پس از انتشار خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی، «انتخاب» قصد دارد این بار بخش های گزیده ای از خاطرات دیگر شخصیت های مهم و تاثیرگذار کشور را روزانه، مرور و منتشر کند
به گزارش انتخاب، در خاطرات علم آمده است:
صبح زود به مناسبت تولد اعلیحضرت رضاشاه کبیر به آرامگاه رفتم. بعد شرفیاب شدم و شاهنشاه را سر حال دیدم یعنی واقعا به صورت شکوفان. معلوم شد مهمان تازهوازد ما را خیلی پسندیدهاند.
باری نامه نهایی پذیرایی از راکفلر و سلام نوروز را تصویب فرمودند. بسیار خوشحال شدم. این مرد بزرگ اگر این اندازه هم دلخوشی نداشته باشد به زودی نابود میشود. مقام را که در حد اعلا دارد و عوارض زندگی مثل پول یا حقهبازی و این مسائل مطلقا مورد علاقه او نیست. تنها و تنها دلخوشی، در یکی دو دفعه در هفته، آن هم به مدت بسیار کوتاه، ملاقاتهای خصوصی و گردشهای عصرانه است. اگر با این فشار و ناملایمات و بندبازیهایی که در زندگی خصوصی و سیاسی و اجتماعی خویش دائما باید بکند این دلخوشی را هم نداشته باشد. دیگر کاتاستروف است و به نیستی او میانجامد.
عرض کردم: «نوروز نزدیک میشود و سرکار فریده خانم یکی از دو موضوع را انتظار دارند: یا مقام والاحضرتی و یا نشان خورشید. اجازه مرحمت فرمایید انجام شود.» فرمودند: «من با علیاحضرت هم صحبت کردم. ایشان هم تعجب دارند که این درویش خانم این چیزها را برای چه میخواهد.» عرض کردم: «تعجب میکنم که نظر علیاحضرت این است، چون من یقین داشتم که ایشان در حضور علیاحضرت هم استدعا کردهاند.» فرمودند: «اتفاقا نه، اینطور نیست. حالا بیاییم و به او نشان خورشید بدهیم. آن وقت جواب مادرم را که البته خواهرم شمس به شدت تحریک خواهد کرد چه بدهیم؟ باز یک دردسر اضافی برای خودمان درست کنیم؟» دیدم درست میفرمایند و واقعا چه گرفتاریهای این مرد بزرگ دارد. عرض کردم: «هر قدر هم از من گله بکند دیگر من در این خصوص عرضی به خاکپای مبارک نخواهم کرد.» عرض کردم: «قطبی برادرشان هم میخواهد سفیر سیار بشود.» فرمودند: «واقعا تعجب میکنم.» در عین حال من از عکسالعمل علیاحضرت شهبانو در تعجب هستم.
بقیه کارهای جاری بود که عرض کردم. منجمله تلگراف تبریک نامزدی پادشاه سوئد که با یک دختر آلمانی سه سال بزرگتر از خودش (دختر یکی از صاحبان صنایع بزرگ آلمان) ازدواج میکند. فرمودند: «مثل این است که ما برای نامزدی تلگراف نمیکنیم. فقط برای عروسی تلگراف میکنیم.» عرض کردم: «یک مسئله خصوصی و شخصی است، بسته به نظر مبارک است.» فرمودند: «مطالعه کنید.» پادشاه ۲۹ ساله و دختر ۳۲ ساله است.
فراموش کردم بنویسم که صبح اول وقت قبل از شرفیابی من، سفیر جدید اندونزدی اعتبارنامه تقدیم میکرد. وقتی شاهنشاه پیش از ورود سفیر به تالار تشریف آوردند مقدار زیادی از من احوالپرسی فرمودند (چون دیشب به علت درد دست سر شام نرفتم) و ترتیب افتادن مرا از اسب سوال فرمودند. خیلی باعث تعجب آجودانهای کشوری و لشکری شده بود که این همه سوال از جزئیات برای چیست؟ بعد همه استعجاب میکردند و به صورت خیلی عجیبی به من نگاه کردند. خاطرم آمد که فوشه از ناپلئون خواسته بود سرگوشی در حضور جمع با او حرف بزند، ولو به او فحش بدهد و بد بگوید. حالا با این صراحت و اینقدر بزرگوارانه احوالپرسی شاهنشاه از من معلوم است چه اثری بر حاضرین میگذارد. در قلبم شکر شاهنشاه، بیش از آن شکر خدای را بجا آوردم که حافظ گوید:
بر در شاهم گدایی نکته[ای] در کار کرد
گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود
بعد مرخص شدم. به کارهای جاری رسیدم. بعدازظهر در رکاب علیاحضرت شهبانو به دانشگاه ملی رفتم که پانزدهمین سال تاسیس آن بود. در بین تشریفات، من خود را از جریان خارج کردم و به یک دختر ایرانی رساندم که با او چای بخورم. بسیار جالب بود. بعد من منزل آمدم، کار کردم و تا حالا که نصف شب است مشغول کار هستم. سر شام به علت درد دست نرفتم.
یادم رفت بنویسم آخر وقت شرفیابی صبح، شاهنشاه در خصوص مراکش از من جویا شدند. عرض کردم: «معلوم است همان روز جمعه که امر فرمودید همان دقیقه اوامر اجرا شد و مسائل را قبلا با طوفانیان و وزارت خارجه چک کردم و بعد تلگراف کردم.» شاهنشاه بسیار راضی شدند. هنگام مرخصی صدای پاشنههای پای شاهنشاه را چندین دفعه شندیم و بسیار خوشحال شدم.
امروز جلسه مشترک مجلسین تاریخ شاهنشاهی را اعلام کرد...