روزی بهاری، بلندیهای
لواسانات، دشتی که سبزشده و هوا هم بهراستی هوا! قابلتنفس و سرخوشانه
برای روزی مهم، قراری مهم و البته گفتوگویی مهم؛ گفتوگو با مردی که
باوجود شهرتش سالهاست سکوت اختیار کرده و کمتر تن به گفتوگو میدهد. با
چای و سوهانی که از کشوی میز بیرون میآورد، پذیرایی صمیمانهای از ما
میکند و سربهسر من و حاضران میگذارد! میخندد و ما هم میخندیم، حاضران
در اتاق در گفتوشنودی غیررسمی، از مسایل روز کشور و سالهای گذشته
میپرسند و او با روی باز و دقیق تحلیل میکند و پاسخ میدهد، اما همینکه
موعد گفتوگوی رسمی میشود و دیگران میروند و ما میمانیم و او و به قولی
«حجاب» یا همان عبایش را به تن میکند و مقابل من و سیدمحمدتقی طباطبایی
مینشیند، دیگر خبری از آن گشادهدستی در تحلیلهای سیاسی و اخبار روز نیست
و در پاسخ اولین سوالم که «بهنظرتان احمدینژاد با چه هدفی دست به تصرف
دانشگاه آزاد زد» با خنده میگوید، اگر از این دست میخواهی بپرسی، من
پاسخی ندارم... کوتاه و قاطع میگوید و دستها را ستون زانوان میکند و
«یاعلی» میگوید که برخیزد... طباطبایی ریش گرو میگذارد و میگوید
«حاجآقا را ناراحت کردی» و تضمین میدهد که به مسایل سیاسی ورود نکنیم. با
ضمانت طباطبایی، دوباره گفتوگو را آغاز میکنم، اما اینبار حاشیه را رها
کرده و به متن، یا شاید هم متن را رها کرده و از حاشیه تلاشی دوباره آغاز
میکنم که «سکوت ناطق» را بشکنم...
به گزارش انتخاب، گفتوگو با حجتالاسلاموالمسلمین
ناطقنوری را که در
ادامه بخوانید: پیش از این گفته بودید که آقای هاشمی چندین بار از شما برای
همکاری در نهادهای مختلف دعوت کردند و شما نپذیرفتید اما وقتی که برای
عضویت در هیات موسس، شما را انتخاب کردند، دیگر نمیخواستید روی ایشان را
زمین بیندازید... به هررو اینجا هم دانشگاهی بوده که شما از اول انقلاب با
آن آشنایی داشتهاید و روند رو به رشد آن را دیدهاید. با این مقدمه
میتوانید بگویید به دانشگاه آزاد آمدهاید که منشأ چه تحولی باشید؟
همانطور که چندی پیش در مراسم افتتاح مرکز پیامبر اعظم(ص) واحد علوم و
تحقیقات هم گفتم، آقای هاشمی از من خواستند جایگزین مرحوم حبیبی که عضو
هیات موسس بودند، بشوم. همانطور که گفتم، دیدم زیبنده نیست که آقای هاشمی از
من درخواستی داشته باشد و نه بگویم. به همین خاطر پذیرفتم. به هر روی هیات
موسس دانشگاه آزاد قبلا اختیارات بیشتری داشت، ولی در این دورههای اخیر،
اختیارات هیات موسس کم شد و بخشی از آن به هیاتامنا داده شد. اما وقتی که
اولین جلسه هیاتموسس تشکیل شد و من شرکت کردم، این سوال برای من مطرح بود
که شرح وظایف هیاتموسس چیست و در نهایت به این جمعبندی رسیدم که
هیاتموسس میتواند جای مهمی باشد چرا که نظارت بر دانشگاه آزاداسلامی و
عملکرد آن با هیات موسس است و این موضوع بسیار پراهمیت و جدی است و با توجه
به گستردگی دانشگاه آزاد در داخل و خارج از کشور، یک بازرسی و نظارت جدی،
