مواجهه تفکر انتقادي روشنفکر، فيلسوف، عارف و... با جهان تروماتيک (آسيبزا) در ايران مواجهاي است درخور پژوهش. چنين پژوهشي در ساحت جامعهشناسي معرفت با منظري تاريخي مي تواند بستري براي فهم اين مواجهه باشد. چنين پرسشي از اين حيث درخورد توجه است که باوري رايج در فضاي ايران وجود دارد که رابطه روشنفکر با توده، امر سياسي، امر اجتماعي و فرهنگي رابطهاي ناقص است و توصيه ها، تحليل ها و رويکردهاي روشنفکر ايراني در نسبت با وضعيت غالبا فشل است. فارغ از صحت و درستي اين ادعا مي بايد رابطه وضعيت اجتماعي/اقتصادي و سياسي با سبک تفکر روشنفکران ايراني مورد بررسي قرار گيرد. نوشتار حاضر تلاشي است براي طرح سوالات و فرضياتي که نيازمند پژوهش و بررسي تاريخي هستند لذا مدعاي اين نوشتار تنها در سطح مفروض است و داعيه صدق و شمول و قانون ندارد.
به گزارش انتخاب تاريخ
ايران تاريخ تروماها (آسيب)ي فراوان است به گونه اي که وضعيت زيست جهان
ايرانيان وضعيت مخاطره بوده است و ميتوان از عبارت سبک زندگي تروماتيک سخن
گفت. اين سبک زندگي، مواجهه سوژه با جهان اعيان را همواره مواجهه اي
هراسناک و رعب آور مي کند. گاه شدت اين رعب به حدي است که سوژه با خزيدن
به درون و با کمک مکانيسمهاي خيال پردازي سعي در تلطيف فاجعه جهان بيرون
دارد و با عقب نشيني به خيال، جهاني را پيش روي خود مي گسترد که خودش
سلطان بلامنازع اين جهاني خيالي است و اميد و رهايي و گشايش را در اين جهان
خيالي به شکلي مفهوم پردازي ميکند که با وضعيت چينش عناصرجهان خيالي
خودش نسبت دارد و رابطه اش با وضعيت بيروني رابطه اي تحريف شده و تلطيف
شده است. اين ساحت خيال با فاصله گيري از جهان اعيان و وضعيت تروماتيک،
چرخهاي خيالي را توليد ميکند و جهاني شاعرانه و رومانتيک را پديد
ميآورد. در اين ساحت خيالي و شاعرانه مفاهيم در تجربه ذهني و ايده آل
تحقق عيني مييابند..عينيت نه در معناي رابطه اي تجربي با جهان بيرون، بلکه
به معناي عينيت در تجربه ذهني، به شکلي که سوژه با مفاهيم موجود در جهان
خيالي ارتباطي تجربي دارد و اين مفاهيم را به شکلي عيني تجربه مي کند و به
جهان اعيان و وضعيت نسبت مي دهد.
بدين ترتيب وضعيت جهان
بيرون که حول تروما و آسيب ميچرخد با عناصر خيالي تلطيف شده و عمده ترين
ويژگي آن که همان رعب و وحشت و بي ثباتي است به شکل انتخابي کنار نهاده
ميشود و خود را به شکل تحريف شده در ويژگيهاي شاعرانه، تلطيف شده و
رومانتيک بازمينماياند. در اين نقطه است که اميدي در ساحت خيال پخته
ميشود که با وضعيت تروماتيک جهان بيرون ارتباط دارد و در صدد نفي اين
وضعيت و رهايي از ساحت رعب آور امر واقعي است. اين نفي خود را به شکل ترسيم
جهاني رها شده، زيبا، آزاد، پر از عدالت و... نشان ميدهد که آلترناتيو
وضعيت تروماتيک است. ويژگي اين جهان رويا گون نفي وضعيت تروماتيک است، نفي
تام و تمام که گاه در قالب توصيههاي انقلابي سر بر ميکشد و الگويي از
رومانتيسيزم انقلابي است، يا با کنار کشيدن کامل از مداخله در وضعيت به سير
و سلوک عرفاني ميانجامد و "تزکيه نفس” يعني سالم ماندن در جهان پليد، پاک
زيستن يک زندگي پليد. اما سوال اينجاست که آيا «زندگي پليد را ميشود پاک
زيست». اينجاست که موضع سوژه در برابر اين وضعيت تروماتيک اولا هميشه موضع
انتقادي است، چه در هجمه انقلابي بر اين وضعيت و چه در پا پس کشيدن
عارفانه از وضعيت. و دوم ويژگي شاعرانه و رومانتيک دارد، چه در ترسيم الگوي
رهايي بخش در نسخههاي تفکر انقلابي و چه در ترسيم جهان روياگوني که جهان
عيني را نفي ميکند و پست مي انگارد و در الگويي زاهدانه سنگر ميگيرد.
