سرویس تاریخ «انتخاب»: ساعت ۹ شب دوشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۳۲ تیمسار سرتیپ افشارطوس، رئیس کل شهربانی، به طرزی عجیب در خیابان خانقاه تهران مفقود شد. ماموران ساعت شش صبح روز یکشنبه ششم اردیبهشت جسد طنابپیچشده او را در کوههای لشکرک پیدا کردند. در مورد اینکه چه کسانی در ماجرای قتل رئیس کل شهربانی دولت دکتر مصدق دست داشتند و ماموران در نهایت چطور موفق به کشف جسد افشارطوس شدهاند، در روزهای آتی خواهیم نوشت. اما جریان ناپدید شدن وی خود حدیثی مفصل است که خبرنگاران روزنامه اطلاعات پس از تحقیقات بسیار آن را روز سهشنبه اول اردیبهشت ۱۳۳۲ در گزارشی کامل اینطور روایت کردند:
مثل هر روز
رئیس شهربانی بعدازظهر دیروز [دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۳۲]مثل روزهای قبل پس از آنکه کارهای اداری را تمام کرد به منزل رفت. از ساعت دو و نیم یا سه بعدازظهر الی ساعت هفت در منزل بود، ولی توقف وی بیش از روزهای دیگر به طول انجامید بدین معنی که در روزهای قبل مشارالیه بین سه تا پنج بعدازظهر در منزل استراحت میکرد و دوباره به شهربانی مراجعت مینمود، اما دیروز تا ساعت هفت بعدازظهر در خانه باقی ماند و در این ساعت بود که تلفن منزل ایشان زنگ زد و یک نفر از آن طرف سیم به مستخدم خانه تیمسار افشارطوس گفت: «به آقا بگویید از شهربانی شما را میخواهند.»
تلفن یک نفر آشنا بود
تیمسار افشارطوس بلافاصله پای تلفن رفت قریب سه دقیقه صحبت کرد و بلافاصله برای پوشیدن لباس آماده شد مستخدمین منزل وی میگفتند: «هنوز ساعت به هفت و یک ربع نرسیده بود که رئیس شهربانی منزل را ترک کرد و به خانم خود گفت: من شهربانی میروم.» مقارن هفت و بیست دقیقه بعدازظهر اتومبیل حامل وی در مقابل شهربانی توقف کرد و مشارالیه پیاده شد و یکراست به دفتر کار خود رفت. مدت بیست دقیقه به کارها و پروندههایی که رئیس اداره کارآگاهی با خود آورده بود رسیدگی به عمل آورد و در ضمن رسیدگی آقایان سرهنگ نورایی و سرهنگ دوم نادری در اطاق وی بودهاند و سرهنگ نادری برای مذاکره درباره تصدی ریاست اداره اطلاعات شهربانی منتظر فرصت بوده است، ولی گویا مجال صحبت پیدا نشده و رئیس شهربانی پس از رسیدگی به پروندهها پاکتی را از دست آقای درخشانفر گرفته و مشغول خواندن نامه محتوی آن میشود، میگویند در روی این کاغذ که بدون مارک بوده خطوطی با مداد نوشته شده بود و رئیس شهربانی از خواندن آن نامه مجهول کمی میخندد و سپس آن را تا نموده و در جیب میگذارد و به آقای سرهنگ نورایی آجودان خود میگوید: «من اکنون به منزل آقای نخستوزیر میروم و بعد مراجعت خواهم کرد»
من تلفن کردم
تلفنکننده ناشناس نبوده بلکه آقای سرهنگ نورایی آجودان رئیس شهربانی بوده که به تیمسار افشارطوس اطلاع داده از منزل آقای نخستوزیر به شهربانی تلفن نموده و گفتهاند که شما برای ملاقات آقای دکتر مصدق به منزل ایشان بروید و پس از این تلفن رئیس شهربانی مصمم به رفتن به خانه نخستوزیر شده است.
آقای سرهنگ نورایی امروز به ما [خبرنگاران روزنامه اطلاعات]گفت: «تلفنی که ساعت هفت بعدازظهر به رئیس شهربانی شده به وسیله من صورت گرفت و تصور نمیکنم تلفن مجددی به ایشان شده باشد.»