بهشدت ضروری است. این کارکرد هیات موسس به نوعی با کاری که من بهعنوان
مسوول دفتر بازرسی مقاممعظمرهبری در این 25سال داشتهام هم، همخوانی
دارد. بنابراین خوشحال شدم و فکر کردم که از این زاویه میتوانم اثرگذار
باشم. با آقای یاسر هاشمی که صحبت میکردیم، ایشان از اطلاعات گسترده
شما درباره دانشگاه آزاد در اولینباری که در جلسه هیاتموسس در سال93 شرکت
کردید، بسیار شگفتزده بودند. آیا قبل از جلسه مطالعهای راجعبه دانشگاه
آزاد داشتید یا در این مدت شناخت پیدا کردید؟
من از ابتدا تقریبا در جریان تاسیس دانشگاه بودم و البته از موافقان آن
بودم به همین خاطر زمانی که دانشگاه آزاد گسترش پیدا میکرد، خوشحال میشدم
چرا که آثار و برکاتش را میدیدم و مطلع بودم. از سوی دیگر ارتباط
تنگاتنگی با دکتر جاسبی داشتم به این صورت که بعضا ایشان به دفتر من
میآمدند یا گاهی من به دفتر او میرفتم و به مناسبتهای مختلف در جریان
دانشگاه بودم و اساسا چون اجرایی فکر میکنم، کارها را رصد میکنم. در یک
مقطع هم آقای هاشمی از من خواسته بود که عضو هیاتامنای دانشگاههای
مازندران شوم که این را هم پذیرفته بودم و در مقطعی عضو هیاتامنای
دانشگاههای آزاد استان مازندران بودم. طبیعتا در جریان مسایل قرار
میگرفتم. از این جهت درباره کلیات دانشگاه بیاطلاع نیستم.
در سال61 که دانشگاه آزاد تاسیس شد، شما وزیر کشور بودید. خاطراتی از آن زمان دارید؟ آن زمان هم با جاسبی آشنا بودید؟
بله. ارتباط هم داشتیم. در حزب هم ایشان قائممقام دبیرکل بود
آیتاللهخامنهای دبیرکل بود. هفتهای یکبار جلسه شورای مرکزی حزب را
داشتیم که آقای جاسبی هم بود و ارتباطات تنگاتنگی هم داشتیم. در جریان
تاسیس حزب هم بودم، شاید به نوعی هم در جریان تملک زمین حصارک که الان واحد
علوم و تحقیقات در آن قرار دارد، موثر بودم. موثر؟
بله، با آن منطقه آشنا بودم. البته من آن منطقه را پیش از انقلاب هم
میشناختم، آنجا منبر میرفتم. بهخوبی یادم هست کمکهایی هم در اثر
ارتباطی که با حصارکیها داشتم، به دانشگاه آزاد کردم. شما قبل از انقلاب هم تهران بودید و به منبر میرفتید. پایگاههای شما کدام قسمت شهر بود؟
همهجای تهران. همین الان هم شما از من درباره تهران قبل از انقلاب بپرسید، شرق و غرب و شمال و جنوب را برای شما میگویم. منبرهایتان عموما سیاسی بود یا مذهبی؟
سیاست که از مذهب جدا نیست. به همین خاطر گاهی مرا دستگیر میکردند و ممنوعالمنبر میشدم. بعد از انقلاب چطور وارد عرصه سیاست شدید؟
بالاخره با انقلاب جلو آمده بودم و یکی از انقلابیون بودم. اولین منصب سیاسیای که بعد از سال57 داشتید، چه بود؟
عضو کمیته استقبال امام(ره) به ایران بودم. ورود امام(ره) حادثه استثنایی
بود، من ایشان را از بهشتزهرا(س) و بیمارستان هزار تختخوابی برداشتم و به
شمیران و منزل یکی از بستگانشان بردم. در فوت امام(ره) هم مجددا آن کسی که
جنازه را برداشت و به جماران برد و باز برگرداند و دفن کرد، من بودم.
