arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۳۸۱۸۰
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۰۸ - ۰۶ فروردين ۱۳۹۹
یادی از  پزشک فداکار ایرانی در بحبوحه همه گیری تیفوس در ایران در ۱٣٢٢؛

دکتر عبدالله حامدی؛ پزشک جان‌باخته در راه مبارزه با تیفوس

دکتر حامدی بنیان‌گذار دانشکده دامپزشکی و نیز از موسسان موسسه تحقیقات واکسن و سرم‌سازی حصارک.. در سال ۱۳۲۲ و در هنگامه اشغال ایران به وسیله متفقین‌که بیماری تیفوس شایع شده بود... بدون واهمه از این بیماریِ به شدت مسری به یاری هم‌میهنان‌خود شتافت و خود نیز مبتلا شد و در فروردین همان سال بر اثر این بیماری درگذشت.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

دکتر عبدالله حامدی؛ پزشک جان‌باخته در راه مبارزه با تیفوس

محمدعلی بهمنی قاجار: در سال ۱۳۲۲ خورشیدی، ایران در شرایطی مشابه اکنون، گرفتار یک بیماری واگیردار مرگبار به نام تیفوس گردید که هزاران ایرانی را به کام مرگ فرستاد، اما نکته‌ای که درباره این فاجعه مغفول مانده است فداکاری آن روز پزشکان ایرانی در مبارزه با این بیماری بود، فداکاری که این روزها نیزدر مواجهه با کرونا مشهود است. چند سال پیش افتخار وکالت برای خاندان حامدی را داشتم و در آشنایی با این خانواده ارجمند متوجه شدم که یکی از اعضای این خانواده، شخصیتی بوده به نام مرحوم دکتر عبدالله حامدی که در سال ۱۳۲۲ خورشیدی به تیفوس درگذشته است. دکتر حامدی بنیان‌گذار دانشکده دامپزشکی و نیز از موسسان موسسه تحقیقات واکسن و سرم‌سازی حصارک بوده اما عظمت این مرد بزرگ از آن‌جا است که در سال ۱۳۲۲ و در هنگامه اشغال ایران به وسیله متفقین‌که بیماری تیفوس شایع شده بود این دکتر عالی‌قدر بدون واهمه از این بیماریِ به شدت مسری به یاری هم‌میهنان‌خود شتافت و خود نیز مبتلا شد و در فروردین همان سال بر اثر این بیماری درگذشت. در شرح حال وی آمده است:

تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در ۱۳۰۰ به پایان رسانید و سپس در مدرسه طب به آموختن علم پزشکی پرداخت. وی در سال ۱۳۰۴ در وزارت فلاحت و تجارت برای اولین بار در ایران مبادرت به تهیِه سرم ضد طاعون نمود. در سال ۱۳۰۵ برای تکمیل معلومات خود عازم فرانسه شد. دانشگاه آلفور را به خوبی گذرانید و حاصل پژوهش‌های خود را در زمینه میکروب‌شناسی در نامه انجمن زیست‌شناسی پاریس منتشر ساخت.

در سال ۱۳۱۰ به ایران بازگشت و خود را در اختیار اداره کل فلاحت گذاشت. بزرگ‌ترین اقدام او تااسیس یک واحد مدرن و علمی دامپزشکی در کشور بود و سپس موسسه‌ای در حصارک برای تهیه دارو و سرم به راه انداخت. در سال ۱۳۱۶ دست به ابتکار تازه‌ای زد و مجله دامپزشکی را منتشر نمود. از سال ۱۳۱۷ ریاست دانشکده دامپزشکی را نیز به وی سپردند.

مسئله مهم دیگر از نظر او اصلاح نژاد دام کشور بود. در سال ۱۳۱۸ برای مؤسسه دامپروری حیدرآباد تعدادی دام اصیل خارجی وارد کردند و این واحد نیز زیر نظر دکتر حامدی قرار گرفت. در سال ۱۳۲۰ با حفظ مقام ریاست دانشکده دامپزشکی، سمت مدیر کل فنی وزارت کشاورزی نیز به ایشان سپرده شد.

دکتر عبداله حامدی در فروردین ماه ۱۳۲۲ در سن ۴۱ سالگی در اثر مراوده با بیماران، مبتلا به بیماری تیفوس شد و جان سپرد.

ایشان نواده اعتماد دربار، از رجال دربار مظفرالدین شاه، بود، روحش شاد و‌روح همه رجل خدمتگزار ایران.

نکته جالب این‌جاست که بعدها شعری از پدر بزرگ مرحومم شادروان مهندس اصغر بهمنی قاجار در تعزیت درگذشت دکتر حامدی و توصیف شرایط تلخ نوروز ۱۳۲۲ دیدم، که با شرایط امروز و نوروز ۱۳۹۹ نیز هم‌خوانی زیادی دارد. به پیوست این شعر زیبا را نیز درج می‌نمایم:

 

ماه فروردین فر و زیبی ندارد همچو پار

آسمان تن تیرگون کرده‌است و گرید زار زار

 

رستم نوروز را امسال گریان بود چشم

پاره دیده‌است او، مگر پهلوی سهراب بهار

 

موکنان مویه‌کنان زی کاوس اردی‌بهشت

شد که گیرد نوش‌دارو بهر پور نامدار

 

آه و دردا، شوخِ شهرآشوب دارویش نداد

نوجوانش مرد و از خونش زمین شد لاله‌زار

 

