arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۳۳۴۷۸۳
تاریخ انتشار: ۳۰ : ۱۲ - ۱۲ فروردين ۱۳۹۶

نوشتار آیت الله امینی در فضائل امام دهم: امام هادی(ع) جامع همه کمالات انسانی بود

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
امام هادی علیه‌السلام نیز همانند پدران بزرگوارش، یک انسان کامل و جامع همه کمالات انسانی بود و منابع علوم دین را در اختیار داشت و در نشر احکام دین کوشا بود، ولی متأسّفانه، در اوضاع و شرایطی می‌زیست و با محدودیّت‌های فراوانی رو به رو بود که نمی‌توانست بر طبق دلخواه، انجام وظیفه کند.

به گزارش انتخاب، آیت الله ابراهیم امینی در کتاب الگوهای فضیلت در مورد زندگانی امام هادی(ع) می نویسد: امام علی نقی علیه‌السلام نیمه ماه ذوالحجه سال دویست دوازده هجری قمری، در صریا (نزدیک مدینه) به دنیا آمد. پدرش، امام محمّد تقی علیه‌السلام و نام مادرش، سُمانه بود.

کنیه‌اش ابوالحسن، و لقب هایش، نقی، هادی، عالم، فقیه، امین، مؤتمن، طیّب، متوکّل، عسکری، نجیب بود. امام هادی علیه‌السلام ابوالحسن ثالث نیز خوانده می‌شد.

بنابر بعض اقوال، روز سوم ماه رجب سال دویست و پنجاه و چهار هجری قمری، در شهر سامره به لقای حق شتافت و در همان شهر مدفون شد. در آن زمان، حدود چهل و دو سال از عمر شریفش گذشته بود. حدود هشت سال با پدرش زندگی کرد و مدّت امامتش، حدود سی و سه سال بود.

نصوص بر امامت

قبلاً گفته شد که برای اثبات امامت هر یک از ائمه، از براهین و ادلّه مختلفی می‌توان استفاده کرد که یکی از آن‌ها، نصوصی است که از امام قبل برای امامت امام بعد از خودش صادر شده است. ما، در این جا، فقط به ذکر بعض این نصوص اکتفا می‌کنیم:

اسماعیل بن مهران گفته است: در اوّلین مرتبه‌ای که حضرت ابوجعفر علیه‌السلام به سوی بغداد جلب شد، خدمتش عرض کردم: «فدایت شوم! از این سفر بر شما مى‏‌ترسم؟ امام بعد از تو کیست؟». حضرت به من توجّه کرد و فرمود: «آن چه از آن مى‏‌ترسى‏‌، در امسال رخ نخواهد داد.».

در آن زمان که معتصم او را به بغداد فرا خواند، خدمتش رسیدم و عرض کردم: «شما را دارند به بغداد مى‏‌برند، امام بعد از تو کیست؟». حضرت آن چنان گریست که محاسن شریفش تر شد و فرمود: «در این زمان، بیم خطر مى‏‌رود. امر امامت، بعد از من، به فرزندم على‏‌ خواهد رسید.».

خیرانی از پدرش نقل کرده که گفت: من، برای مأموریّتی که داشتم همواره ملازم باب حضرت ابوجعفر علیه‌السلام بودم. احمد بن محمّد بن عیسی اشعری، هر شب، به هنگام سحر می‌آمد تا از وضع بیماری حضرت ابوجعفر اطّلاع پیدا کند. برنامه چنین بود که وقتی فرستاده حضرت ابوجعفر به سوی پدرم می‌آمد، احمد بن عیسی بر می‌خاست تا آن دو با هم خلوت کنند.

خیرانی گفت: در یکی از شب‌ها که فرستاده حضرت ابوجعفر علیه‌السلام بر پدرم وارد شد، من و احمد بن محمّد خارج شدیم و پدرم با فرستاده حضرت ابوجعفر خلوت کرد. احمد، همان جا دور می‌زد و به کلام آنان گوش می‌داد. فرستاده حضرت به پدرم گفت: مولایت سلام رسانید و فرمود: «مرگ من نزدیک شده است. امر امامت به فرزندم على‏‌ خواهد رسید. همان وظایفى‏‌ را که نسبت به من داشتید، بعد از من، نسبت به فرزندم على‏‌ خواهید داشت.».

