روزنامه ایران با عباس سلیمی نمین مصاحبه ای انجام داده است.
بخشی از این مصاحبه را می خوانید:
به نظر میرسد ملاک قضاوت اصولگرایان برای ارزیابی کارنامه کسانی که به مناصب قدرت میفرستند، ایدئولوژیک است تا عملگرایی و کارکردی. مثلاً اگر احمدینژاد از رهبر معظم انقلاب فاصله بگیرد، واکنش نشان میدهند، اما درباره سیاستهای اقتصادی اشتباه او، سکوت میکنند یا درباره موضوع «املاک نجومی» هم سکوت میکنند...
ایدئولوژی یعنی بایدها و نبایدها. هیچ کس بدون ایدئولوژی نیست. گاهی شما ایدئولوژیتان را از دین میگیرید و گاهی از چارچوبهای سیاسی. به نظر من اگر نگاه ایدئولوژیک داشته باشیم، بسیار دقیقتر و جامعتر نظارت میکنیم.
معتقدید اصولگرایان نگاه ایدئولوژیک ندارند؟
خیر، بلکه در بسیاری از مسائل نگاه ایدئولوژیک خود را تعمیم نمیدهند. مبانی و اصول دین در بسیاری از جزئیات وارد میشود، شاخصهای نظری و الگوهای عملی ارائه میدهد که بر اساس آن میتوان حرکت افراد را سنجید و به آنان نمره داد. بنابراین فکر نمیکنم مشکل نگاه ایدئولوژیک باشد، بلکه برعکس، برخی تلاش دارند نگاه ایدئولوژیک را تضعیف کنند؛ بهدلیل اینکه نگاه ایدئولوژیک گریبان آنان را خواهد گرفت. بگذارید کمی دقیقتر به موضوع نگاه کنیم. یکی از مشکلات امروز جامعه ما این است که میان جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی تفکیک صورت نمیگیرد. بعضی رفتارهای اصولگرایان، ناشی از یکی دانستن جمهوری اسلامی با انقلاب اسلامی است. در حالی که انقلاب اسلامی بر اساس مبانی ارزشمند، متعالی و مقدس شکل گرفت، اما این انقلاب در ظرف مکان و زمان، حکومتی به نام جمهوری اسلامی تشکیل داد که این حکومت، متأثر از تصمیمات یا تولیدات ذهنی و نیز رفتار من و شماست.
بعضیها میان این دو پدیده هیچ تفکیکی قائل نیستند؛ بنابراین جمهوری اسلامی را هم مقدس میدانند. درحالی که جمهوری اسلامی که من و شما هستیم، مقدس نیست.
به گفته امام(ره) انقلاب اسلامی، انفجار نور بود. این یعنی آن نورانیت میتواند مقدس باشد و هست؛ اما جمهوری اسلامی، هم میتواند خوب باشد و هم بد. از سطح رهبری تا پایین را میتوان بر اساس مبانی و عملکردها سنجید. اشکالی ندارد که بگوییم فلان تصمیم غلط بوده است؛ زیرا بر اساس مبانی، چیزی را استنباط یا برداشت کردیم. بنابراین یکی دانستن انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی غلط است. در مقابل، این دو را کاملاً از هم جدا دانستن هم غلط است. برخی از اصولگرایان در باور اول دچار خطا هستند و برخی از اصلاحطلبان در باور دوم. این دسته از اصلاحطلبان میگویند چیزی که اکنون وجود دارد، هیچ ارتباطی با انقلاب اسلامی ندارد؛ ارزشی نمانده تا برای آن ایثار کنیم. در نتیجه هر دو نگاه، خسارت به بار میآورند. زیرا کسانی که معتقدند جمهوری اسلامی با انقلاب اسلامی یکی است، در مقام نقد برنمیآیند. مثلاً قوه قضائیه، دولت یا مجلس را هم مقدس دانسته و انتقاد از آنها را تضعیف انقلاب اسلامی میدانند. البته در سالهای اخیر تا حدودی در این زمینه تجدیدنظر شده است، اما برخی هنوز تصور میکنند اگر قوه قضائیه را نقد کنیم، به مبانی آسیب زدیم. متأسفانه در 3- 4 سال اخیر این نگاه در میان کسانی که انتظارش را نداریم، وجود داشته است. درحالی که از حوزه رهبری تا پایینترین بخش مثلاً بخشداریها، تولیدات، انتخابها و... تصمیماتی صورت میگیرد که این تصمیمات حتماً باید مورد نقد قرار بگیرد. چه اشکالی دارد که جامعه در این تصمیمات مشارکت کند؟ کما اینکه رهبر معظم انقلاب هم در ملاقات اخیر خود با خبرگان گفتند شما نهادهای زیر نظر رهبری را هم زیر سؤال قرار بدهید. این نگاه، برخلاف سخن افرادی است که میگویند که ورود به حوزههای زیر نظر رهبری، گناه نابخشودنی است.