لذا به نظر ميرسد که در وضعيت اجتماعي/سياسي تروماتيک، با ساخت تفکر
شاعرانه مواجه هستيم و سوژه در مواجه با اين جهان تروماتيک براي سازگاري
نمادين با اين وضعيت به ساخت خيال عقب گرد ميکند.
طرح
اين منظر و اين شيوه تحليل در نسبت با تاريخ انديشه در ايران به نظر واجد
شواهد و داده هاي تاريخي فراواني است. رشد مفرط عرفان در عصر مغول، الگوي
تاملات رهايي بخش سهروردي و اميدي که به پايان تاريخ دارد، الگوي تاملات
عرفاني ابن سينا در "حي بن يقضان"، اسفار از "ملا صدرا" و حتي ساير
الگوهاي تفکر در سده هاي ميانه که متاثر از الگوي تاملات ابن عربي و اميد
او به رهايي است قابل ذکرند. اين الگوي تاملات فلسفي به شدت وضعيت گريز
است و تمرکزي جدي بر شهود دارد. از ديگر سو معرفت شناسي (و نه جامعه شناسي
معرفت) را بسيار جذاب مي يابد و متون پر طمطراق و مفصل و دقيقي در مورد
معرفت شناسي و الگوها و شيوه هاي شناخت از امام محمد غزالي تا صدرا وجود
دارند که به شدت بر معرفت شناسي و امکان حصول معرفت و رابطه سوژه با جهان
پاي مي فشرند. سوژه مورد بررسي در اين الگو سوژهاي تک افتاده است و تاريخ
زدوده و هيچ رد و نشاني از اثر ساختار اجتماعي و تاريخ بر الگوهاي معرفتي
و سبکهاي تفکر در اين انديشه ها نمي توان يافت. اين الگو منطق و رابطه
دروني مفاهيم و معارف را بسيار جذاب مي يابد و چندان به اثر اجتماع و
تاريخ بر الگوي تفکر وقعي نمي نهد. لذا کليت پرداز، زمان زدوده، سياست
گريز، واقعيت گريز و در نهايت رومانتيک، شاعرانه و شهودي است. ساحت ديگر
اين الگوي تامل در عرفان به بار مي نشيند و وجوه فانتاستيک و خيالي و
رومانتيک در مواجهه با وضعيت تروماتيک را به حد اعلا ميرساند و از احمد
غزالي تا عرفاي سدههاي چهارم تا هفتم هجري وضعيت را حول تئوريزه کردن عشق،
شهود و "تکنيکهاي نفس" تئوريزه ميکند.
مروري بر اين
الگوهاي انديشه حاکي از: تاريخ زدودگي، زمان زدودگي، سياست زدودگي،
اجتماع زدودگي، نخبه گرايي مفرط، شهودگرايي، شاعرانه بودن و در مجموع
وضعيت گريزي گسترده است و به نظر ميرسد اين همه حاصل رعب آور بودن و از
هم گسيختگي مفرط وضعيت بيروني و دست و پا بسته بودن سوژه از مداخله در
وضعيت است. آلترناتيوي که اين سبک تفکر براي واقعيت عرضه ميکند چندان
رابطه مشخصي با گذشته و آينده ندارد. تاريخ مندي انديشه در اين ساختار
چندان مشخص نيست و هر چه هست رنج بودن در جهان است و اميد به رهايي و ترسيم
جهاني شاعرانه بر فراز زمان. براي مثال در ادبيات و عرفان به نظر ميرسد
چرخه ميل حول چيزي است که در فاصله زيباست.
