این هنرمند 9 دهه از زندگیاش گذشته، اما همچنان استوار و عاشق کارش است.
او این روزها مشغول نگارش کتاب است و درباره راز سلامتی و شادابیاش میگوید: "من هنوز هم در سن 92 سالگی عاشقانه به کار ادامه میدهم. این کار بدون عاشقی ممکن نیست. من چندین دهه را پشت سرگذاشتم اما هنوز هم عاشق و علاقهمند این کار هستم."
***
در آستانهی بهار هستیم؛ در روزهای پایانی اسفند. به بهانهی آغاز سالی جدید به همراه عکاس به دیدار داریوش اسدزاده - نویسنده و هنرمند پیشکسوت تئاتر تلویزیون و سینما - میرویم تا دیداری تازه کنیم.
طبقه اول یک ساختمان مسکونی، خانه داریوش اسدزاده است. با یک سبد گل وارد حیاط میشویم. او زودتر از ما در را باز کرده و با قامتی استوار شبیه به همان کاراکترهایی که در سریالهای تلویزیونی ایفا کرده است، خیلی صمیمیانهتر به استقبالمان میآید.
داخل خانه که میشویم همسر مهربان او را میبینیم که صمیمانه به استقبالمان میآید. بعد از چند دقیقه که مستقر میشویم این هنرمند ما را غافلگیر میکند و خودش برایمان چای میآورد. پس از اینکه خودش نیز مستقر میشود صدای گرمش را که همانند چهرهاش لطیف، آرام و دوستداشتنی است بیشتر میشنویم. دیابت دارد اما با این وجود، همراه چاییاش شیرینی میخورد و میگوید که عاشق شیرینی است.
*** عشق ...
داریوش اسدزاده - نویسنده و هنرمند سینما، تلویزیون و تئاتر - ابتدا از یک عشق میگوید؛ آن هم عشق به هنرپیشگی و هنرمندی.
او میگوید: آنهایی که عاشقند از زندگیشان میگذرند. این کار هم خیلی ناراحتی دارد؛ هنرپیشگی و هنرمندی را میگوید. اگر وارد این کار میشوی باید عاشقش باشی، باید مطالعه کنی، باید مرتب مطالعه کنی، باید مرتب فیلم ببینی. این کار درآمدی ندارد، فقط عشق است.
او در ادامه میگوید: من همیشه پند و اندرز خودم را به بچهها میگویم. خیلیها برای چهره شدن میآیند. اگر برای چهره شدن میآیی دیگر هنرمند نیستی. باید سواد داشته باشید. من تا الان سه کتابخانه داشتم که همگی را فروختم و الان یکی دیگر دارم که از آن استفاده میکنم. «تاریخ ایران» را میخوانم تاریخ خارج را میخوانم، سعدی را میخوانم، تا بتوانم اطلاعاتم کامل شود. چون نویسنده با خواندن است که نویسنده میشود.
وی همچنان تاکید میکند: مطالعهی زیاد، فرد را نویسنده میکند، وگرنه هر کسی که از راه آمد نویسنده نمیشود. یا آدم، مادرزاد که نویسنده نمیشود.
*** داریوش اسدزاده چگونه وارد عرصه بازیگری شد؟
این هنرمند میگوید: برخلاف میل پدرم وارد عرصه هنرپیشگی شدم. در شباب زندگی و نوجوانی آن زمانی که پدر زنده بود و من را به تعزیه و سیاهبازی میبرد، خیلی علاقهمند به سیاهبازی شدم. پدرم میگفت اگر درسهایت را خوب بخوانی سیاه بازی میبرمت. ما هم به هوای آن درسمان را خوب میخواندیم؛ البته جایی نبود، یک محلی بود روبروی پامنار و یک تئاتری بود به نام تئاتر سعادت، آنجا میرفتیم و کم کم علاقهمند به این کار شدیم. همچنین در عروسیهایی که سیاهبازها می آمدند و کارهای نمایشی انجام میدادند. در سال 1319 برخلاف میل پدرم وارد عرصه هنرپیشگی شدم. بعد از سه سال که دوره دیدم دیگر یک هنرپیشه و هنرمند شده بودم و وارد تماشاخانه تهران شدم که البته در کتاب آخر که نوشتم همه را شرح دادهام. کار را ادامه دادیم، کمی پخته شدیم و بعد نویسنده و کارگردان شدیم. نقش اول تئاتر شدیم. از سال 1327 هم وارد سینما شدم. در سال 1335 بود که به جشنواره تئاتر پاریس از طرف اداره هنرهای ملی رفتم. به هر ترتیب دوران را اینطور گذراندیم.