این تلقی در جامعه وجود دارد که برخی نهادها مانند قوه قضائیه، شورای نگهبان و... وقتی از سوی یک طیف مورد نقد قرار میگیرند، پذیرش نقد وجود ندارد...
این طور نیست. سیر حرکتی شورای نگهبان، به سمت پاسخگویی است. گرچه شاید روند آن مطلوب نباشد، اما نسبت به ابتدای امر که آقایان به هیچ نوع پاسخگویی قائل نبودند، تفاوت فاحشی میبینیم که در این قضیه هم اصولگرایان نقش داشتند و هم اصلاحطلبان. اما از آنجا که برخی برخوردها، تخریبی بود و نه اصلاحی، با مشکلاتی مواجه شدیم. واقعاً اگر همه نسبت به شورای نگهبان برخورد اصلاحی میداشتند، مسائل بسیار متفاوت میشد. مثالی بزنم. در سال 71-70 در بررسی صلاحیتها در شهر اصفهان، عوامل شورای نگهبان خطی برخورد کردند. آن زمان در کیهان هوایی سرمقاله تندی نوشتم که شورای نگهبان جایگاه ویژهای دارد، اما بیش از هر کسی خود او باید این جایگاه را پاس بدارد. با کمال تعجب، دیدم که از این نقد من استقبال شد، آن هم در آن سالها که فضا متفاوت بود. اما مسأله این است که برخی جریانها متأسفانه در ردصلاحیتها حتی از نیروهای فاسد خود هم حمایت میکنند. زیرا برای این جریانها، عِدّه و عُدّه یا سیاهی لشکر مهمتر از سلامت قدرت است.
کسانی که جمهوری اسلامی را از دست رفته تلقی میکنند، میپندارند در جمهوری اسلامی دیگر پیوند ارزشی وجود ندارد؛ لذا نوعی ولنگاری نسبت به ارزشها در آنان شکل میگیرد که این وظیفه رسانههاست که در این حوزه فعال شوند. زیرا اگر ولنگاری شکل بگیرد، دیگر متوقف نشده و به نوعی ابتذال سیاسی منجر میشود.
مثلاً چندی پیش آقای بهزاد نبوی با بچههای خبرگزاری ایسنا ملاقاتی داشت. ایشان در این ملاقات رسمی، تی شرتی پوشیده بود که روی آن با حروف درشت انگلیسی نام یک شرکت مدلینگ غربی که از قضا مال صهیونیستهاست، درج شده بود. یا میبینیم آقای عباس عبدی با عباس امیرانتظام اطلاعیه مشترک میدهد. آقای امیرانتظام نزدیک به دو دهه با ریچارد کاتم ارتباط داشت؛ اطلاعات میداد و ضد منافع ملی عمل میکرد. خود نیروهای نهضت آزادی از او اعلام برائت کردند. ما میتوانیم از خودمان انتقاد کنیم که مهندس بازرگان میخواست در مجلس اول صحبت کند و ما نگذاشتیم. این کار بدی بود، باید میگذاشتیم صحبت کند، بعد جواب او را میدادیم. او بهعنوان نماینده حق داشت نظرخود را بدهد، یا وقتی آقای هاشم صباغیان میخواست صحبت کند، با قنداق تفنگ به سینه او زدیم که این کارها اشتباه بود، اما نه اینکه مبانی را زیر سؤال ببریم و امروز با او بیانیه مشترک بدهیم.
بنابراین، اگر به اصولگرایان این ایراد را وارد میدانید که چرا به شورای نگهبان یا قوه قضائیه انتقاد لازم را ندارد، حرف درستی است، اما از این طرف برخی اصلاحطلبان هم محل نقد هستند که انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی را کاملاً جدا کرده و نمیخواهند به مبانی توجه داشته باشند. من قائلم به اینکه در تصمیم سازیهای حوزه رهبری هم میتوانیم نقد و نظارت داشته باشیم، اما باید به این نکته مهم توجه داشت که بر اساس قانون اساسی، وظیفه پیوند بین انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی، متوجه رهبری است و تضعیف این جایگاه بشدت مخاطرهآمیز است. اینجا محلی نیست که ما به چالش بکشیم؛ زیرا همه آرزوهای جامعه بر باد خواهد رفت. برخی به جای اینکه از حوزههای زیر نظر رهبری مثلاً صدا و سیما انتقاد کنند، اتفاقاً پیوند میان جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی در حوزه رهبری را هدف قرار میدهند که بسیار مخاطرهآمیز است.