در خانه نخستوزیر
یک مقام مطلع در منزل نخستوزیر گفت: «ساعت هفت و سه ربع یا هفت و پنجاه دقیقه بعدازظهر دیروز [دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۳۲]رئیس شهربانی مطابق معمول به اینجا آمد و به حضور آقای نخستوزیر رفت و مدت بیست دقیقه یا یک ربع مذاکره کرد و این مذاکرات نیز تصور نمیکنم فوقالعاده و غیرمنتظره بوده، زیرا رئیس شهربانی هر روز برای دادن گزارش از آقای نخستوزیر ملاقات میکرد پس از این مذاکرات در حدود ساعت هشت و ده دقیقه تیمسار افشارطوس منزل نخستوزیر را ترک گفت و به وسیله اتومبیل ریاست شهربانی به اداره خود برگشت. مجددا در اداره شهربانی قریب بیست دقیقه تا نیم ساعت به کارها رسیدگی نموده و ده دقیقه به ساعت نه مانده بود که سوار اتومبیل شد و از طریق خیابان سوم اسفند به طرف مرکز شهر حرکت نمود.»
برو به خانقاه
تا اینجا جریان خیلی عادی بود، بدین معنی که رئیس شهربانی مثل هر روز به کارهای بعدازظهر خود رسیدگی نمود و با رئیس دولت نیز ملاقات کرد اما در ساعتی که قرار بود به منزل مراجعت نماید برنامه دیگری پیش آمد و مشارالیه وقتی با اتومبیل به آخر خیابان سوم اسفند رسید به شوفر خود که کارمند شهربانی است گفت: «برو به طرف خیابان هدایت و خیابان خانقاه». مطابق این دستور اتومبیل شماره یک شهربانی در حالی که رئیس شهربانی به تنهایی در آن نشسته بود از طریق خیابان فردوسی به طرف مشرق شهر تهران حرکت کرد.
چاقو کشیده بود
پاسبانان پست خیابانها که عبور اتومبیل رئیس شهربانی را از نقاط مختلف شهر به چشم دیدهاند در بازجوییهایی که امروز از آنها به عمل آمده چنین گفتهاند: «بله، اتومبیل رئیس شهربانی از خیابان سعدی شمالی گذشت و وارد خیابان هدایت شد. در خیابان هدایت در همان موقع یک نفر از اوباش محله چاقو کشیده بود و مردم به گرد او جمع شده بودند. رئیس شهربانی دستور داد اتومبیل در کنار خیابان توقف کرد و شخصا جمعیت را شکافت و جلو رفت و باتون پاسبان پست را که در صدد دستگیر نمودن چاقوکش بود گرفت و با آن چند ضربه به ضارب زد و سپس به پاسبان و سرباز فرمانداری دستور داد ضارب را جلب کنند. سپس مردم را به تفرقه دعوت نمود و وقتی که اوضاع قدری آرام شد و مامورین کلانتری برای کمک به پاسبان پست رسیدند مجددا سوار اتومبیل شد و به شوفر خود گفت، برو به خیابان خانقاه»
بیست قدم تا سومکا
همانطور که در نقشهای از خیابانها و کوچهها و محل واقعه و جایی که اتومبیل رئیس شهرانی توقف نموده و در صفحه آخر چاپ شده ملاحظه میفرمایید خیابان هدایت در قسمت شمالی ناحیهایست که رئیس شهربانی ساعت ۹ شب گذشته وارد آن ناحیه شده و دیگر مراجعت نکرده است.
خیابان خانقاه به موازات خیابان هدایت کشیده شده و قسمت غربی آن منتهی به خیابان سعدی شمالی و قسمت شرقی آن منتهی به خیابان صفیعلی شاه میشود. در این خیابان چند کوچه فرعی و چند کوچه اصلی که انتهای آنها به خیابان هدایت و خیابان شاهآباد منتهی میگردد وجود دارد منجمله کوچه باریکی که قسمت جنوبی آن کوچه ظهیرالاسلام نام دارد و این کوچه در اثر قطع نمودن خیابان خانقاه چهاراهی تشکیل میدهد که به نام چهارراه خانقاه معروف است.