*** او هنوز خسته نیست
اسدزاده با وجود اینکه 92 سال از خداوند عمر گرفته است از کارش احساس خستگی نمیکند و میگوید: هر کاری که عاشقش باشید، عشق داشته باشید، مثلا موزیسین باشید، نویسنده باشید یا بازیگر باشید وقتی عاشق باشید هیچ وقت خسته نمیشوید. حتی اگر 48 ساعت هم کار کنید. وقتی وارد کار اداری شده بودم وقتی دو ساعت پشت میز می نشستم فرار میکردم. اما در سینما این تجربه را داشتم که 48 ساعت بیخوابی بکشم، وقتی آدم عاشق باشد خیلی چیزها را تحمل میکند.
*** اسدزاده الان چه میکند؟
او میگوید: من هنوز هم در سن 92 سالگی عاشقانه به کار ادامه میدهم. این کار بدون عاشقی ممکن نیست. من چندین دهه را پشت سرگذاشتم اما هنوز هم عاشق و علاقهمند این کار هستم. اخیرا مشغول بازی در سریالی به نام «یتیم خانه ایران» ساخته ابوالقاسم طالبی بودم که در قزوین تصویربرداری میشد. موضوع این مجموعه به جنگ جهانی اول در ایران میپردازد داستان در سال 1294 و همزمان با سلطنت احمد شاه اتفاق میافتد؛ زمانی که ایران ناخواسته به جنگ جهانی اول کشیده میشود آغاز جنگ در ایران، همراه است با شیوع وبا، قحطی و کشت و کشتار بسیار. نقشی که من در این مجموعه دارم نقش فردی است که بنای یتیم خانهای را میگذارد و به کودکان بیسرپرست و مردم بینوا یاری میرساند امیدوارم که مردم از دیدن این مجموعه لذت ببرند.
*** هر چه آمدیم جلوتر عقب رفتیم!
وقتی از او می پرسیم چرا سریالهای قدیمی حس خوبی داشتند؟ پاسخ میدهد: بشر رو به تکامل است؛ یعنی هر چه جلوتر میآید باید پیشرفت کند. در هر فنی، در هر حرفهای و در هر شغلی. اگر این کار را نکند عقب میماند. اما الان هر چه آمدیم جلوتر، عقب رفتیم و نتوانستیم جلو برویم.
*** از وضعیت سریالها و فیلمهایمان متأسف میشویم
اسدزاده اظهار میکند: وضعیت سریالها و فیلمهایمان را که میبینیم، متأسف میشویم؛ البته میگوییم که خیلی خوب شده، ولی دروغ میگوییم. نمیخواهیم قبول کنیم کارها خوب پیش نمیرود؛ البته فیلمهای خوبی هم داریم. در سال، 100 فیلم ساخته میشود اما وقتی شما آنها را نگاه میکنی شش - هفت فیلم قابل نمره دادن است.
*** بعضی فیلمها یادآور «دختر لر» است!
این بازیگر پیشکسوت در عین حال میگوید: آدم بعضی فیلمها را وقتی نگاه میکند، یاد فیلم «دختر لر» در سال 1312 میافتد. متأسفانه الان خیلی از کارها از نظر سوژه، داستان و کارگردانی ضعیف است.