فرستاده امام بعد از این پیام بیرون رفت. احمد بن عیسی برگشت و به پدرم گفت: «فرستاده امام چه پیامى‏‌ داشت؟». گفت: «خیر بود.». احمد گفت: «من، همه را شنیدم.». و آن چه را شنیده بود بیان کرد. پدرم گفت: «کار حرامی را مرتکب شدی! مگر نمی‌دانی که خدا در قرآن گفته: «لا تجسّسوا»؟ اکنون که پیام امام را شنیده‏اى‏‌، آن را خوب حفظ کن که شاید روزى‏‌ بدان نیاز پیدا کنیم، ولى‏‌ تا آن زمان به کسى‏‌ اظهار نکن.».

خیرانی گفت: بامداد همان شب، پدرم پیام  حضرت ابوجعفر علیه‌السلام را در دَه نسخه نوشت و هر یک را نزد یکی از اصحاب امانت گذاشت. گفت: «اگر مرگ من فرا رسید، نامه‏ها را باز، و بر طبق آن عمل کنید.».

پدرم گفت: هنگامی که حضرت ابوجعفر علیه‌السلام وفات کرد، من از منزل خودم خارج نشدم تا این که شنیدم بزرگان طایفه، نزد محمّد بن فرج گرد آمده‌اند تا در موضوع امامت بحث کنند. محمّد بن فرج این مطلب را به من خبر داد و خواست که زودتر نزدش بروم. من سوار شدم و به نزد محمّد بن فرج رفتم. دیدم گروهی از بزرگان نزد او نشسته‌اند و در موضوع باب (وسیله ارتباط با امام) بحث می‌کنند. اکثر آنان، در مسئله امامت شک داشتند. من به کسانی که نسخه پیام امام را نزد آنان گذشته بودم، گفتم: «نامه‏ها را حاضر کنید.». حاضر کردند. من به جمعیّت حاضر گفتم: «این پیامى‏‌ است که حضرت ابوجعفر علیه‏السلام به من امر کرده به شما ابلاغ کنم.». بعض آنان گفتند: «اى‏‌ کاش یک نفر دیگر بدین امر شهادت مى‏‌داد.». گفتم: «اتفاقاً خداى‏‌ متعال وسیله‏اش را فراهم ساخته است. ابوجعفر اشعرى‏‌ نیز همین پیام را شنیده و شهادت مى‏‌دهد. از وى‏‌ سؤال کنید.». حاضران از ابوجعفر احمد بن محمّد در این رابطه سؤال کردند، ولی او از ادای شهادت خودداری کرد. پس من او را به مباهله دعوت کردم. از مباهله ترسید و گفت: «آرى‏‌؛ من نیز همین پیام را شنیدم، ولى‏‌ این مطلب کرامت و ارزشى‏‌ است که دوست داشتم که براى‏‌ مردى‏‌ از عرب باشد، ولى‏‌ با توجّه به دعوت به مباهله، کتمان شهادت را صلاح ندانستم.». بعد از ادای این مراسم، همه حاضران، تسلیم حضرت ابوالحسن‌شدند.

شیخ مفید رحمهم‌الله بعد از نقل این مطلب نوشته است: «اخبار در این موضوع، بسیار فراوان است. اگر بخواهم همه را ذکر کنم، کتاب به طول مى‏‌انجامد. اجماع اصحاب بر امامت حضرت ابوالحسن علیه‏السلام و عدم وجود مدّعى‏‌ دیگرى‏‌ در آن زمان، ما را از ایراد اخبار و نصوص بى‏‌نیاز مى‏‌سازد.».

صقر بن ابی دلف گفته است: از حضرت ابوجعفر محمّد بن علی علیه‌السلام شنیدم که فرمود: «امام بعد از من، پسرم على‏‌ است. امر او، امر من و قول او، قول من و طاعت او، طاعت من است. امامت بعد از او، در پسرش حسن خواهد بود.».

محمّد بن عثمان کوفی گفته است: به حضرت ابوجعفر علیه‌السلام عرض کردم: «اگر نعوذ بالله، براى‏‌ شما حادثه‏اى‏‌ رخ داد، به چه کس رجوع کنیم؟». فرمود: «به پسرم ابوالحسن.». پس فرمود: «به زودى‏‌، فترتى‏‌ حادث خواهد شد.». عرض کردم: «در آن زمان به کجا برویم؟». فرمود: «به مدینه.». گفتم: «کدام مدینه؟» فرمود: «مدینه الرسول.».

اُمیه بن علی قیسی گفته است: خدمت ابوجعفر ثانی علیه‌السلام عرض کردم: «جانشین شما کیست؟» فرمود: «پسرم على‏‌». آن گاه فرمود: «به زودى‏‌ زمان حیرت خواهد رسید.».