حاجآقا، شما اولین کسی هستید که به جای کفزدن، از مردم خواستید صلوات و تکبیر بگویند.
اینها را در کتاب خاطراتم نوشتهام.
در بهشتزهرا(س) که امام نشسته، شما در عکسها هستید اما عمامه به سر ندارید؟ عمامهتان افتاد؟
این مساله داستانی برای خود دارد، از کمیته استقبال کارتی دریافت کرده
بودیم تا به وسیله آن برای استقبال امام(ره) به فرودگاه مهرآباد برویم.
بالاخره امام(ره) وارد شدند و ما گفتیم کار ما تمام شد. امام(ره) که
خواستند سوار ماشین شوند (رانندهاش آقای رفیقدوست بود)، دیدم جیپی از
اداره توانیر آنجاست. من بدون هیچ ارتباطی و اینکه کسی را بشناسم، در عقب
جیپ را باز کردم و پریدم داخل. کسی هم نپرسید تو کی هستی؟ حتما فکر کردند
که جزو برنامه است. خودم را به داخل ماشین انداختم و سوار شدم. لطف خدا این بود که این ماشین جلوتر از
واحد سیار صداوسیما حرکت کرد. این جیپ جلو، واحد سیار صداوسیما پشتسرش و
ماشینی که حامل امام(ره) بود، پشتسر اینها به راه افتاد. همانطور تا در
اصلی بهشتزهرا(س) رفتیم. از در شرقی که وارد شدیم، جمعیت زیادی آنجا بود.
چون من جزو کمیته استقبال بودم، میدانستم که حدود 60هزار نیروی حفاظتی با
بازوبند وجود دارد. ولی آنقدر جمعیت زیاد بود که حتی یکی از آنها هم دیده
نمیشد و بیشتر آنها به قطعه17 که قرار بود سخنرانی امام(ره) در آنجا باشد،
رفته بودند. خلاصه آنکه یک لحظه متوجه شدم واحد سیار، پشت جیپ ما نیست.
آمدم پایین و دیدم انبوهی از مردم آنجا هستند و اصلا ماشین حامل امام پیدا
نیست. تودهای از انسانها که گاهی همدیگر را هل میدهند، روی ماشین را
گرفته بودند. از دور دیدم که امام آنجاست. اما پرسیدید که عمامهات چه شد.
خودم را بین جمعیت انداختم و درواقع با شنا خودم را به کاپوت ماشین رساندم.
عکسی هست که نشان میدهد آنجا عمامه من باز شده و دور گردنم است و عبایم
هم نیست. آنجا در کشمکشی که داشتیم عمامه از گردنم باز شد و بین جمعیت
افتاد. آن موقع اصلا به فکر این چیزها نبودم و فقط به فکر جان امام بودم.
علت اینکه ماشین حرکت نمیکرد این بود که ملت روی کاپوت ماشین ریخته بودند و
کاپوت به پروانه فشار آورده بود، پروانه هم به رادیاتور گرفته و آن را
سوراخ کرده بود، آب ریخته و موتور خاموش شده بود. در همین گیرودار یک
هلیکوپتر آمد. من در کمیته استقبال اسمی از هلیکوپتر شنیده بودم و بنابراین
خاطرجمع بودم که این همان اسمی است که من دیشب در کمیته شنیده بودم. تا
هلیکوپتر نظامی که خلبان آن یک سرگرد نیروی هوایی بود، نشست، من یقین کردم
این همان است.
امام، شما را میشناختند؟
بله، البته من فکرش را نمیکردم اما بعد معلوم شد که میشناختهاند.
سوار هلیکوپتر شدید یا نه؟
بله، سوار هلیکوپتر شدیم و خواستیم
بلند شویم که خلبان با لهجه تبریزیاش گفت «حاجآقا نمیشود بلند شویم،
مردم آویزان هستند و ممکن است منفجر شود.» گفتم من نمیدانم فقط بلند شو.