*** «سمندون»؛ اولین کار داریوش اسدزاده بعد از انقلاب
این هنرمند با اشاره به اینکه کارهای زیادی قبل و بعد از انقلاب داشته است، میگوید: قبل از انقلاب در 100 فیلم بازی کردم. بعد از انقلاب هم در 100 فیلم بازی کردم، تئاتر بازی کردم و نویسندگی کردم. بعد از انقلاب هم خیلی کارها داشتم. بعد از انقلاب وقتی که آمدم اولین کارم «سمندون» بود که آن موقع شما کوچک بودید. اولین کارم آن بود و بعد «خانه سبز» و «همه فرزندان من» بود.
*** «خانه سبز» حرف دل مردم را میگفت
اسدزاده از «خانه سبز» و لطفی که داشته هم میگوید.
او میگوید: یکی از نویسندگان بزرگ میگوید آن چیزی را مردم دوست دارند که از آن خود مردم باشد. اگر آن چیزی که درست گفتید، درست نوشتید، درست عرضه کردید از آن مردم بود، تعقیب میکنند و استقبال میکنند. و «خانه سبز» هم کاری بود که قابل قبول مردم بود. ساعتی که پخش میشد خیابانها خلوت میشد و خودمان هم لذت میبردیم به اضافه اینکه یک اکیپ صمیمی داشتیم و همه عاشق کار بودیم. از 2 بعد از ظهر میرفتیم تا چهار بعد از نصف شب، خوب کار میکردیم و اصلا هم از کار خسته نمیشدیم. در این سریال خانم خیرآبادی بازی میکرد که از سال 1326 روی صحنه تئاتر بود و این خیلی است.
او میگوید: به نظرم مجموعههای کنونی هم باید پاسخگوی شرایط و زمانه موجود باشند؛ البته در بعضی از آثار هنری این روند رو به کاهش و باعث تاسف است.
*** خاطرات اسدزاده از زندهیادان خیرآبادی و شکیبایی
اسدزاده به ارتباط خانوادگی و صمیمیاش با خسرو شکیبایی اشاره میکند و با بیان خاطرهای از او، توضیح میدهد: با آقای خسرو شکیبایی خیلی صمیمی بودم، رفت و آمد داشتیم، به خانه ما میآمد و با خانوادهاش - پسر و همسرش - آشنا بودم. با خانم خیرآبادی هم که از سال 1326 در تئاتر کار میکردیم، صمیمی بودیم. انسان شاد و گرمی بود و تقریبا یک فامیل بودیم و این صمیمیت بود که کار را گرم میکرد. این صمیمیت است که الان تصنعی است و نیست. دیگر آن صمیمیت را نداریم. به داستانهایی که میتوانستیم آن زمان بپردازیم دیگر نیست. اگر هم باشد خیلی کم است. اینهایی که من میبینم کارهای قشنگی نیست.
*** وقتی که اسدزاده و شکیبایی همدیگر را در آغوش گرفتند
او با اشاره به اخلاق خسرو شکیبایی میگوید: شکیبایی دوست داشتنی و گرم بود. با محبت بود. یادم است یک روز دیر سر کار آمده بود. به او گفتم چرا دیر آمدی؟ گفت: استاد معذرت میخواهم نمیدانستم شما امروز زود آمدی. گفتم نباید دیر بیای سر ساعت بیا همه منتظر تو هستند. و او گفت که گرفتار شدم، گفتم اگر این دفعه دیر بیای دیگه باهات حرف نمیزنم. بعد بوسم کرد و همدیگر رادر آغوش گرفتیم. 5، 6 تا فیلم با او کار کردم. خدا بیامرزتش.
