعای فرج با صدای بلند اظهار داشتم: «برادران توجه فرمایید من میخواهم دستور فرماندهی قرارگاه کربلا را ابلاغ نمایم.» و دستورالعمل را به صورت شمرده و قاطع ابلاغ کردم. فرماندهان پس از شنیدن دستور، در سکوتی پرمعنا به همدیگر نگاه کردند و سرانجام سردار جاویدالاثر حاج «احمد متوسلیان» رو به من کرد و گفت: «جناب سرهنگ ما پیشنهادهای زیادی به شما دادیم، شما در طرحتان چرا از پیشنهادهای ما استفاده نکردید.» در جواب به او گفتم: «من به شما دستور فرماندهی قرارگاه را ابلاغ کردم، این طرح نبود و قرار هم نیست که بحثی بر روی آن داشته باشیم.» ایشان سر به زیر انداخت و چیزی نگفت و معلوم بود که قانع نشده است. نفرات دوم و سوم نیز سوالها و گلههایی را در مورد اینکه چرا از پیشنهادهای آنها در این طرح استفاده نشده است کردند. من هم در جواب آنها فقط این موضوع را تکرار میکردم که: «این دستور فرماندهی قرارگاه کربلا است نه طرح و چون و چرا ندارد.»
همگی فرماندهان حاضر در جلسه نیز به طور کامل فرمان را پذیرفتند و سریعا برای اجرای آن عازم یگانهای خود شدند.
بعد ار رفتن آنها من که انگار بار سنگین مسئولیت این کار مهم بر روی دوشم سنگینی میکرد، دست به دعا برداشتم و گفتم: «خدایا هرچه سرمایه آبرویی و حیثیتی داشتم، پای ابلاغ این دستور گذاشتم. اگر این طرح به ثمر ننشیند، چگونه قادر خواهم بود دستور بعدی را ابلاغ کنم.» به هر حال عملیات برابر طرح ابلاغی آغاز شد و ما ساعت ۴ و نیم صبح در اتاق جنگ قرارگاه کربلا بیدار بودیم و عملیات را پیگیری میکردیم. در مرحلهای از عملیات، فعالیت نیروهای ما در دو محور متوقف شد و ما هم از موفقیت کامل عملیات تا حدودی ناامید شده بودیم. من که چند روز خواب به چشمانم نرفته بود در زیر نورافکن اتاق جنگ به خواب رفتم. ناگهان با صدای بیسیم از خواب پریدم.
فرماندهان یگانهای عملکننده تکبیرگویان خبر پیروزی خود را اعلام میکردند. در یکی از پیامها یکی از فرماندهان عملکننده از ما مجوز میخواست تا با هفتصد نفری که جمعآوری کرده به خاکریز دشمن در خرمشهر حمله کند. ما که میدانستیم حمله کردن به خاکریزی که از تعداد نیروی انسانی و تجهیزات پشت آن بیخبر بودیم، آن هم با هفتصد نفر رزمنده خسته، نوعی خودکشی است، پاسخ منفی دادیم، اما آن فرمانده بر خواسته خود اصرار داشت. طولی نکشید که از پشت بیسیم همان فرمانده به ما گفت: «تا چشم کار میکند عراقی میبینم که خواهان تسلیم شدن هستند و ما نمیدانیم با این همه اسیر سرگردان چه بکنیم!» من که به سختی میتوانستم این موضوع را باور کنم، به یکی از بالگردهای هوانیروز ماموریت دادم که از بالا تعداد عراقیهای تسلیم شده را گزارش کند. گزارش خلبان بالگرد نیز اظهارات فرمانده مذکور را تایید کرد. نکته جالب اینجا بود که در آن محور ما تنها هفتصد نفر نیرو داشتیم و امکان جمعآوری آن همه اسیر امکانپذیر نبود، لذا دستور دادیم رزمندگان اسلام یک خط دشتبانی را تشکیل بدهند و از لب رودخانه اروند تا امتداد جاده خرمشهر صف بکشند و تمام عراقیها را بر روی جاده به سمت اهواز هدایت کنند. این وضعیت تا ساعت ۱۰ صبح به طول انجامید و بالاخره گزارش دادند که دیگر هیچ عراقی در خرمشهر نیست و اینگونه بود که خرمشهر را خدا آزاد کرد.
اگه جنگ نبود ایران حالا بهترین کشور منطقه بود
هزاران افسوس