پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ صبح چیز نوشتم و به ... رفتم، باز چیزی ندیدم. ظهر که برای ناهار رفتم میرزا حسینخان و علیقلیخان گفتند از دوتاستا کاغذ رسیده که «وقت معین خواهم کرد، برای این که بیایید حرف بزنید» و میگفتند حالا باید نشست ترتیب داد.
باری بعدازظهر بر حسب وعده سفارت خودمان رفتیم که با ممتاز [سفیر ایران در فرانسه] به ورسایل برویم. از وزارت خارجه فرانسه تلفون کردند که «روزنامه چهرهنما شرحی نوشته که به ما بر میخورد و از قراری که تحقیق کردیم از طرف مامورین ایران نوشته شده.» گفت: «روزنامه را بفرستید ببینیم چیست.» بعد راهآهن گرفته به ورسایل رفتیم. قصر و پارک سلطنتی ورسایل بهشت است و به تصور در نمیآید. بعد به قهوهخانه رفته چای خوردیم و مراجعت کرده به سفارت رفته شام خوردیم.
مقاله چهرهنما را علیقلیخان نوشته و خیلی مفتضح است. دیوانگی و شارلاتانی علیقلیخان یک دفعه ظاهر شد. خیلی متالم شدم و متحیر که چه باید کرد. خلاصه بعد از شام به شاپیتر کلمانت آمیتیه رفتیم، مهربانی کردند و در مشرق جا دادند. سنشُل هم که از اجزای شورای طریقت است آمد. او را هم به مشرق بردند. از من پرسید: «با انگلیسها چه میکنید؟» یک نفر را هم به رتبه هیجدهم آشنا کردند. تماشا کردم. از آنجا که بیرون آمدیم در سر راه گز خریدیم و خوردیم و نیز در قهوهخانه آبجو خوردیم و آمدیم منزل. ممتازالسلطنه هم جستهجسته از ناصرالملک بدگویی میکند. ضمنا میگفت: «دیروز که مشاور را دیدم و صحبت کردیم دلم برای او میسوزد کاش میشد که نتیجهای میگرفتیم» و میگفت: «خوب است میرزا حسین خان برود لندن و درست با انگلیسها حرف بزند ببیند چه باید کرد.» من به او نگفتم دوتاستا خبر داده است؛ چون خودم هنوز درست نمیدانم چه نوشته است.
منبع: یادداشتهای روزانه محمدعلی فروغی، به کوشش محمدافشین وفایی و پژمان فیروزبخش، تهران: سخن، چاپ هفتم، ۱۳۹۸، صص ۱۲۴ و ۱۲۵.