سرویس تاریخ «انتخاب»؛امروز صبح سوار شدیم صبح زود از خواب برخاسته رخت پوشیده از درِ اندرون سوار شده راندیم از درب دروازه دوشانتپه سوار اسب شدیم توی صحرا سوارهای خمسهای به سرکردگی ذوالفقارخان که باید به استرآباد بروند ایستاده بودند. سوارهای اوصانلو، قراچورلو ابوابجمعی امینالسلطان که باید در شاهرود بسطام حاضر شده اردو بزنند ایستاده بودند، امینالسلطان، نایبالسلطنه هم بودند، سوارها را دیدیم مدتی طول کشید، سوارهای منظم خوشلباس خوبی بودند. بعد سوار کالسکه شده راندیم برای دوشانتپه، یکسر رفتیم عمارت بالای کوه، اغلب پیشخدمتها بودند، میرزا محمدخان هم بود. دو روز دیگر میرزا محمدخان میرود به قزوین برای حاضر کردن سوار. ناهار خوردیم بعد از ناهار آمدیم توی ایوان آفتابرو نشسته. امینالسلطان هم آمد نشست کاغذ و پاکت و تلگراف زیادی بود، به قدری خواند و نوشت که خسته شدیم، حرم هم امروز بعد از ناهار تماما میآیند دوشانتپه، عزیزالسطان [ملیجک دوم] جلو آمد، آمد پیش ما، امینالسلطان هم کاغذهایش که تمام شد رفت شهر که ایلچی انگلیس را ملاقات نماید، سر حرم هم از توی دروازه پیدا شد، تماشای غریبی داشت، به قدر هفتاد کالسکه پشت سر هم افتاده بود، حاجی سرورخان جلو بود، سایر خواجهها. غلامبچهها این طرف و آن طرف کالسکهها بودند، معرکه بود، از بالا آنها را تماشا میکردیم، عزیزالسلطان هم پیش ما بود. حرم وارد شد، حاجی سرور آنها را پیاده کرده تپاند توی باغ، خان نایب هم بعضی کاغذها از نایبالسلطنه داشت، همینطور ایستاده یک طوری آنها را خوانده جواب دادیم بعد آمدیم توی باغ سوار اسب شدیم. آقای داود هم سوار اسب شد آمد جلو ما قدری سواره توی باغ گردش کردیم، کالسکه کوچک را هم که با دست میکشند آورده بودند. حرم تمام آمده بودند سوای انیسالدوله، امیناقدس [و] چند نفری دیگر باقی دیگر همه بودند بچههای ما بودند، عفتالسلطنه والده ظلالسلطان، والده نایبالسلطنه، فروغالدوله، افسرالدوله، شکوهالسلطنه، تمام بودند. عزیزالسلطان هم با آقا عبدالله و آقا بشارت سوار اسب بودند، متصل توی باغ گردش میکرده اسب میدواندند. خیلی گردش کردیم تا شیرخانه رفتیم با ببر دیوانه سربهسر گذاردیم حمله آورد، زنها ترسیدند، خندیدیم، در حقیقت این سواری و آمدن حرمها امروز عوض آمدنها به فرنگستان است. دو ساعت به غروب مانده سوار شده آمدیم شهر، یکسر رفتیم اطاق آبدارخانه آنجا نشستیم، کاغذ زیادی از وزیر خارجه جمع شده بود. امینخلوت آمد، نشست، تمام کاغذها را با امینخلوت خواندیم، جواب نوشتیم، امینالسلطنه هم برات زیادی داشت، آورد، تمام را صح گذاردیم، این کارها تا نیم ساعت از شب گذشته طول کشید، آن وقت برخاسته از اطاق آمدیم بیرون، ماه را به روی خط و شمایل جناب امیرمومنان(ع) دیده رفتیم اطاق برلیان، شام را زنانه در اطاق برلیان خوردیم این روزها تمام صحبت فرنگستان است، توی زنهای اندرون و بیرون، مردها، همهمه غریبی است، هرکسی چیزی میگوید، وقتی که وارد اندرون شدم گفتند صبح توی این قالمقال که حرم میآمدند دوشانتپه ملکه کنیز ترکمانی داشته است که تازه او را خریده بوده و او را اذیت میکرده چند روز پیش هم خودش را از بالاخانههای اندرون که پنچ ذرع راه است پرت کرده پایش شکسته بوده است امروز به یک طوری توی این شلوغی به خیال اینکه میخواهیم برویم دوشانتپه چادر کرده فرار میکند، به حاجی سرور خان تاکید کردیم که او را پیدا کند، فرستاد او را پیدا کرده آوردند، حضرت عبدالعظیم بوده است، خانمش میگفت سر قلیان مرا هم دزدیده است، قالمقال بود، حاجی سرورخان رفت سر قلیان را از توی اطاق آورد، معلوم شد کنیز ندزدیده است سی تومان دادم کنیز را خریده آزادش کردم.