بالاخره بلند شدیم و در قطعه17 نزدیک همان جایگاه با زحمت فرود آمدیم. بعد
از سخنرانی امام، هلیکوپتر سرجای خودش بود. مردم دستها را گره کردند و راه
را باز کردند تا امام عبور کند. نرسیده به هلیکوپتر دیدیم که خلبان بلند
شد. مردم ریختند و امام را به این طرف و آن طرف میکشیدند، عمامه امام هم
آنجا افتاد. بعد خدا لطف کرد و ایشان دوباره توانست به جایگاه برسد. حالش
هم زیاد مناسب نبود. عمامه را درست کردند و یک آمبولانس آنجا بود که برای
شرکت نفت بود. آمبولانس را نزدیک جایگاه آوردیم و امام را به داخل آن
بردیم. حین انتقال امام، احمدآقا به داخل پرید عبای ایشان بین مردم گیر
کرد. من عبا را از دوش ایشان کشیدم و بین مردم پرتاب کردم. مردم به خاطر
تبرک دنبال عبا رفتند و ما راحت در را بستیم و بعد خودم هم کنار راننده
نشستم و گفتم آژیر را روشن کن و با دنده یک روی همین قبرها حرکت کن. از روی قبرها؟!
بله! من هم با بلندگو میگفتم بروید کنار، یکی از علما داخل آمبولانس حالش
خراب است و ما عجله داریم، هرکس زیر آمبولانس برود مسوولیتش با خودش است.
به درخت میخوردیم، در جوی آب میافتادیم، ولی میرفتیم. تا از
بهشتزهرا(س) خارج شدیم. در جاده که به سمت تهران میآمدیم، هلیکوپتر بالای
سر ما بود، نشست و ما هم آنجا از آمبولانس خارج شدیم تا سوار هلیکوپتر
شویم اما نمیدانستیم کجا باید برویم. خلبان گفت حاجآقا به نیروی هوایی
برویم؟! گفتم میخواهی آقا را به لانه زنبور ببری؟! نه. در همین حین یادم
آمد که ماشینم را کنار بیمارستان گذاشتهام. گفتم به بیمارستان هزار
تختخوابی برو. آنجا هم ماشین بله، سوار هلیکوپتر شدیم و خواستیم
بلند شویم که خلبان با لهجه تبریزیاش گفت «حاجآقا نمیشود بلند شویم،
مردم آویزان هستند و ممکن است منفجر شود.» گفتم من نمیدانم فقط بلند شو.
بالاخره بلند شدیم و در قطعه17 نزدیک همان جایگاه با زحمت فرود آمدیم. بعد
از سخنرانی امام، هلیکوپتر سرجای خودش بود. مردم دستها را گره کردند و راه
را باز کردند تا امام عبور کند. نرسیده به هلیکوپتر دیدیم که خلبان بلند
شد. مردم ریختند و امام را به این طرف و آن طرف میکشیدند، عمامه امام هم
آنجا افتاد. بعد خدا لطف کرد و ایشان دوباره توانست به جایگاه برسد. حالش
هم زیاد مناسب نبود. عمامه را درست کردند و یک آمبولانس آنجا بود که برای
شرکت نفت بود. آمبولانس را نزدیک جایگاه آوردیم و امام را به داخل آن
بردیم. حین انتقال امام، احمدآقا به داخل پرید عبای ایشان بین مردم گیر
کرد. من عبا را از دوش ایشان کشیدم و بین مردم پرتاب کردم. مردم به خاطر
تبرک دنبال عبا رفتند و ما راحت در را بستیم و بعد خودم هم کنار راننده
نشستم و گفتم آژیر را روشن کن و با دنده یک روی همین قبرها حرکت کن.
از روی قبرها؟!
بله! من هم با بلندگو میگفتم بروید کنار، یکی از علما داخل آمبولانس حالش
خراب است و ما عجله داریم، هرکس زیر آمبولانس برود مسوولیتش با خودش است.