این چهارراه تا محل حزب سومکا که رهبری آن با آقای دکتر منشیزاده میباشد و اکنون در توقیف است بیش از بیست متر فاصله ندارد و بلافاصله قریب هفتاد متر بالاتر از آن نیز خیابانی است به نام خیابان «خیام» که یک سرِ آن منتهی به خیابان هدایت میشود.
در مقابل این خیابان یک دکان بقالی وجود دارد که در قسمت غربی آن دکان بقالی محل کانون افسران بازنشسته است بنابراین در خیابان خانقاه سه مرکز مورد توجه است.
۱- حزب سومکا, ۲- کانون افسران بازنشسته، ۳- یک دکان بقالی.
کیف مرا بگیر
عقربههای ساعت به نه بعدازظهر رسیده بود که اتومبیل رئیس شهربانی در فاصلهای که بین چهارراه خانقاه و آن دکان بقالی قرار دارد توقف نمود. ابتدا سرتیپ افشارطوس خواست کیف دستی خود را که حامل اوراق و نوشتجات است بردارد، ولی بعد منصرف شد و به راننده گفت: «کیف مرا بگیر و در اتومبیل بینداز» سپس اضافه نمود «من پیاده میروم تو با اتومبیل برو مقابل کلانتری ۲ بایست من یا خودم به آنجا خواهم آمد و یا اینکه به تو تلفن خواهم نمود که آنجا عقب من بیایی.» راننده بلافاصله حرکت کرد و رئیس شهربانی پیاده به راه افتاد.
شش صبح امروز
ساعت شش صبح امروز [سهشنبه اول اردیبهشت ۱۳۳۲]، تلفن منزل تیمسار سرتیپ همایونفر معاون شهربانی کل کشور زنگ زد و مستخدم منزل ایشان پس از آنکه گوشی را برداشت و لحظهای صحبت نمود به معاون شهربانی اطلاع داد که خانم تیمسار افشارطوس میخواهند با شما صحبت کنند.
وقتی که همایونفر گوشی را برداشت، خانم رئیس شهربانی با لحنی که از آن اضطراب و نگرانی مشهود بود گفت: «تیمسار افشارطوس دیشب به منزل نیامده است و ما تا نصف شب بیدار بودیم، ولی بعد از آن به خواب رفتیم، به خیال اینکه ایشان در شهربانی کار دارد. حالا خواستم بپرسم که آیا ایشان در شهربانی است؟»
سرتیپ همایونفر جواب میدهد: «خیر، ایشان کاری در شهربانی نداشتند و برای اینکه مطمئن باشیم اکنون به شهربانی تلفن خواهم کرد.»
عجب، پس کجاست؟
بلافاصله معاون شهربانی به وسیله تلفن با شهربانی تماس میگیرد، از آجودان رئیس شهربانی سراغ سرتیپ افشارطوس را میگیرد، ولی همه میگویند که از وی خبری ندارند و آجودان او میگوید، آخرین دفعه ساعت هشت و سه ربع بعدازظهر دیروز رئیس شهربانی را دیده و آن هم لحظهای بوده است که مشارالیه از منزل آقای نخستوزیر مراجعت نموده و پس از رسیدگی به کارها دفتر کار خود را ترک کرده است و از آن ساعت به بعد دیگر از مشارالیه خبری ندارند.
سایر مقامات شهربانی نیز اظهار بیخبری کرده و از محل تیمسار افشارطوس خبری نداشتند و باالنتیجه، چون مشارالیه به منزل هم نرفته بوده، ناگهان این فکر پیش میآید که رئیس شهربانی به طرز اسرارآمیزی مفقودالاثر شده است.
خیلی معطل شدیم
البته، چون ساعت شش و هفت صبح هنوز دیر نشده بود و معاون شهربانی و خانم تیمسار افشارطوس تصور میکردند که ممکن است وی شب گذشته در منزل یکی از دوستان میهمان بوده و حتما تا اول وقت اداری مراجعت خواهد کرد لذا در همین نگرانی اقدامی برای جستجوی وی به عمل نیاوردند و منتظر شدند تا شاید در حدود ساعت هشت یا هشت و نیم صبح از تیمسار افشارطوس خبری بشود، اما متاسفانه هرچه از وقت میگذشت این انتظار کمتر به نتیجه میرسید، زیرا رئیس شهربانی عادتا هر روز صبح در حدود هفت یا هفت و نیم صبح در محل کار خود حاضر میشد، ولی صبح امروز تا ساعت هشت هنوز از وی اطلاعی در دست نبود.