*** از رفتن خسرو شکیبایی گریه کردم
او با اشاره به درگذشت خسرو شکیبایی میگوید: آن روز که شنیدم از دنیا رفته است، دامغان سر فیلمبرداری بودم. وقتی با من تماس گرفتند و گفتند گریه کردم و دو ساعتی نمیتوانستم کار کنم و کار به احترام من چند ساعت تعطیل شد. اصلا فکرش را نمیکردم. ولی خب این چیزها هست، دیگر همه باید یک روز برویم و لبیک را بگوییم و غزل خداحافظی را بخوانیم. شکیبایی از هنرپیشههای خوب بود. او خوب بازی میکرد.
*** حیرتزده از یک نقش خسرو شکیبایی
اسدزاده با اشاره به یکی از رُلهای خسرو شکیبایی در نقش آیتالله مدرس یادآوری میکند: شکیبایی یک رل بازی
کرد که من متحیر ماندم، مدرس را بازی کرد، هنوز نمیتوانم فراموش کنم. مثل اینکه مدرس زنده شده و الان در مجلس است و برخلاف دولت صحبت میکند. آن حرکات و آن دیالوگ و آن انرژی و آن احساس کار هیچ کس نبود، خیلیهای دیگر کار مدرس را بازی کردند ولی نباید بازی میکردند. کارش خیلی خوب بود. هنرپیشه نابغهای بود. صدایش خوب بود و خیلی کمکش میکرد. هنرپیشه باید صدای خوب داشته باشد، احساس خوب داشته باشد، تمرکز و حافظه خوب داشته باشد. بیان خوب داشته باشد و گرم گرم باشد و انرژی که در وجودش است را به مردم بدهد. دیالوگهای بزرگ را چقدر پخته و قشنگ میگفت. ای وای، دلم میخواهد دوباره این فیلم را بگذارم و نگاه کنم.
*** کارهای قدیم خیلی بهتر از الان بود
وقتی از او میپرسیم آخرین سریال خوبی که دیدید چه بود؟ میگوید: کارهای خوبی که دیده باشم درست یادم نمیآید. ذهنم به یغما رفته است، این طبیعت خیلی ظالم است. اما خوب کارهای خوب هم داشتهایم. «خانه پدری» بد نبود. بنابراین کارهای قدیم خیلی بهتر از الان بود. اما الان چیزی که بتوانم بگویم ندارم.
*** نپرسید! من نمیتوانم چیزی بگویم
وقتی از این هنرمند پیشکسوت میپرسیم چرا هنرپیشههای الان چهرهشان را دست کاری میکنند؟ میگوید: نپرسید! من بعضی وقتها متأسف میشوم که بعضیها فقط برای چهره آمدهاند و عاشق نیستند. من نمیتوانم چیزی بگویم چون همه آنها را دوست دارم. من همیشه میگویم بچهها بروید مطالعه کنید. بروید بخوانید. هر چه بخوانید در کار واردتر و عمیقتر میشوید. نگاه کنید، اینطور نیست که فقط جلوی دوربین بروید، دو کلمه بگویید و بیرون بیایید. یک بازیگر خیلی کار دارد. برای چه میگویند اولین شغل دنیا کار بازیگری است. برای اینکه حرف زیادی در آن است هر چه بگویم کم گفتم. اما حالا شده یک چیز کوچه بازاری. شاید من تاکنون هفت، هشت هزار جلد کتاب خواندم و الان هم میخوانم. به هر جهت باید به این جوانان بگوییم از توی کوچه خیابان میروی، بازیگر میشوی، آخر سوادت چیست، چه خواندهای؟
*** رفتن کدام هنرمند دل داریوش اسدزاده را سوزاند؟
داریوش اسدزاده در طول این سالها شاهد از دست رفتن هنرمندان زیادی بوده است.