محمّد بن اسماعیل بن بزیع گفته است: حضرت ابوجعفر علیه‌السلام فرمود: «امر امامت، به فرزندم ابوالحسن خواهد رسید، در حالى‏‌ که هفت ساله است.». سپس فرمود: «آرى‏‌، هفت ساله و کم‏تر از هفت سال، چنان که در عیسى‏‌ چنین بود.».

هارون بن فضل گفته است: ابوالحسن علیه‌السلام  را در روزی که پدرش حضرت ابوجعفر علیه‌السلام وفات کرده بود، ملاقات کردم. فرمود: «إنّا للّه‏ و إنّا الیه راجعون. پدرم ابوجعفر علیه‏ السلام وفات کرده است.». گفته شد: «از کجا مى‏‌دانى‏‌ که پدرت وفات کرده است؟». فرمود: «حالت خضوعى‏‌ نسبت به خداى‏‌ متعال برایم به وجود آمده که  سابقه نداشت.».

گروهی از اهل اصفهان، از جمله ابوالعباس احمد بن نضر و ابوجعفر محمّد بن علویه گفتند: در اصفهان، مردی بود به نام عبدالرحمان که شیعه بود. به او گفته شد: «به چه علّت امامت على‏‌ نقى‏‌ را از بین همه مردم، پذیرفتى‏‌؟». گفت: چیزی را از آن حضرت مشاهده کردم که موجب ایمانم شد. من، مرد فقیری بودم که در سخن گفتن جرئت داشتم. اهل اصفهان، در سالی مرا به اتّفاق گروهی دیگر به قصد دادخواهی به سوی متوکّل فرستادند.

روزی در خانه متوکّل بودم که دستور داده بود علی بن محمّد بن رضا را احضار کنند. از یکی از حاضران پرسیدم: «این کیست که به احضار او فرمان داده ‏اند؟». چنین تصوّر می‌شد که متوکّل قصد قتل او را دارد. گفت: «این مرد، علوى‏‌ است که رافضه، به امامت او ایمان دارند.». من پیش خود گفتم: «همین جا مى‏‌مانم تا ببینم این مرد کیست.».

در همین حال علی نقی که بر اسبی سوار بود، وارد شد. مردم برایش راه باز کردند و به او نگاه می‌کردند. هنگامی که وی را دیدم، محبّتش در دلم افتاد و دعا کردم خدا شرّ متوکل را از او دور کند. وقتی به من رسید نگاه کرد و فرمود: «دعایت مستجاب شد و عمرت طولانى‏‌ گشت و صاحب اموال و اولاد فراوانى‏‌ خواهى‏‌ شد.».

از این خبر غیر منتظره بدنم لرزید، ولی به همراهانم چیزی نگفتم.

بعد از آن، به اصفهان رفتم. اموال زیادی نصیبم شد. تنها، در خانه‌ام، هزار هزار درهم مال دارم، به جز اموالی که در خارج منزل دارم. خدا، دَه فرزند به من عطا کرد. اکنون عمرم به هفتاد و اندی سال می‌رسد. من، به امامت مردی ایمان دارم که از قلب من، خبر داشت و دعایش درباره‌ام به اجابت رسید.

 

فضائل و مکارم

شیخ مفید نوشته است: «بعد از حضرت ابوجعفر علیه ‏السلام فرزندش ابوالحسن على‏‌ بن محمّد علیه ‏السلام به امامت رسید؛ زیرا، همه صفات امامت، در او جمع، و فضائلش از همه برتر بود. جز او شخص دیگرى‏‌ براى‏‌ تصدّى‏‌ مقام امامت وجود نداشت. وى‏‌، از جانب پدر، به امامت منصوب شد.».

ابن شهر آشوب، در توصیف آن حضرت نوشته است: «چهره ‏اش از همه مردم جاذب‏تر، و گفتارش صادق‏تر بود. در ملاحت و کمال، از همه برتر بود. هنگامى‏‌ که سکوت مى‏‌کرد، هیبت و وقارش بالا مى‏‌رفت. وقتى‏‌ سخن مى‏‌گفت، نورانیتش افزون مى‏‌گشت. او، از خانواده رسالت و امامت و کانون وصایت و خلافت بود. شاخه‏اى‏‌ بود از درخت عظیم نبّوت، که زمان بهره ورى‏‌ از آن، از زمان گرفتنش، چندان فاصله نداشت. میوه ‏اى‏‌ از درخت رسالت بود که زمان چیدنش با زمان انتخابش، نزدیک بود.»