لاله‌های داغ‌دار اندر کنار کوه و دشت

ریخته با خاطری افسرده و قلبی فکار

 

نرگس شهلا که تاجش طعنه بر قیصر زدی

برگرفت افسر ز سر با چشم‌های اشک‌بار

 

آه و دردا دال‌سان شد پشت سرو اندر چمن

ریخت چون گاهِ خزان بس پنجه زر از چنار

 

ارغنونی صوت بلبل را ز شاخ ارغوان

نشنوم گویی که یارش رفته او را از کنار

 

عندلیب باربُد آهنگ را بشکست چنگ

خسرو پرویز گویا مرده شاه کامکار

 

صبحگاهان از نکیسای چمن نبود خبر

ای عجب اندر بهار از چیست ناپیدا هَزار

 

غنچه‌ای نشکفت و بلبل باز ننموده دهن

من ندیدستم بهاری این‌چنین اندوه‌بار

 

چون بهار احوال زارِ مردمِ ایران بدید

نامد از همدردی‌اش با مردم بیچاره عار

 

گفت تا گل پیرهن بر تن درد چون بیهشان

گفت تا پوشد بنفشه بر تنش نیلی اُزار

 

یا نه این آینه دل گشته پُر از آه و غم

زشت جلوه داده اندر چشم تصویر بهار

 

سبزه‌ها و باغ‌ها آری به دل باشد عیان

عکس لطف ما دهد بر سبزه و گل اعتبار

 

من ندانم بر بهاران گِریَمی یا بر جهان

یا بدین ویرانه ملک جم که خلقش گشته خار

 

نوجوانانش زیر تیغ دشمنان در خاک و خون

گل‌رخانش از خدنگ قحطی و ذلت فکار

 

گَه هواپیما کند پُر خون دل و دست یلان

گَه ز رنج و درد گشته خسته مرد هوشیار

 

هفت‌سین ما که از سین سعادت بُد نشان

از سعادت خالی است ار سازی او را هفت بار

 

آن‌چنان شد عیش از دل‌های این ملت برون

کز دل هر عاشق آشفته‌ای صبر و قرار

 

قحطی و ذلت ز هر سو گشته بر ما حمله‌ور

فقر و بدبختی بَرَد از یاد ما فر و تبار

 

این زبونی بین که از هر ناکسی گشته زبون

این فلاکت بین که از هر هندوئی گشته فکار

 

از زبونی قصد جان ما نمودستی مگس

ورنه کی پیل‌افکنی بوده‌است موری را شکار

 

ای فلک این سقف نیلی را ز هم یکباره ریز

ای جهان این چرخ گردون را دمی آرام دار

 

زهره و پروین تا به کی در آسمان پرده‌نشین

چند این مریخ خون‌آشام و تیغ آب‌دار

 

تا به کی بارد به کیوان از کمند تیر، تیر

تا به کی باشد عطارد در دو پیکر استوار

 

من نمی‌دانم چرا خونخوار گشته آدمی

آدمی کو تاج کرمنا گرفت از کردگار

 

نیست نفعی اندرین ننگین تمدن هیچ هیچ

من نمی‌ترسم ز کس می‌گویم این را آشکار

 

زین تمدن ما ندیدستیم جز رنج و الم

هرکه زد این سکه الحق سکه‌ای زد بی‌عیار

 

چنگلِ خونخوار این جنس دو پا در هم فتاد

ترسمی از جان یکدیگر برآرندی دمار

 

نوجوان‌ها خسته از پیکار جانسوز نبرد

مادران مغموم و محزون با قلوب داغدار

 

اتحاد و عشق میهن نیست اندر هیچ دل

ور دلی پرعشق باشد، هست یک اندر هزار

 

ای عجب! گشتیم از چه هریکی خصم دگر

گَه به پیکان خویشتن خستیم یا گَه احتکار

 

من ندانم اندر این کشور که بذر کینه کشت

تخم بد آخر نیارد هیچ غیر از تلخ ‌بار

 

ترس و فقر و ذلت و خواری همه با هم رفیق

گشته‌اند و ساختند این ملت بیجاره خوار

 

حاصل این زندگی چون هیچ غیر از مرگ نیست

به که نندیشیم چون مردان ز مرگ با فخار

 

آسمان دل ز خورشید خرد روشن کنیم

تا چه آن گردیم، اندر دور گردان برقرار

 

ز آز و کین و خودپرستی یک زمانی وارهیم

خودپرستان نیستندی جز گروه ژاژخوار

 

از سران ملک خالی گشته آوخ ملک جم

در بهارستان ایران نیست سروی سایه‌دار

 

آن‌چه باقی مانده شاهین اجل بی‌گاه و گاه

می‌کُند با چنگ خونخوار خود یکسر شکار

 

گاه ارفع را کُشد گه افخم و گه قهرمان

گاه شیبان آن گوگند آور خنجر گذار

 

بر کشاورزان گهی تازد که جان ملک را

بیمه کرده با عرق‌های جبین در کشتزار

 

حامدی را برگرفت از غمش پرخون نمود

سینه‌های رادمردانی چون او خدمتگزار

 

ماه اندر هاله غم غرق گشته این کسوف

پرکلف گردیده زین غم چهر هور نوربار

 

ای دریغ ایران که از مردان تهی گردد همی

ای تفو بر گردش گردون زشت نابکار

 

بهمنی از بهر تاریخ وفاتش زد قلم

سیصد و بیست و دو اندر فرودین بعد از هزار

 

نظرات بینندگان