وقتی از او میپرسیم، رفتن کدامها دل شما را سوزاند؟ میگوید: همه کسانی که در طول این سالها از پیش ما رفتند، تمام آنهایی که هنرمند و تئاتر و سینما و تلویزیون بودند، از دست رفتنشان برایم ضایعه بزرگی بود. ولی دیگر مثل اینها پیدا نمیشود. دیگه لنگه نخواهند داشت. خیلی از اینها عاشق کارشان بودند اما با بدبختی هم زندگی کردند، چرا جای دور میرویم بازیگران سنتی ما سیاهبازها، آن وقتها به آنها مطرب میگفتند و توجهی هم به آنها نمیکردند. وقتی که میمردند یادشان میافتاد که چه اعجوبههایی بودند. سعدی افشار و... خدای استعداد بودند، مردم را میخنداندند بدون اینکه داستان داشته باشند. بدون اینکه حرف بزنند. خیلی حرف است! عروسیهایی که از 11 شب در تخت طاووس شروع میشد تا 4، 5 بعد از نصف شب خندهها قطع نمیشد. اینها بدیههسرایی میکردند، همه آنها کور شدند برای اینکه صورتشان را با چوب پنبه سیاه میکردند، که داخل چشمشان میرفت و کور میشدند و عوارضهای دیگری میگرفتند. اسفناک بود. از دست رفتن همه این عزیزان برایم ضایعه بود؛ به ویژه آنهایی که در شرایط اسفناکی از دنیا رفتند. مثل گرجی، فتحی و ...؛ خیلی دردناک بود، الان هم داریم اما اسم نمیبرم.
*** نقشهای منفی اصلا به من نمیخورد
وقتی از وی می پرسیم کدام یک از نقشهایی را که تاکنون ایفا کرده است، دوست دارد، می گوید: نقش های منفی اصلا به من نمیخورد، در یکی از سریالها ابتدا نقشم کمی منفی بود، یکی از مخاطبان در خیابان من را دیده بود و میگفت شما چرا نقش منفی بازی کردید، اصلا به شما نمیآید. من هم گفتم آخر داستان هنوز نرسیده و نقش من کاملا منفی نیست. اما به هر ترتیب به چهرهام نقش منفی نمیآید.
*** تغییر و تحولات تلویزیون
اسدزاده دربارهی تغییر و تحولات تلویزیون نیز میگوید: آقای سرافراز که هنوز تازه آمدهاند و هنوز کاری انجام نشده است.
*** تعدد شبکهها را نمیپسندم
وی دربارهی تعدد شبکههای تلویزیونی میگوید: تعدد شبکهها را نمیپسندم، کار قشنگی نیست. مردم را گم میکند، گیج میکند، 25 تا شبکه است! برای چه، چرا؟ مگر مردم چه میخواهند، نمیدانم به هر حال عقیده و سیاست است. من وارد سیاست نمیشوم. اما به نظر من کار قشنگی نیست.
*** تصمیم گرفتم دیگر کار نکنم
وقتی از این هنرمند پیشکسوت میپرسیم اگر کاری از طرف تلویزیون پیشنهاد شود کار میکنید؟ کمی گلهمند میشود و میگوید: تصمیم گرفتم دیگر کار نکنم. چون پول نمیدهند، من همیشه طلبکارم. از سینما طلبکارم، از تلویزیون هم طلبکارم. اصلا سابقه نداشته به این وضع گرفتار شوم. تئاتر که کار میکردیم شب به شب پولمان را میگرفتیم. کارها که دولتی نبود. خصوصی بود. یک شخصی میآمد یک تشکیلاتی را درست میکرد، پول ما را هم مثل اداره، هفته به هفته ماه به ماه میداد. وقتی دولتی شد به این شکل درآمد. هیچ کاری را ترجیح نمیدهم. تنمان سالم است اما نمیتوانیم که کار مجانی انجام بدهیم. خیلیها الان هستند برای اینکه چهره شوند دوست دارند مجانی کار کنند. بروند با همانها کار کنند.