به درخت میخوردیم، در جوی آب میافتادیم، ولی میرفتیم. تا از
بهشتزهرا(س) خارج شدیم. در جاده که به سمت تهران میآمدیم، هلیکوپتر بالای
سر ما بود، نشست و ما هم آنجا از آمبولانس خارج شدیم تا سوار هلیکوپتر
شویم اما نمیدانستیم کجا باید برویم. خلبان گفت حاجآقا به نیروی هوایی
برویم؟! گفتم میخواهی آقا را به لانه زنبور ببری؟! نه. در همین حین یادم
آمد که ماشینم را کنار بیمارستان گذاشتهام. گفتم به بیمارستان هزار
تختخوابی برو. آنجا هم ماشین جمع بود. امام که بعد از 15سال تهران را دیدند، چه واکنشی داشتند؟
مشابه همان واکنش داخل هواپیما. اساسا ایشان خیلی آرام بودند.
اگر موافقید به بحث دانشگاه بازگردیم، پیش از گفتوگو اشاره کردید که
آقای میرزاده، استاندار شما بودهاند و البته گفتید که همه استاندارانتان
را مانند فرزندانتان میدانید و هنوز با آنها ماهی یکبار جلسه دارید. ایشان
در زمان تصدی شما بر وزارت، استاندار کرمان بودند. بعد از موقعیتهای
مختلفی که در دولت داشتند، الان به دانشگاه آزاد آمدهاند. آیا هنوز حس
فرزندی نسبت به ایشان دارید؟
بله. انصاف مطلب این است که آقای میرزاده را همانطور میبینیم که آن موقع
بود؛ متدین، دارای احساس مسوولیت و جدی، در همه دورههای مسوولیتش با تمام
آن فرازونشیبهای سیاسی، حرمت مرا داشت. امروز هم که با من برخورد میکند،
همان احترام آن روز را که بهعنوان استاندار به من میگذاشت، دارد. انصافا
قدرشناس است.
آقای جاسبی در صحبتهایشان گفتند که در مجلس سوم، علیه دانشگاه
هجمههای زیادی شده بود و با دانشگاه آزاد بهعنوان یک نهاد خصوصی، برخورد
میکردند چراکه آن موقع همه دنبال دولتیکردن همهچیز بودند. در مجلس چه
برخوردی میشد؟ آن موقع شما در مجلس سوم حضور داشتید. چه خاطرهای از آن
زمان دارید؟
آن موقع کاملا سیاسی برخورد میشد. مثل دورههای اخیر. با این حال هم آقای
جاسبی روابطش با نمایندگان خیلی قوی و خوب بود و هم انصافا مدیر قویای
بود. از سوی دیگر دانشگاه آزاد در همه استانها بود. هر نمایندهای هم
توقع داشت که در شهر خود شعبهای داشته باشد بنابراین خودشان را مدیون
میدانستند و بستر را خراب نمیکردند؛ یکی از امتیازات نماینده این بود که
توانسته یک دانشگاه را به شهرش ببرد. بنابراین هر زمان که قرار بود برای
دانشگاه آزاد تصمیمی گرفته و رایگیری شود، رای میدادند. حتی در مجلس سوم
که مخالفتها تندتر بود، باز هم رای میآورد.