ابوموسی گفته است: به امام هادی علیه‌السلام عرض کردم: «دعاى‏‌ مخصوصى‏‌ به من یاد بدهید که در حل مشکلات آن را بخوانم.». فرمود: «من، اکثر اوقات این دعا را مى‏‌خوانم. و از خدا خواسته ‏ام که دعا کننده را از درگاه خودش ناامید برنگرداند: یا عُدَّتی عِنْدَالْعُدَدِ، و یا رَجائی وَالْمُعَتَمَدُ و یا کَهفی وَالسَّنَدُ، و یا واحدُ یا أحد، یا قل هوالله أحد، و أسأَلُکَ ـ اللّهُمَّ! ـ بِحَقِّ مَن خَلَقْتَهُ منْ خَلقِکَ و لَمْ تَجْعَلْ فی خَلقِکَ مِثْلَهُم أحَداً، أنْ تُصَلِّیَ علیهم (و أنْ تَفْعَلَ بی کَیْتَ و کَیْتَ).».

سعید حاجب گفته است: «به امر متوکّل، با جمعى‏‌ از مأموران، شبانه به خانه ابوالحسن حمله کردیم واز دیوار وارد شدیم. آن حضرت کلاهى‏‌ بر سر و لباسى‏‌ پشمى‏‌ بر تن داشت و مشغول نماز بود، و از ورود ما ترسى‏‌ نداشت.».

ابن حجر گفته است: «ابوالحسن علیه ‏السلام در علم و سخاوت، وارث پدرش بود.».

ابن صباغ مالکی، از بعض اهل علم نقل کرده که گفته است: «فضائل ابوالحسن على‏‌ بن محمّد هادى‏‌ علیه ‏السلام خیمه ‏اش را بر زمین کرامت بر افراشته، و طناب هایش را به ستاره‏هاى‏‌ آسمان کشیده است؛ هر فضیلتى‏‌ که گفته شود، او، زینت بخش آن است؛ هر کرامتى‏‌ که یاد شود، او، فضیلت آن است؛ هر ستایشى‏‌ که به عمل آید، تفصیل و اجمالش، نزد او است؛ هر بزرگداشتى‏‌ که انجام بگیرد، آثار آن، بر او آشکار است؛ شایستگى‏‌ او، از جهت خصائص نیک و مجد و کرامتى‏‌ است که در گوهر ذات او نهاده شده است و وى‏‌ را از عیوب و نواقص حفظ مى‏‌کند، چنان که شتر چران، شتر بچه خود را از حوادث نگه مى‏‌دارد؛ نَفْس او پاک و مهذّب و اخلاقش نیکو و رفتارش پسندیده و صفا تش با فضیلت است.».

سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی، از کتاب فصل الخطاب محمّد خواجه پارسای نقل کرده که نوشته است: «ابوالحسن على‏‌ هادى‏‌، مردى‏‌ بود عابد و فقیه و امام.».

به متوکّل گفته شد: «در منزل او، سلاح ذخیره شده و قصد خلافت دارد.». وی، به چند نفر مأموریّت داد شبانه به منزل او حمله کنند و داخل خانه‌اش شوند. او را در حالی یافتند که پیراهنی از مو بر تن و لباسی از پشم بر سرکشیده و رو به قبله روی زمین نشسته بود. فرشی جز شن و سنگریزه بر زیر پای نداشت. مشغول خواندن قرآن و زمزمه آیات وعد و وعید بود. مأموران، آن حضرت را به همین حال به سوی متوکّل بردند. وقتی آن حضرت چنین دید، به وی احترام گذاشت و پهلوی خود نشانید. امام، با او سخن گفت. متوکّل، از سخنان او گریست و عرض کرد: «اى‏‌ ابوالحسن! آیا قرضى‏‌ بر عهده است؟». فرمود: «آرى‏‌؛ چهار هزار دینار بدهکارم.». متوکّل دستور داد چهار هزار دینار به او دادند و با احترام به سوی منزل روانه‌اش ساخت.

محمّد بن احمد از قول عموی پدرش نقل کرده که گفت: روزی خدمت امام هادی رسیدم و عرض کردم: «متوکّل، حقوق مرا قطع کرده است؛ چون، فهمیده که من از ملازمان شما هستم. خوب است شما در این رابطه به او توصیّه بفرمایید.». فرمود: «إن شاء الله، درست مى‏‌شود.».

شبانگاه که در منزل بودم، فرستاده متوکّل، دَرِ خانه‌ام را زد و گفت: «متوکّل تو را خواسته است.». وقتی نزد او رفتم، گفت: «اى‏‌ ابوموسى‏‌! اشتغالات من سبب شده که تو را فراموش کردم. چه مبلغ نزد من دارى‏‌؟». گفتم: «فلان چیز را که همیشه مى‏‌دادى‏‌.». آن اشیا را برایش بیان کردم. دستور داد دو برابر آن را به من دادند.