*** ورزشکار بودم اما دیگر نمیتوانم ورزش نمیکنم
اسدزاده به هنرمندی شهرت دارد که تاکنون برای حفظ سلامتی و شادابیاش ورزش کردن را فراموش نکرده است. وقتی از او میپرسیم راز سلامتی و شادابی شما چیست؟ در پاسخ میگوید: دیگر نمیتوانم ورزش کنم. من نمیتوانم راه بروم. این چند روز بهار هم تمام شود، 92 سالگی را هم رد میکنم. من بهترین فوتبالیست و والیبالیست بودم، در آن دوران مسابقاتی که شرکت میکردم، کسی در دویدن به پای من نمیرسید، برنده دو بودم، خب ما خودمان را سالم نگه داشتیم. اینطوری است. در دو یا فوتبال در شهباز ورزشکار شماره 3 بازی میکردیم. آن موقع خاکی بود و شن. آنجا ورزش میکردیم، زمین میخوردیم تمام پاهای من زخم بود. آن موقع که ما ورزش میکردیم ورزش به این شکل نبود. خدا بیامرزد مادرم را. همیشه یا شلوارم پاره شده بود یا کفشهایم. در امجدیه که الان شهید شیرودی است، جزو ورزشکاران بودم و کسی در دوی صد متر به من نمیرسید. الان به این روز افتادیم، روزگار این است دیگر.
او در ادامه میگوید: ما همش خواندیم، نوشتیم، تئاتر و سینما درجه هنری وزارت ارشاد به من داده. دانشگاه رفتم. خب که چی؟ هیچی؟ اما اگر من عاشق این کارم نبودم الان وزیر دارایی بودم. پشیمان نیستم چون عاشق کارم بودم. هنرپیشههای خوب ما که الان کار میکنند چه در تئاتر چه در سینما چه ترفیعی دارند جز اینکه یک مجسمه به اسم حلبی به قول اکبر عبدی مجسمه گچی، دریافت کنند. حداکثرش و نهایت افتخار این است.
*** افتخارات زیادی داشتم
او با اشاره به افتخاراتی که تاکنون دریافت کرده است، میگوید: شما کتابخانه من را ببینید چه قدر افتخارات دارم. از وزیر گرفته تا معاونان. آیا یک قران بابت اینها به ما میدهند. ما هم زندگی باید کنیم. نمیشود خیلی چیزها را گفت. دوره الان خیلی بهتر از قدیم شده. آنقدری که الان تشویق میکنند و جایزه میدهند قبلا نبود ولی آن چیزی که باید و شاید نیست.
*** کتابهای اسدزاده از زبان خودش
اسدزاده این روزها مینویسد. او پیش از این تالیفاتی هم داشته است.
این نویسنده دربارهی کتابهایی که تاکنون نوشته است، میگوید: کتابی راجع به تئاتر نوشتم با عنوان «سیری در تاریخ تئاتر ایران از قبل از اسلام تا 57»؛ کتاب دیگری نوشتم با عنوان گزیدههایی از تاریخ ایران. کتاب سومم هم که وزارت ارشاد اجازه داده است پیش ناشرم است و تا یک ماه دیگر چاپ میشود. با عنوان «تماشاخانه تهران». حدود سه سال نگارش و تحقیقات آن طول کشیده و با همکاری دوستان خوبم، غلامحسین دولت آبادی، اعظم کیان افراز و سیدمهدی واقفی به نتیجه رسید. این کتاب درباره تماشاخانهای است که برای اولین بار در ایران احداث شد و اجرای دائمی تئاتر در ایران را بنا گذاشت که در سالهای پیش از آن وجود نداشت و تئاترها را به صورت خیریه اجرا میَکردند. این روند با تلاش سید علی خان نصر آغاز شد. تجربیات و نگاه خودم را به عنوان بازیگر و کارگردان در سالهای 1320 در این کتاب ارائه کردهام این کتاب حاوی عکسهایی قدیمی متعلق به آن دوران هم هست که فکر میکنم برای مخاطب پیگیر قابل توجه باشد بعد از به نتیجه رسیدن این کتاب قصد دارم کتابی درباره تهران قدیم بنویسم. تماشاخانهی تهران اولین تماشاخانه دائمی بود که برای اولین بار در تهران تأسیس شد. از آنجا من کارم را شروع کردم و من راجع به آن نوشتم. راجع آن 120 عکس هم داشتم.