نقش آیتالله هاشمی را در تاسیس و رشد و بالندگی دانشگاه آزاد چقدر موثر میدانید؟
دانشگاه آزاد یک نعمتی است که نصیب جمهوریاسلامی شد البته با پسوندی که
خود جمهوری و این انقلاب دارد یعنی «اسلامی». به نظر من هیچ مکتبی مثل مکتب
اسلام انسانها را تشویق به فراگیری علم و دانش نمیکند. اسلام میگوید
بهدنبال علم بروید و یا امام سجاد(ع) میفرماید: دنبال علم بروید ولو به
قیمت رفتن به عمق دریاها و یا ریختن خون قلبتان باشد، این کدام علم است؟
این احادیث در طول تاریخ همواره مورد بحث بوده است. بعضیها قائلند علمی که
اسلام گفته، علم دین، احکام، واجبات، بایدها و نبایدهای شرعی است. اما این
منطقی و قابلقبول نیست که بگوییم علمی که اسلام گفته دنبالش بروید و واجب
است، منحصر به احکام دین و حلال و حرام است. این برداشت از علم برای اسلام
امتیاز محسوب نمیشود چراکه هر دین و مذهب و مسلک ضدعلمی هم میگوید خود
مرا نگه دارید و غیر مرا از بین ببرید مثل قرونوسطی و حاکمیت کلیسا. آنها
ضدعلم، ضددانش و ضددانشمند بودند و تعداد زیادی از دانشمندان مثل گالیله
و... را محاکمه کردند و کشتند. اما کلیسا که آنروزها حاکمیت را داشت،
خودش را مستثنا میکرد و میگفت مرا فرابگیرید و غیر مرا از بین ببرید. اگر
هم بگوییم اسلام علم حلال و حرام و واجب و مستحب است، فقط خودش را گفته در
حالی که مراد اسلام این نیست. از آیات و روایات میتوان فهمید که علمی که
اسلام گفته، همه علوم و فنون و دانشهایی است که میتواند به نوعی در زندگی
مادیو معنوی انسانها مفید باشد. مثلا
در آیه: «اِن فی خلق السماوات و الارض و اختلاف اللیل و النهار و الفُلک
التی تجری فی البحر بما ینفع الناس و ما انزلالله من السماء من ماء فأحیا
به الارض بعد موتها و بث فیها من کل دابه و تصریف الریاح والسحاب المُسخر
بین السماء والارض لآیات لقوم یعقلون»، این آیه را اگر تفسیر کنید، درست
همین بیان را دارد که مراد اسلام از علم، همه علومی است که میتواند برای
انسانها مفید باشد. قرآن میگوید در اختلاف شب و روز، در خلقت آسمان و
زمین، کشتی که در دریا میرود و به سود انسانها سیر میکند، آبی که از
آسمان میبارد، گیاهی که از زمین میروید، ابری که سیر میکند و بادی که
ابرها را به این طرف و آن طرف میبرد، در همه اینها نشانههایی از خداست.
آیا لازمه اینکه انسان از این نشانهها بتواند پی به وجود خداوند ببرد،
فلکشناسی، هواشناسی، زمینشناسی، جهتشناسی و... نیست؟ یا یک روایت خیلی
زیبا هست؛ حضرت امیر(ع) میفرماید: علم برای مومنان لازم است تا دنبال آن
بروند ولو به راه طولانی چین بروید و یا اینکه ولو علم نزد مشرک باشد.
سزاوار است که بروید و بگیرید. اسلام، علوم را برای انسانها و مومنان لازم
میداند پس ما سزاوارتر هستیم که در همه رشتهها دنبال علم برویم. از
افتخارات جمهوریاسلامی این است که قبل از انقلاب 150هزار دانشجو در
دانشگاهها تحصیل میکردند اما امروز سه، چهارمیلیوننفر دانشجو در
دانشگاههای مختلف داریم. دانشگاههای دولتی ما هم با محدودیتهای مختلفی
مانند ظرفیت و بودجه روبهرو هستند. ظرفیتهای محدود دانشگاههای دولتی سبب
شد پشتکنکوری زیاد شود. عوارض ماندن بچهها پشتکنکور را از نظر اخلاقی،
سلامتی، اجتماعی و... ببینید. بچهها وقتی به کنکور میرسیدند، تمام
زندگیشان در آن یکی، دو سال فلج بود و بعد هم با سختی باید کنکور میدادند و قبول
نمیشدند. چقدر اعصابها بهم میریخت و خودکشیها رخ میداد و چه اندازه
دید منفی علیه نظام بهوجود میآمد. در آن شرایط یک عده افراد دوراندیش،
آیندهنگر و عاقل مثل آقای هاشمیرفسنجانی آمدند و طرحی نو در انداختند.