وصال و فراغش به يک ميزان رنج
آور است و سوژه اين ادبيات همواره دلبسته اين چرخه است، فرايند دوري،
نوسان بين دوري و نزديکي، رقص فاصله ها و سرخوشي و غم انفجاري. به آن چيز
نبايد نزديک شد و چون پرگار بايد دورش چرخيد. وصال هميشه چيزي است نا ممکن و
موقتي. اين همه تجربه ي عشق و اميد سوژه ايراني را در چرخه اي مي اندازد و
زمان زدوده مي کند. اگر در فهم مبتني بر فلسفه تاريخ هگلي و مشتقات و
زيرشاخه هاي انديشه هاي هگلي، اميد به آينده حواله مي شود، به نظر مي
رسد اميد و رهايي سوژه ايراني (حداقل در اين ادبيات کلاسيک و عرفاني) زمان
زدوده است. اکنونيت رنج عين لذت است. نه ارجاعي به گذشته و نه ارجاعي به
آينده. ارجاع تنها به اکنونيت رنج لذت بخش وجود دارد. با اين شرح عجيب نيست
که خواب و رويا جايي است براي تحقق اميد. تقديس رويا در آراي ابن عربي،
سهروردي و حتي حافظ به مثابه جايي براي تحقق اميد را وقتي با منطق زمان در
رويا جمع ميکنيم اين فرضيه قوت بيشتري ميگيرد. رويا به شدت زمان زدوده
است. تکه پاره هايي از تاريخ هاي متفاوت که روي هم تلنبار مي شوند و
تصويري در هم فشرده را عرضه مي کنند (مانند تصوير در هم فشرده پايان
تاريخ سهروردي و گرد هم آمدن تمامي بزرگان تاريخ) که منطقش تحقق آرزو است
با گريز از ضرباهنگ خطي زمان بيرون، عقب گرد به جهان فائوستي/ابن عربي
گونه. و اين همه محصول ساحت تروماتيک (آسيب زا) حيات عيني سوژه ايراني
است.طرح اين مفروضات در نسبت با ساحت فکري و معرفتي کنوني و ساخت تفکر در
ايران پيرامون اين پرسش صورت مي بندد که آيا گسستي در سبک تفکر سوژه
ايراني (خاصه آنچه روشنفکري ناميده ميشود) بوجود آمده است يا خير؟ آيا
ساخت تفکر هنوز شاعرانه و رومانتيک است؟پاسخ به اين پرسش نيازمند تدقيق در
آراي روشنفکري معاصر ايراني است. به نظر ميرسد حداقل از عصر ناصري به اين
سو ويژگي سياست زدوده بودن انديشه ايراني تغيير کرده است و تامل بر سياست
جايگاهي رفيع در گفتارهاي روشنفکري ايراني داشته است. اين تامل بر سياست و
امر سياسي از ملکم و تقي زاده و... تا به امروز در وجه انتقادي به سياست در
معناي دولتي کلمه متمرکز بوده است و به نظر ميرسد در سياسي کردن امر به
ظاهر غير سياسي چندان توفيقي نداشته است. شايد روشنفکري مشروطه و صراحت و
بي پردگي آن دوره و هجمه به وضعيت موجود و دفاع از مشروطه استثنايي در
تاريخ روشنفکري ايراني باشد. به نظر مي رسد روشنفکر عصر مشروطه در سياسي
کردن امور توفيقي جدي داشته است و اين روند تا به امروز رو به نزول نهاده
است. به نظر ميرسد انتقادي بودن يک انديشه منوط به سياسي کردن و توجه به
امر سياسي باشد و نه لزوما سياست در معناي عرفي کلمه (يعني آنچه از دولت و
حاکميت اعمال ميشود).