*** «تهران قدیم» را مینویسم
او می گوید: «تهران قدیم» هم چهارمین کتابی است که تازه شروع کردم بنویسم که دو سه سال طول می کشد. و اکنون در حال چاپ کتابی به نام «تماشاخانه تهران» هستم که سالها شاهد بودهام روایت کنم.
او در ادامهی گفت و گوی خود به کسانی که دنبال هنرپیشگی هستند، میگوید: به بچههایی که عشاق سینه چاک هستند توصیهام این است این کار ما بدبختی دارد، این کار ما پول ندارد، این کار ما عشق است، اگر عشق دارند بیایند. اگر نیستند نیایند و عمرشان را تلف نکنند. چهره شدن زندگی نیست، چهره شدن معنا ندارد. باید مطالعه بکنی، گرسنگی بکشی، در اجتماع برخیها مخالفت باشند این چیزهاست. اگر خوب بود بچههایم که خیلی هم عاشق این کار بودند، وارد بازیگری میکردم. خیلی از بازیگران هستند که بچههایشان را وارد کار کردند که من مخالفم.
*** دیگر به سختی میتوانم بگویم
بخشهای پایانی گفتوگویمان است و داریوش اسدزاده به دنبال بیان خاطراتی از صندوقچهی خاطراتش است اما آنها را به سختی به یاد میآورد.
اسدزاده در پایان میگوید: خاطره زیاد داشتم اما یادم نمیآید. من حتی الان یک دیالوگ را جلوی دوربین به سختی میتوانم بگویم. خاطره خیلی دارم اما سخت به خاطر میآورم.
*** بازدید از کتابخانه این هنرمند
این هنرمند سپس از ما دعوت میکند تا از کتابخانهاش دیدن کنیم. استاد دو کتابخانه پر از کتابهای مرتبط با تئاتر سینما ادبیات و شعر و شاعری و تاریخ دارد.
او میگوید: هر شب از ساعت 12 تا 4 صبح کتاب میخوانم؛ البته این برای روزهایی است که کار نداشته باشم.
اسدزاده دربارهی کتابخانهاش توضیح میدهد: تمام این قسمتها راجع به تئاتر و سینماست. از فیلمنامه گرفته تا فیلمها. بخشی مربوط به سلسله پهلوی است. کتابی را که نمیخوانم به کتابخانهی دیگر میبرم، وقتی خواندم به این کتابخانم میآورم.
به کتابخانه دیگر این هنرمند میرویم.
او میگوید: تمام این کتابها راجع به ادبیات و شعر و شاعری و تاریخ است. در حال حاضر بیشتر تاریخ سیاست و مذهب میخوانم. اصلا رمان ندارم، فقط تاریخ، سیاست، ادبیات، مذهب و تاریخ تمدن اسلام.
این هنرمند همچنین در قسمتی از اتاق خود، عکسهای مراحل کودکی تا دوران کنونی خود را در کنار هم به ترتیب چیده است.
خوش پوشی و آراستگی داریوش اسدزاده نیز زبانزد خاص و عام است که همگی در ظواهرش مشهود است.
او سپس به سمت کمد لباسهایش رفت و بسیاری از لباسهایش از جمله کت و شلوارهایی که از سالها پیش را به تن میکرده است را نشان داد.
ساعت نزدیک 18 و 30 دقیقه است و خورشید خارج از خانهی داریوش اسدزاده در حال پنهان شدن پشت آپارتمانهای خیابان منظریه است. اما گرمای وجود این هنرمند روشنایی زیادی به خانه بخشیده است و ما به امید دیداری دیگر وی را به خدا میسپاریم.
گفتوگو: ایسنا - سهیلا شهبازی