این آیندهنگری در حکومت خیلی لازم است. روزمرگی که امتیاز نیست. ایشان
بسیار آیندهنگر است. مثلا مساله مترو تهران. اگر آیندهنگری آقای رفسنجانی
نبود، این مترو درست نمیشد. ببینید امروز در تهران چه تعداد مسافر
جابهجا میشود؟ و بعد استفاده از مترو به یک فرهنگ تبدیل شد و در
کلانشهرهایی مثل مشهد و اصفهان هم جا افتاد. بنده در ابتدای دهه60 در دولت
بودم. دوتا ماشین حفاری (متعلق به دوران قبل از انقلاب) در یکی از غرفههای
نمایشگاه به نمایش درآمده بود، یکی دوتا از وزرا به این فکر افتادند که
خوب است این ماشینها را به ذوبآهن بدهیم. مترو آن موقع ادارهای زیرنظر
بنده بود (وزارت کشور). من این خبر را به آقای هاشمی دادم و گفتم این دوتا
ماشین را میخواهند بدهند ذوب کنند که خیلی متاثر شد. شرایط جنگ هم بود.
ایشان فرمود به رییسدولت (آقای مهندس موسوی) بگویید من میآیم آنجا. آمد و
صحبت کرد و همه مخالف صحبت کردند اما آقای هاشمی با یکربع صحبت همه را
متقاعد کرد، رای گرفت و رای هم آورد و بالاخره راه افتاد. یکی از جملههای
آنروز ایشان این بود که؛ «در این کشور جنگ است، مترو هیچ فایدهای هم که
نداشته باشد، پناهگاه که میتواند باشد. تونلهای مترو، شهر لندن را در
جنگجهانی دوم نجات داد.» این آیندهنگری است. راجع به دانشگاه آزاد هم
همین آیندهنگری را داشتند. بنابراین خدمت امام رسید و همین صورت مساله را
با امام مطرح کرد که دانشگاههای دولتی ظرفیت محدودی دارند، مردم پشت در
دانشگاه و کنکور میمانند و اجازه بدهید که یک دانشگاه غیردولتی درست کنیم
که خود مردم آن را اداره کنند و از بودجه دولتی
استفاده نکنیم. امام موافقت کرد و اولین پول برای تاسیس دانشگاه را داد؛
یکمیلیونتومان. آن پول برکت داشت و یک عده هم بهعنوان هیاتموسس تشکیل
شدند مانند مقاممعظمرهبری، آقای هاشمی، آقای موسوی اردبیلی، مهندس موسوی و
دانشگاه آزاد با یک ساختمان کوچک تاسیس شد. در این میان انصافا آقای جاسبی
هم خیلی زحمت کشید. مدیریت قوی آقای جاسبی و اعتمادبهنفسش بعد از اتکا به
خدا و حمایتهای بیدریغ اعضای هیاتموسس بهخصوص آقای هاشمی باعث شد
دانشگاه آزاد به اینجا برسد.
بهنظرتان مهمترین ثمره دانشگاه آزاد چه بود؟
بهنظر من خدمتی که دانشگاه آزاد کرد، در وهله اول این بود که تنشهای
پشتکنکور را خواباند. خانوادهها وقتی میگویند فرزندانمان لیسانس و
فوقلیسانس دارند، حس خوبی دارند، به خانوادهها احساس شخصیت داد. بعد هم
نیروی علمی تحویل جامعه داده است. دانشگاه وقتی درست شد و یک مدتی جلو رفت،
یک جوی درست شد که سطح علمی دانشگاه آزاد با دانشگاه دولتی خیلی متفاوت
است. دیدند که نمیشود اصلش را تعطیل کنند، روی
سطح علمیاش تکیه کردند. اتفاقا با تشکیل مرکز علوم و تحقیقات و با
سرمایهگذاری روی کیفیت دانشگاه ضمن کمیت آن، الان میبینید که
فارغالتحصیلان دانشگاه آزاد و یا استادان آن کمتر از دانشگاههای دولتی
نیستند و در مسابقات جهانی حضور فعالی دارند و رتبههای بالایی دارند و
تحقیقات ارزندهای انجام میدهند. خوشبختانه امروز دانشگاه آزاد از نظر
کیفیت رشد خیلی خوبی داشته، از نظر کمیت هم که خیلی خوب پیش آمده و بار
بسیار سنگینی از حوزه آموزش جامعه در نظام جمهوری اسلامی را به دوش گرفت و
به نظام خدمت کرد.