من، از فتح بن خاقان پرسیدم: «آیا على‏‌ بن محمّد این جا آمد، یا نامه‏اى‏‌ براى‏‌ متوکّل نوشت؟». گفت: «نه». خدمت امام علیه‌السلام رسیدم. فرمود: «اى‏‌ ابوموسى‏‌! این وجه رضایت شما را تأمین کرد؟». عرض کردم: «به برکت وجود شما اى‏‌ آقاى‏‌ من. آنان گفتند: شما نزد

متوکّل نرفته و چیزى‏‌ نخواسته بودید.».

فرمود: «خداى‏‌ متعال مى‏‌داند که ما، در حل مشکلات، جز به او پناه نمى‏‌بریم. خدا، ما را چنین عادت داده که هرگاه دعا کنیم، اجابت کند. مى‏‌ترسم اگر ما از روش خودمان عدول کنیم، خدا هم از اظهار لطف خود عدول کند.».

 

علم امام

چنان که قبلاً گفته شد، علم و معارف و همه علوم مربوط به دین، از شرایط ضروری امامت است. مهم‌ترین فلسفه نیاز به وجود امام و بزرگ‌ترین مسئولیّت او، حفظ و نشر و ترویج معارف و احکام دین است. در این‌باره، بین امامان تفاوتی نیست. منابع علوم دین در اختیار همه آنان بوده و در انجام دادن این وظیفه، کوشا بوده‌اند. اگر در مصادر حدیث، از بعض آنان، آثار کم‌تری دیده می‌شود، در اثر تفاوت اوضاع و شرایط زمان و مکان و موانعی بوده که از سوی حاکمان ستمگر و دشمنان اهل بیت به وجود آمده است.

امام هادی علیه‌السلام نیز همانند پدران بزرگوارش، یک انسان کامل و جامع همه کمالات انسانی بود و منابع علوم دین را در اختیار داشت و در نشر احکام دین کوشا بود، ولی متأسّفانه، در اوضاع و شرایطی می‌زیست و با محدودیّت‌های فراوانی رو به رو بود که نمی‌توانست بر طبق دلخواه، انجام وظیفه کند.

این امام بزرگوار، جمعاً، در حدود چهل و دو سال در این جهان زندگی کرد. در سنَّ تقریباً هشت سالگی، به امامت رسید. مدّت امامتش، حدود سی و سه سال بود. درآغاز امامت، قریب بیست و دو سال در مدینه زندگی کرد، و به شهادت تاریخ، حاکمان بغداد با مأموران خود، از او  مراقبت می‌کردند. طبعاً، شیعیان و علاقه‌مندان کسب دانش، با محدودیّت هایی مواجه بودند. متوکّل (خلیفه عباسی) به مراقبت از راه دور اکتفا نکرد و با سعایت مأموران مدینه، به صورت ظاهراً محترمانه، آن جناب را از مدینه به بغداد دعوت کرد، و در سامرا، در محله عسکر که محل سکونت ارتشیان بود، اسکان داد. از آن

زمان (سال ۲۴۳هجری) رسماً، تحت مراقبت شدید مأموران سرّی و ارتشی قرار گرفت وارتباطش با شیعیان قطع شد  و یا به حدّاقل رسید. در آن اوضاع و شرایط، چه کسی جرئت داشت وجوهی را خدمتش تقدیم کند یا از علم و دانش اوبهره بگیرد؟ به همین جهت، احادیثی که از آن جناب نقل شده، زیاد نیست. در عین حال، احادیث فراوانی در اصول دین و عقائد، اخلاق، مواعظ، ابواب مختلف فقه، از آن حضرت روایت شده و در کتب حدیث به ثبت رسیده است. با مطالعه آن‌ها می‌توان به مقامات علمی آن جناب پی‌برد.

حضرت، شاگردان زیادی را پرورش داده که اسامی آنان در کتب حدیث و تاریخ و رجال، ثبت شده است. نویسنده کتاب مناقب، اصحاب آن حضرت را بدین گونه نام برده است: داوود بن زید ابوسلیم زنکان؛ حسین بن محمّد مدائنی؛ احمد بن اسماعیل بن یقطین؛ بشربن بشار نیشابوری شاذانی؛ سلیمان بن جعفر مروزی؛ فتح بن یزید جرجانی؛ محمّد بن سعید بن کلثوم (که متکلّم بوده است)؛ معاویه بن حکیم کوفی؛ علی بن محمّد بن محمّد بغدادی؛ ابوالحسن بن رجا عبرتایی.

منبع: شفقنا
نظرات بینندگان