امروز قرار بود کمیسیون امنیت در دفتر کار معاون نخستوزیر تشکیل شود و رئیس شهربانی نیز هر روز طبق معمول اول وقت برای شرکت در این کمیسیون به منزل آقای دکتر مصدق میرفت و قرار بود ساعت هشت صبح امروز نیز در آنجا حاضر شود، ولی آقای دکتر ملک اسماعیلی، معاون نخستوزیر، میگفت: «ما تا ساعت هشت صبح هرچه معطل شدیم خبری از رئیس شهربانی نشد و، چون تیمسار ریاحی، رئیس ستاد ارتش، هم نیامده بود تصور کردیم که، چون ابوالقاسم بختیار دستگیر شده و دیروز به تهران آمده این دو نفر برای تحقیق و بازجوییهای مقدماتی رفتهاند و بنابراین مجال پیدا نکردهاند که در کمیسیون امنیت شرکت نمایند. روی همین اصل باز هم مدتی در انتظار نشستیم، تا اینکه ناگهان خبر رسید که رئیس شهربانی از دیشب تاکنون گم شده است.»
نقطه اسرارآمیز
وقتی خبر گم شدن رئیس شهربانی به منزل نخستوزیر رسید دیگر معطل نشدند، آقای نخستوزیر معاون خود را احضار کرد و موضوع گم شدن رئیس شهربانی را به اطلاع وی رساند و به ایشان دستور داد که برای بازجویی و تحقیقات مشغول کار شود.
اولین هیات بازرسی تحت ریاست آقای دکتر ملک اسماعیلی و با شرکت فرماندار نظامی، معاون شهربانی، رئیس کلانتری ۲ و چند نفر دیگر به خیابان خانقاه رفتند، زیرا راننده اتومبیل رئیس شهربانی جریان را چنین گزارش داده بود: «دیشب پس از آنکه ساعت ۹ تیمسار افشارطوس را در خیابان خانقاه پیاده کردم، به کلانتری دو رفته و در انتظار مراجعت ایشان توقف کردم ساعت هر لحظه جلو میرفت، ولی خبری نبود، تا ساعت ۳ بعد از نصف شب معطل شدم و، چون دیگر خبری نرسید مراجعت کردم و از محلی هم که رئیس شهرانی رفته است خبری ندارم.»
هیات بازرسی به اتفاق راننده به خیابان خانقاه رفت. مشارالیه نقطهای را که رئیس شهربانی پیاده شده بود نشان داد این نقطه در نزدیکی همان دکان بقالی که شرح آن در بالا گذشت.
معاون نخستوزیر و فرماندار نظامی آن حدود را مدتی گشته و بازرسی کردند و سپس جریان را به آقای نخستوزیر گزارش دادند و ایشان دستور داد، مامورین اداره کارآگاهی و فرمانداری نظامی این نقطه اسرارآمیز را بازرسی نمایند و مقدمات جستجوی رئیس شهربانی را فراهم آوردند.
یک کمیسیون مخصوص
باالنتیجه ساعت ده صبح یک کمیسیون مخصوص به ریاست آقای وزیر کشور با حضور فرماندار نظامی، رئیس ستاد ارتش، فرمانده ژاندارمری و معاون شهربانی و دادستان تهران تشکیل شد تا در اطراف این حادثه مرموز مطالعه نمایند و باالنتیجه از ساعت ده و نیم صبح امروز فعالیت مامورین شهربانی و فرمانداری نظامی، طبق نقشه و دستورات این کمیسیون به طور رسمی آغاز شد و یک فعالیت دامنهدار برای جستجوی رئیس شهربانی آغاز گردید.
دکان بقالی
ساعت ۹ صبح در خیابان خانقاه هنوز از مامورین انتظامی خبری نبود و عابرین و اتومبیلها بیخبر از همه جا و بدون اینکه بدانند چه واقعه مهمی در خیابان خانقاه اتفاق افتاده است مشغول رفت و آمد بودند.
