سرویس تاریخ «انتخاب»: تاجالسلطنه، دختر فرهیخته ناصرالدین شاه که جزو مدافعان مشروطه بود، در خاطرات خود، هنگامی که به روز قتل پدرش میرسد، آن را حاصل خیانت امینالسلطان (صدراعظم) و اعتمادالسلطنه میداند که چند روز قبل از این ماجرا به حرم شاه عبدالعظیم رفته و به طور مفصل با قاتل شاه یعنی میرزا رضا کرمانی صحبت کرده بودند، اما نکته جالبتر در خاطرات تاجالسلطنه روایتی است که از انیسالدوله، همسر شاه، نقل میکند، درباره روز واقعه؛ روزی که انیسالدوله اصرار بر نرفتن شاه به حرم عبدالعظیم دارد و شاه اصرار بر رفتن و اتفاقا در خلال همان گفتگو به انیسالدوله میگوید که خیال دارد پس از جشن پنجاهسالگی سلطنتش مجلس شورا را برای مردم افتتاح کند. روایت تاجالسلطنه را (نشر تاریخ ایران؛ صص ۶۰ و ۶۱) در ادامه میخوانید:
[..]در همان حالی که سید جمال در اسلامبول محبوس مسموم بوده است، این مرد که «میرزا رضا» نام داشته است، میرود پیش او و شرح تعدیات آقا بالا خان را به او گفته، گریه و زاری میکند. او هم میگوید: «برو و ریشه ظلم را بیرون بیاور؛ و الا تا ریشه در آب است، امید ثمری هست. هریک از شاخهها [ی]او را بزنی دو جوانه تازه میزند.»
این مرد هم مصمم میآید به تهران و سفارشنامه سید جمال را هم به صنیعالدوله [اعتمادالسلطنه]میدهد، و او را به حضرت عبدالعظیم جای داده مصمم میکند که مرتکب قتل پدرم بشود. ظلمهایی که به این مرد از طرف آقا بالا خان شده بود حقیقتا خارج از عالم انسانیت بوده است؛ به اسم بابی او را گرفته سالها محبوس میکند و در حبس دخترش را در حضورش بیعصمت میکند، پسرش را بیعصمت کرده تازیانهها میزنند؛ کارهای شنیع میکند. پس از اینکه از انبار دولتی بیرونش میکنند، در زیر کالسکه برادرم شکم خودش را با چاقو پاره میکند، در عوض اینکه برادرم به عرضش برسد دوباره او را حبس میکنند. پس از سالها دوباره او را از حبس خلاص میکنند که میرود پیش سید جمال. دوباره مراجعت میکند.
در همان روزی که پدرم مقتول شد، صبح که از حمام بیرون میآمد، انیسالدوله در سر حمام منتظر میشود تا لباس پوشیده، بعد اجازه میخواهد که در خلوت عرض بکند. به اتاق میروند. او خودش را به روی پای پدرم افکنده و میگوید: «غیبگویی به من گفته است که تا سه روز شما خطر دارید. بیاید به خود و این یک مشت مردم رحم کرده امروز را موقوف کنید و به حضرت عبدالعظیم نروید.»
پدرم متفکر شده پس از ساعتی سر بلند کرده میگوید: «اگر رعایای من به نظر دقت و انصاف نظر کنند، من بد سلطانی نبودهام. در تمام مدت سلطنتم یک نفر را به کشتن نداده، یک نزاع خیلی کوچکی با دولتهای همجوار نداشتهام. همیشه رفاه و آسودگی ملت را بر رفاه و آسودگی خود ترجیح داده؛ پول ملت را به مصارفات بیفایده صرف نکردهام. مال مردم را از دستشان نگرفتهام. امروز در خزانه میلیونها، در صندوقخانه صندوقها جواهر موجود. تمام سعی من در مدت سلطنتم ثروت ایران بوده است؛ و حال هم با این نقشه که کشیده و این تهیه که برای رعایا نمودهام که پس از قرن [جشن پنجاهمین سالگرد تاجگذاری- انتخاب]به آنها حق بدهم، مالیات را موقوف کنم، مجلس شورا را برای ایشان افتتاح کنم، از ولایات وکیل از طرف رعایا در آن مجلس پذیرم، گمان نمیکنم صلاح رعیت در قتل من باشد. فرضا تمام خدمات من به ملت ایران مجهول باشد و واقع در صدد قتل من باشند؛ سه روز بیرون نروم، روز چهارم که رفتم مرا خواهند کشت. پس بگذار بکشند تا پس از مرگ من زحمت دیده، رنجها ببرند تا قدر مرا بدانند.» و گفته بود به انیسالدوله: «ابدا خائف نیسم. ولی برای ملت ایران متاسفم؛ زیرا که پسر من قابل سلطنت نیست و آنچه را من در پنجاه سال سلطنت به خون دل برای روز بد ایران گردآوری کردهام، او در عرض چند سال تلف خواهد کرد.»
اشک چشمهای پدرم را گرفته، دستمال با به چشم میکشد. انیسالدوله فریاد میزند: «آه! شما سلطان هستید؛ گریه میکنید؟ شما اقتدار دارید؛ عجز و لابه میکنید؟» گفته: «نه، انیسالدوله! من برای خودم متاسف نیستم، من برای این آب و خاک متاسفم.»
انیسالدوله عرض میکند: «قربان! رعیت را متهم نکنید. تمام رعایا شما را دوست میدارند. این کسی که به شما خیانت میکند، پرورده احسان شما است. این کس، آن شخص بیقابلیتی است که خود اعلیحضرت او را به این درجه رسانیدهاید که امروز به روی خود شما ایستاده است. این شخص خائن را جزو ملت نجیب ایران نمیشود محسوب کرد. این یک نفر است. گناه یک نفر، یک ملتی را لکهدار نمیکند.»
پس از فکر عمیقی پدرم میگوید: «اگر مقصود صدراعظم است، به جزای اعمال خود میرسد. من تهیه مجازات او را پس از قرن در نظر داشتم. حال که اصرار دارید، فردا او را دستگیر میکنم.»
هرچه زنپدر بیچارهام اصرار میکند که «امروز سورای را موقوف کنید، این کار را انجام داده، هفته بعد زیارت بروید» قبول نمیکند. میرود و به دست آن مرد [میرزا رضا کرمانی] مقتول میشود.
پدرم رفت. تمام خانمها به منازل خود رفته، مشغول کارهای روزانه خود میشوند.
چند روز قبل از این قضیه، صدراعظم و صنیعالدوله [اعتمادالسلطنه] به حضرت عبدالعظیم رفته، در سر قبر جیران با همین میرزا رضا گفتگوی زیادی میکنند. پس از مراجعت، صنیعالدوله طاقت این خیانت عظیم را نیاورده سکته میکند و میمیرد. لیکن صدراعظم با کمال قوت قلب و وقار منتظر نتیجه میشود.