پس از انتشار خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی، «انتخاب» قصد دارد این بار بخش های گزیده ای از خاطرات دیگر شخصیت های مهم و تاثیرگذار کشور را روزانه، مرور و منتشر کند
به گزارش انتخاب، در خاطرات علم آمده است:
دیشب وقتی که رفتم بخوابم فالی از حافظ در خصوص پیدا شدن پسر بهبهانیان گرفتم، غزلی آمد که واقعا عجیب است. یعنی گفت: فردا پیدا میشود... و امروز پیدا شد. ولی پیدا شدن او قصه عجیبی است. با آنکه در تمام ایران شهربانی با عکس و ... در جستجوی او بود، معلوم شد پسر در میدان تجریش غش کرده (سابقه غش داشت)، پلیس او را پیدا کرده و اول جیبش را که سه هزار تومان پول داشت زده است و بعد او را به تیمارستان شهرری رسانده و به اسم احمد احمدی تحویل داده است (اسم او محمود بهبهانیان است). در صورتی که شناسنامه و دفترچه او در جیبش بوده و به آسانی ممکن بود آدرس او را پیدا کنند. بعد هم پلیس ده روز تمام با کمال شدت! در تمام ایران در جستجوی این پسر بوده است! همه دستگاههای ما برای زرق و برق است و بس. خدا نکند پای امتحان پیش بیاید. من که این همه از جنگ ولو با عراق خاک بر سر میترسم، از همین جهت است که تشکیلات ما عمقی ندارد، وگرنه خودم از جنگ و مردن نمیترسم. ولی چه لزومی دارد آبرویی که با فداکاری و زحمت شاه، به هر صورتی که شده و من کار ندارم، کسب کردهایم به آسانی بر باد بدهیم.
صبح شرفیاب شدم، ضمن اینکه کارهای جاری را عرض میکردم صحبت انتلکتوئلها پیش آمد که متاسفانه به چیزی پایبند نیستند. عرض کردم: «دوست من رسول پرویزی ۱ که شاهنشاه خوب میشناسند، میگوید اینها تلکتوئلشان رفته و عنشان مانده است!» شاهنشاه خیلی خندیدند و فرمودند: «عجیب است که هر کدام به مقامی میرسند همه دوستان و همقدمان را هم فراموش میکنند که هیچ، میل دارند تمام کارهایشان را وسیله زورگویی و مثلا دستگاههای امنیتی از پیش ببرند.» بعد فرمودند: «نمیدانم این مردم کی تربیت خواهند شد و چطور میتوان آنها را تربیت کرد.» من جسارت کردم و عرض کردم: «متاسفانه در راه آن هم نیستیم.» فرمودند: «چطور؟» عرض کردم: «هیات حاکمه که در زیر سایه قدرت اعلیحضرت مصون از هرگونه انتقادی است. تکلیف احزاب و مجلسین هم که معلوم است. عدهای از مردم به این حزب و عدهای دیگر به آن حزب رفتهاند، و کشور را هم بین خودشان تقسیم کردهاند، وکلای آنها هم میدانند به جای فکر آرای مردم، باید مسئولین حزب را خایهمالی کنند. دیگر مردم چه معنی دارند؟! فرماندار و استاندار هم که حزبی هستند، دستور حزب را اجرا میکنند. چه کار دارند به آرای مردم! این است که وکیل هم کار ندارد به آرای مردم. مردم هم به او کار ندارند و در نتیجه بین مردم یک نوع بیاعتنایی به وجود آمده است، و روز به روز بیشتر میشود. من کار ندارم که برای پیشرفت مردم کشور واقعا این رویه لازم بود، ولی حالا که کارها روی غلطک خودش است چرا اجازه نمیفرمایید انتخابات واقعا متکی بر آرای مردم باشد؟! گور پدر این حزب یا آن حزب. انتخابات شهرداریها آزاد باشد. انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی... آزاد انجام بشود. آن دوره شربالیهود که اینها واقعا بتوانند به اساس مملکت صدمه بزنند، که زیر سایه شما از بین رفت. لااقل [دستگاههای دولتی یاد میگیرند]... که دیگران هم حق دارند کمکم در جامعه پیدا بشوند؛ و الا حالا چنان است که سابقا ادیبالممالک از روی کمال دلسوختگی گفته است، اخلاق ایرانی این است: عاجز و مسکین هرچه ظالم و بدخواه/ ظالم و بدخواه هرچه عاجز و مسکین»
شاه با دقت به عرایض من گوش دادند و فرمودند: «اگر مراقبت نشود، همه چیز به هم میریزد.» عرض کردم: «درست است، مراقبت باید بشود، ولی بالاخره مملکت همچنان که علاقه باطنی و عمیق شماست باید پایه و مایه بگیرد. خدا به شاه عمر بدهد.» تصدیق فرمودند. من باز هم ادامه دادم و عرض کردم: «شاهنشاه را حالا همه مردم قبول دارند. بدخواهترین مردم هم شما را قبول دارند، زیرا منافع همه مردم در بقا و سلامتی شخص شاهنشاه است. باید از این موقعیت حداکثر استفاده را کرد که مردم هم خودشان را در همه چیز سهیم و شریک بدانند وگرنه به قول سعدی: در عهد تو میبینیم آرام خلق/ پس از تو ندانم سرانجام خلق»
شاهنشاه خیلی خیلی به عرایض من توجه فرمودند، که کاملا بیسابقه بود. سخن کز دل برون آید نشیند لاجرم در دل.... امشب شام، کاخ علیاحضرت ملکه پهلوی بود، من هم بودم. سر شام تملق بیجایی نسبت به شاهنشاه کردم که از خودم بدم آمد. زنم متوجهم ساخت. نسبت به او احساس احترام قلبی کردم.
پینوشت:
۱- رسول پرویزی نویسنده کتاب پرطنز «شلوارهای وصلهدار»، روزنامهنویس. پرویزی در دهه سی به وسیله جهانگیر تفضلی با علم آشنا شد و این آشنایی به تدریج تبدیل به دوستی بسیار نزدیکی گشت. از همراهان علم در حزب مردم بود و بعد هم در دولت او معاون نخستوزیر شد. مردی خوشبرخورد و بیتکلف است.