شما میگویید اصولگرایان در حوزه خود تلاش میکنند، اما تعداد افراد فعال در این عرصه معدود است وبه حوزه عمل تسری نیافته. مثلاً شما برای جلوگیری از رد صلاحیت افرادی از اردوگاه اصلاحطلبان چه کردهاید؟
من بارها در این باره نوشتهام. چند بار در مقالات خود شورای نگهبان را مورد خطاب جدی قرار دادهام که واقعاً، تأیید صلاحیت بیهویتها موجب نگرانی است یا ردصلاحیت عناصری از یک جریان سیاسی که ممکن است خطایی مرتکب شده، اما حالا اصلاح کرده یا درصدد اصلاح است؟ کدام نگرانکننده است؟ متأسفانه اکنون شرایطی پیش آمده که سطح سیاست ورزی تنزل یافته و این برای کشور مخاطرهآمیز است. باید جریانهای سالم اصولگرا و اصلاحطلب دور هم بنشینند و با همفکری و تبادل نظر به این سؤال جواب بدهند که چرا اینگونه شد؟ هفته گذشته یکی از دوستان از یکی از اصلاحطلبان برجسته پیامی آورد که ما هم نگرانی مشابهی داریم. درباره مجلس و شورای شهر نگرانیهایی داشتند و میگفتند شما و ما با هم، با شورای نگهبان تعامل داشته باشیم تا در آینده ترکیبی از نیروهای صادق و سالم اصولگرا و اصلاحطلب را معرفی کنیم. این پیام ناشی از نگرانی جدی است؛ اما آقایان رسمی و علنی اعلام نمیکنند.
برخلاف نگرانی شما، قاطبه اصولگرایان بویژه نامزدهای حاضر در انتخابات مجلس، احساس خوبی داشتند که رقبای آنان ژنرالهای اصلاحطلب نیستند. بهعبارت دیگر برخی از اصولگرایان از اینکه رقبای سرشناس آنان با رد صلاحیت از میدان به در شوند، استقبال میکنند و میپندارند در این شرایط خودشان میداندار شده و بازی را میبرند...
قبول دارم که عدهای از اصولگرایان بهدنبال سهل طلبی هستند، نه درست حرکت کردن. برخی اصولگرایان احساس میکنند با آدمهای باری به هر جهت، بیوزن یا آدمهایی که مبانی ندارند راحتتر میتوانند رقابت کنند. اما در واقع این رقابت نیست و معتقدم با این روش در آینده اصلاً اندیشه را کنار خواهیم زد. حال آنکه وقتی رقیب مستدل و منطقی علیه شما صحبت کند، شما را به فکر وامیدارد تا بهصورت مستدل به او جواب بدهید. اگر مقابل شما آدم هوچیگری باشد، شما وادار نمیشوید کتاب بخوانید؛ بلکه چند هوچیگر میآورید تا جواب او را بدهد. باید به صورت جدی به این مسأله فکر کنیم که چرا جامعه ما سطحی میشود. امروز بیشتر چالشهایی که در جامعه وجود دارد، سطحی است. مثلاً مأموری جلوی خانه آقای خاتمی گذاشتند و این به یک دعوا تبدیل شد؛ یا لغو یک کنسرت در فلان شهرستان، یکی دو ماه مسأله اصلی جامعه میشود.
- به نظر بسیاری، محدود سازی آقای خاتمی مسأله اصلی است...
نه مسأله اصلی نیست. البته معتقدم میتوانیم این مسأله را نقد کنیم. بله؛ قطعاً کسی که برای خاتمی مأمور گذاشته، کار اشتباهی کرده است. حتی اگر مخالف خاتمی باشد، با اندکی دقت میفهمد که این کار به نفع آقای خاتمی است. آقای خاتمی 2میلیارد هم به کسی میداد که به نفع او کار کند، نمیتوانست از این بهتر برای او تبلیغ کند. انتخابات اخیر نشان داد که آقای خاتمی مقداری جایگاه خود را از دست داده است؛ اما این امر دوباره جایگاه خاتمی را به صورت غیرطبیعی ارتقا میدهد. بنابراین یک ذهن معلول این کار را میکند. من میگویم چرا باید اذهان معلول چه اصلاحطلب و چه اصولگرا کشور را بهدنبال خودشان بکشانند؛ این فاجعه است. نمیخواهم بگویم که با تولیدات ذهنهای معلول برخورد نکنیم، برخورد کنیم؛ اما اجازه ندهیم اینها کشور را با خودشان این طرف و آن طرف ببرند و اینها را مسائل اصلی کنند. من هم لغو کنسرت را نقد میکنم؛ اما این را نباید مسأله اصلی جامعه جا زد. مسأله اصلی، اداره کلان جامعه است.
یعنی اگر در مقابل حضور چهرههایی چون بازرگان و سحابی سعه صدر نشان داده میشد، الان سطح سیاست ورزان به این حد تنزل پیدا نمیکرد؟
من این حرف شما را هم قبول دارم و هم قبول ندارم. من شخصاً تفکر نهضت آزادی را برای کشور خطرناک میدانم؛ ضمن اینکه معتقدم ما در برخورد با اینها اشتباه کردیم و این دو مقوله جداست. برخورد اشتباه داشتن با نهضت آزادی یک بحث و اینکه مبانی فکری نهضت آزادی میتواند برای کشور مخاطرهآمیز باشد، یک بحث دیگر است. این دو حوزه را با هم در نیامیزیم.