از سوی دیگر دانشگاههای دولتی بهدلیل امکاناتی که در اختیارشان بود به
ناچار تنها در شهرهای بزرگ و مراکز استانها مثل تبریز، مشهد، اصفهان و...
تاسیس و گسترش یافتهاند. وقتی دانشگاه آزاد در شهرهای مختلف و حتی مناطق
دورافتاده تاسیس شد، باعث شد فرهنگهای مختلف بههم نزدیک شوند، این موضوع
هم در دانشگاههای دولتی هست ولی محدود است. دانشگاه آزاد سبب شده علاوه بر
اینکه افکار و فرهنگها بههم نزدیک شود، رونق اقتصادی هم در شهرهای مختلف
کشور ایجاد شود. مثلا در شهر نور 19هزار دانشجو در دانشگاههای مختلف آن
به تحصیل مشغولند. اگر هر یک دانشجو در طول ماه 300هزارتومان هزینه کند،
ماهانه چندمیلیاردتومان گردش مالی در آن شهر ایجاد میشود. بنابراین
دانشگاه آزاد هم فال بود و هم تماشا. هم سطح علمی جامعه را ارتقا داد، هم
احساس حقارتها را از بین برد، هم خردهفرهنگها را بههم نزدیک کرد و یک
هماهنگی بین قومیتها ایجاد کرد. از سوی دیگر نزدیکشدن فرهنگها باعث
ایجاد صمیمیت میان افراد مختلف با قومیتهای مختلف شد. این از برکات دانشگاه آزاد بهشمار میرود.
دکتر میرزاده در ماههای اخیر با فهرستکردن مشکلات دانشگاه، به
حل تدریجی آنها پرداخته است، رویکرد شما درباره مشکلات امروز دانشگاه چیست
و چه راهحلهایی را مناسب میدانید؟
الان یک دغدغه که اختصاص به دانشگاه آزاد ندارد و همه دانشگاههای
غیردولتی دارند، این است که رشد جمعیت ما تمامشده و جمعیت ما الان سیر
نزولی دارد. با این وضعیت، دانشگاهها خلوت شدهاند و دیگر آن تراکم نیست.
ورودیهای دانشگاههای دولتی هم خیلی پایین آمده اما آنها چون بودجه دولتی
دارند، دغدغه زیادی ندارند. اما دانشگاه آزاد و غیردولتیهای دیگر این
دغدغه را دارند مخصوصا دانشگاه آزاد که هیچ کمک دولتی ندارد و نمیگیرد.
بعضی از واحدها ضررده شده و دیگر ادارهشان مقرونبهصرفه نیست و در اولین
جلسه هیاتموسس که من شرکت کردم، بحثی مطرح شد با این مضمون که چه طرحی
برای این مشکل داشته باشیم؟
بهنظر من بعضی از واحدها که نزدیک هم هستند را میشود با هم ادغام کرد.
طبیعتا بودجه جاری و عمرانی کمتر میشود و جلو کسری بودجه گرفته میشود.
کار دیگری که دانشگاه آزاد میتواند انجام دهد این است که بیشتر روی
کارشناسیارشد و دکترا سرمایهگذاری کند. این موضوع هم کیفیت را بالا
میبرد و هم طبیعتا درآمد دانشگاه را
افزایش میدهد. ما اگر روی کارشناسیارشد و دکترا و کارهای جانبی مثل
تحقیقات متمرکز شویم، شاید بتوانیم کسری بودجه دانشگاه را جبران کنیم.