در اين معنا جامعه مدني و مردم و اجتماع و فرهنگ و نسبتش با دولت و سياست، کانون تاملات روشنفکر انتقادي قرار ميگيرد. اين شرايط رجوع مداوم به وضعيت و رصد وضعيت و شجاعت مواجهه با ساحت تروماتيک وضعيت را براي روشنفکر بدل به تکليفي هميشگي مي کند و شايد ذيل همين تکليف است که روشنفکر ارگانيک و روشنفکران شناور، روشنفکر بومي و... متولد مي شوند (چيزي که خلا آن به شکلي جدي در ميدان روشنفکري و روشنفکر مآبي ايراني ديده مي شود).به نظر ميرسد روشنفکري و روشنفکر مآبي ايراني به شدت از گسست با وضعيت رنج مي برد، نمود آن گير افتادن جدي در پارادايم معرفت شناسي به جاي جامعه شناسي معرفت. نسل جديد و جوان روشنفکري ايراني تفکرات مبتني بر رمانتيسيزم انقلابي متفکران راديکال و انتقادي مانند مکتب فرانکفورت، انديشه هاي رازآلود و به شدت بدبين پساساختارگرايي فرانسه، دشمني جدي با کارکردگرايي، پراگماتيسم، پوزيتيويسم وتجربه گرايي را بسيار جذاب يافته است. اين الگوها قرابت ساختاري جدي با سبک تفکر شاعرانه و عرفاني سده هاي مياني ايران دارند و مبتني بر برون رفت هاي رومانتيک و شاعرانه از وضعيت.
اين الگو و سبک روشنفکري که سکه
رايج اين روزهاي بازار فکري در ايران است به شدت پژوهش گريز است. اگرچه با
سياست در معناي عرفي کلمه مدام سرشاخ مي شود اما در مواجهه با امر به ظاهر
غير سياسي اما به شدت سياسي (که وظيفه اين واسازي بر دوش روشنفکر است)
فشل است، به شدت پژوهش گريز است و بازي نظري را بسيار جذاب مي يابد بدون
اينکه رجوع دقيقي به وضعيت داشته باشد. ايده برساختگرايي و تفاسير فرهنگي
از علم و همچنين رويکردهاي نوين جامعه شناسي علم و معرفت که بر امکان
ناپذيري فراغت ارزشي پژوهش تاکيد دارند براي اين رويکردها در ايران به شدت
جذاب شده و بهانهاي جدي ميشود براي پژوهش گريزي جدي، عدم توجه به تاريخ
مندي پديده، کنار نهادن تاريخ انديشه، و در مجموع براي گريز از وضعيت و عدم
رجوع و رصد مداوم موقعيت که نتيجهاش گسست جدي با جامعه مدني، توده و
وضعيت است. اين در حالي است که رويکردهاي مبتني بر برساخت گرايي، انديشه
هاي انتقادي و رومانتيسيزم انقلابي غربي به شدت بر پژوهش هاي تاريخي مبتني
است. هجمه اين رويکردها به عينيت مورد تاکيد پوزيتيويسم و تجربه گرايي
به معناي گريز از وضعيت نيست بلکه به معناي رصد ديگرگون وضعيت و تئوريزه
کردن وضعيت در چارچوبي انتقادي است، تمامي تلاش فوکو در تبارشناسي، دريدا
در واسازي، رانسير و سياسي کردن، بديو و مفهوم رخداد و... تلاشي است با
رجوع به وضعيت و بازخواني و تئوريزه کردن آن.
اين در حالي است که ساخت و سبک تفکر شاعرانه ايراني اين الگوهاي تامل را در ساختار و سبک تفکر يا عادت واره تفکر شاعرانه جذب کرده و بي توجه به روش و چارچوب اين انديشه ها بري رجوع به وضعيت تنها به مصرف زيبايي شناختي، شاعرانه و هنري اين الگوهاي تفکر روي ميآورد که در عمل در نسبت با وضعيت، مداخله در وضعيت، پيش بيني و عمل زايا و انتقادي، فشل است. البته اين روي سکه است، روي ديگر سکه چسبيدن به الگويي از پوزيتيويسم در انديشه اجتماعي و انساني است، خصوصا در ساحت دانشگاهي، که بيشتر ايده آليسم آماري است و نسبت اين الگوي توليد علمي و وضعيت و همچنين رابطه اش با ساخت و سبک تفکر شاعرانه و مبتني بر فهم عاميانه نيازمند مقالي ديگر است.در مجموع در نوشتار حاضر تلاش شد فرضيات و ادعاهايي براي گونه اي از جامعه شناسي معرفت با تاکيد بر روشنفکري ايراني و وضعيت ارائه شود. اين مفروضات نيازمند پژوهش تاريخي و نقد و بررسي مفصل است، چه بسا رجوع دقيق و واکاوي دقيق تاريخ انديشه در ايران اين مفروضه ها را ابطال نمايد.
منبع: ابتکار