اولین هیات بازرسی تازه آنجا را ترک گفته بود و کسبه حدود چهارراه نیز کم و بیش فهمیده بودند که خبری شده است.
یک سرهنگ دوم و دو نفر مامور آگاهی در قسمت چپ خیابان قدم میزدند و دو یا سه نفر نیز با قهوهچی مقابل چهارراه در گفتگو بودند.
در این وقت ناگهان یک جیپ ارتشی در مقابل دکان بقالی که مقابل خیابان فرعی خیام است توقف کرد و یک افسر از آن خارج شد و داخل بقالی گردید و به صاحب بقالی که علی نام داشت گفت: «با من به کلانتری بیا با تو کاری دارم...» علی رنگ و رویش را باخت و قبل از آنکه بتواند مقاومتی کند، دکان خود را به دست یک عابر سپرد و به درون جیپ نشست.
یک پاسبان که در آن حدود بود به ما [خبرنگار اطلاعات]گفت: «علت توقیف علی این بود که اولا دیشب مشارالیه اتومبیل حامل رئیس شهربانی را دیده و شاید متوجه شده است که مشارالیه به کدام سمت حرکت نموده است به علاوه به طوری که گفته شد نیم ساعت بعد از رفتن رئیس شهربانی یک افسر ارتش وارد دکان بقالی شده و آدرس محلی را که من نمیدانم کجاست از علی گرفته و رفته است. به همین جهت او را توقیف کردند تا مورد بازجویی قرار بگیرد.»
همه جا ساکت بود
محل کانون افسران بازنشسته و محل حزب سومکا و کلیه خانههای واقع در حول و حوش بقالی همه ساکن و آرام بود و چند پاسبان کانون افسران را تحت نظر گرفته بودند یکی دو نفر از مامورین اداره آگاهی با نردبان پشتبامهای اطراف کانون را بازرسی میکردند و چند نظامی نیز رفت و آمدهای به خیابان مزبور را تحت نظر داشتند.
در این احوال اطلاع حاصل کردیم که رئیس شهربانی دیشب برای اولین بار نبود که به خیابان خانقاه آمده بود بلکه هشت شب قبل نیز درست در ساعت نه بعدازظهر با اتومبیل به خیابان مزبور آمده و در همان نقطهای که دیشب پیاده شده بود پیاده شده و به شوفر گفته بود که به کلانتری دو برود، خودش پیاده باز خواهد گشت.
آن شب شوفر رفته بود و رئیس شهربانی پس از دو ساعت یعنی مقارن ساعت یازده بعدازظهر از خیابان خانقاه مراجعت نموده بود و هیچکس هم خبر نداد که تیمسار افشارطوس آن شب به کجا و برای چه رفته بود.
چه حدس میزنید؟
رئیس شهربانی دیشب اسلحه همراه نداشته و موقعی که از اتومبیل پیاده میشده، مثل همیشه خونسرد و آرام و بدون هیجان بوده و این امر نشان میدهد که قصد نداشته به محل ناشناسی برود، اما نکتهای که قابل توجه قرار میگیرد این است که چرا مشارالیه علاقهمند بوده که شوفر وی از محل مورد نظر او اطلاع پیدا نکند، زیرا هم هشت شب قبل و هم دیشب در محلی از اتومبیل پیاده شده که مسلما تا مکان مورد نظر او مقداری فاصله داشته و این فاصله را باید پیاده میپیموده است.
نکته دیگر اینکه مامورین اداره آگاهی با علاقه مخصوص محل کانون افسران بازنشسته را تحت نظر و مراقبت قرار داده و اغلب آنها حدس میزدند که رئیس شهربانی ممکن است در این محل مفقود شده باشد.
در این ناحیه
مساحت محلی که اکنون در محاصره پلیس و افراد ارتش است مرکب از یک خیابان اصلی و چندین کوچه و خیابان فرعی است و احتمال داده میشود که تیمسار افشارطوس هماکنون در این مساحت چهل هزار متری به سر میبرد. زیرا نتیجه تحقیقاتی که از پاسبانان پست به عمل آمده این است که رئیس شهربانی از این محوطه خارج نشده مگر آنکه با لباس مبدل و یا به طور مخفی او را خارج کرده باشند.
از ساعت ده و نیم صبح عدهای سرباز و پلیس تحت سرپرستی سه افسر ارتش حدود خیابان خانقاه را به طوری که نقشه آن کشیده شده به سه منطقه تقسیم و محاصره کردند و پس از محاصره خیابانها، مامورین فرمانداری نظامی به خانهها مراجعه نموده و اطاقها و زیرزمینها را جستجو میکردند و طبق دستور فرماندار نظامی کلیه اتومبیلهایی که تا ساعت ده صبح امروز در این ناحیه متوقف بود، اجازه خروج نداشتند و همه آنها مورد بازرسی واقع شدند.
اکنون کلیه کوچهها و خانهها تحت محاصره بوده و هنوز کوشش مامورین در جستجو به نتیجه نرسیده است.
دستور نخستوزیر
به قرار اطلاع ظهر امروز بنا به دستور آقای نخستوزیر آقایان سرپاس سرداری (ادیبالسطنه) رئیس اسبق شهربانی و آقای بهرامی رئیس سابق اداره آگاهی که فعلا سمت بازرس شهربانی را به عهده دارد احضار شدند و به آنها دستور داده شد که عملیات مربوط به جستجوی رئیس شهربانی را تحت نظر گرفته و مامورین را هدایت بنمایند.
ساعت یازده دیشب
ما [خبرنگاران روزنامه اطلاعات]امروز به منزل تیمسار افشارطوس مراجعه کردند تا تحقیقاتی در اطراف این حادثه بنماید، ولی خانم رئیس شهربانی اظهار داشت که «من اطلاعی از جریان کم شدن شوهرم ندارم و همه از این امر بیخبر هستیم و منتظریم که ببینیم نتیجه فعالیت مامورین چه خواهد شد.»
یکی از اهالی منزل به خبرنگار ما گفت که «ساعت یازده دیشب به مادرخانم تیمسار افشارطوس از نقطه نامعلومی تلفن کرده و گفتهاند، تیمسار افشارطوس در شهربانی مشغول کار است نگران نباشید.»
به علاوه خانم رئیس شهربانی که فوقالعاده از گم شدن شوهر خود نگران بود و لباس مشکی نیز به تن داشت در جواب سوال دیگر ما [خبرنگاران روزنامه اطلاعات]مبنی بر اینکه «آیا هیچگونه اطلاعی از علت گم شدن سرتیپ دارید یا نه؟» گفت: «نه من هیچ خبری ندارم و اکنون نیز میخواهم به منزل مادر خود بروم.»
منظورشان چه بوده است؟
بدین ترتیب هیچگونه اطلاعی از رئیس شهربانی در دست نیست و هیچیک از حدسها و گمانها که در این باره زده میشود جامه عمل به خود نپوشیده و معلوم نیست اولا رئیس شهربانی به کجا رفته، ثانیا برای چه رفته و ثالثا چه چیز مانع از مراجعت او شده است.
روی هم رفته امروز در کلیه محافل حتی محافل دولتی گم شدن رئیس شهربانی را یک واقعه مهم و اسرارآمیز میدانستند، زیرا مشارالیه حامل اسناد و مدارکی نبوده و معلوم نیست اگر کسانی او را توقیف و مخفی کردهاند منظورشان از این کار چه بوده است!
محل غیبت رئیس شهربانی را میدانم، ولی بر فرض اطلاع دادن و معرفی خود اطمینان به اینکه تعقیب نشوم ندارم، لذا نام و محل غیبت را در این دو بیت به طور معما گنجانیدهام تا اگر از طرف ستاد ارتش جایزه پنجاه هزار تومانی برای حلکننده این معما تعیین شود من هم شرکت کنم و جواب را بگویم و به این طریق شناخته بشوم. اینک دو بیت: از راه صد و بیست چه بگذشت نهان شد/ آن کوچه و آن خانه که او هست عیان شد/ گوینده این بیت چنین نام وی آمد/ عین اول و دال آخر و ما هم به میان شد»