arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۳۹۷۲۷
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۲۰ - ۰۵ مهر ۱۴۰۰
اکونومیست:

از اتحاد اعراب با اسرائیل علیه ایران تا نفوذ تدریجی چین در خاورمیانه؛ نفوذ آمریکا در جهان عرب چگونه در حال کاهش است؟

پایان دوران تک قطبی آمریکا قرار بود دیر یا زود فرا برسد. با پایان یافتن دوران تک ابرقدرتی، نفوذ واشنگتن در خاورمیانه ناگزیر رو به کاهش است. اما این روند با تغییر سریع در سه ستون سیاست آمریکا در منطقه شامل ثبات، اسرائیل و نفت تسریع می‌شود.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

مروان معاشر، وزیر خارجه پیشین اردن در اکونومیست نوشت: پایان دوران تک قطبی آمریکا قرار بود دیر یا زود فرا برسد. با پایان یافتن دوران تک ابرقدرتی، نفوذ واشنگتن در خاورمیانه ناگزیر رو به کاهش است. اما این روند با تغییر سریع در سه ستون سیاست آمریکا در منطقه شامل ثبات، اسرائیل و نفت تسریع می‌شود.

به گزارش سرویس بین الملل «انتخاب»، در ادامه این مطلب آمده است:  با ثبات شروع می‌کنیم. شواهد نشان می‌دهد که صلح آمریکایی (Pax Americana) جواب نداده است. آمریکا از اجرای این طرح خسته شد و کشور‌های عربی نیز از تحمیل آن به ضرر خود خسته شده اند. بحران بیش از دو دهه‌ای اسرائیل و فلسطین که بدون دستیابی به صلح باقی مانده است، جنگ فاجعه بار در عراق و ترجیح آمریکا برای توافق هسته‌ای با ایران بر منافع کشور‌های عربی باعث شده است که آمریکا و شرکای عرب آن بیش از هر زمان دیگری از هم دور شوند.

حمله به عراق یک اشتباه ویژه بود. به مردم آمریکا وعده جنگی کوتاه و بدون هزینه داده شد که توسط کشور‌های حاشیه خلیج فارس تأمین مالی می‌شود و سلاح‌های کشتار جمعی را از دست یک مستبد خارج می‌کند. آنطور که رئیس جمهور جورج دبلیو بوش قول داد، چشم انداز ایجاد یک دموکراسی پایدار صلح آمیز که رفاه به ارمغان می‌آورد و نمونه‌ای برای خاورمیانه وسیع‌تر است، ترسیم شد. جهانیان به جای این وعده‌های خیالی مبتنی بر اطلاعات اشتباه و اعتماد بیش از حد با واقعیت تلخی روبرو شدند. طی این جنگ‌ها میلیارد‌ها دلار هزینه و هزاران سرباز کشته شده به آمریکا تحمیل شد. تأثیرات موج دار شکست‌ها در عراق و افغانستان باعث شد تا آمریکایی‌ها نسبت به ماجراجویی‌های نظامی در خارج از کشور و به طور کلی مشارکت در مسائل جهانی شک بیشتری داشته باشند.

از نظر اکثر اعراب، حمله به عراق دخالت جدی در امور آن‌ها و نقض حاکمیتشان بود و چه بسا که عزت آن‌ها را هم خدشه دار کرد. آن‌ها صدام حسین را نه به عنوان دیکتاتوری وحشی بلکه به عنوان فردی که می‌خواست غرور را به جهان عرب باز گرداند، تلقی می‌کردند. این یک هدف عادی بود که توسط جنگ آمریکا از بین رفت. به نظر آن‌ها واشنگتن هرگز اجازه نمی‌دهد یک کشور عربی قدرت قابل توجهی داشته باشد.

آمریکا در حل و فصل موضوع اسرائیل و فلسطین نیز موفقیتی کسب نکرد. از طرف دیگر، اعتراضات گسترده بهار عربی در سال ۲۰۱۱ برای همه و از جمله آمریکا ثابت کرد که حفظ ثبات منطقه‌ای با وجود حمایت از خودکامه‌های ستمگر دوستدار غرب (البته این موضوع در مورد صدام حسین صدق نمی‌کند) دیگر قابل اجرا نبود. مداخلات محدودتر در لیبی و سوریه و اقدام بیشتر از طریق نیابتی‌های محلی نیز در ایجاد نظم ناامید کننده بود.

در مواجهه با این ناکامی‌های فراوان، ایالات متحده در نهایت تسلیم شد. در این ارتباط، باراک اوباما، رئیس جمهور وقت آمریکا در مصاحبه‌ای با آتلانتیک طی سال ۲۰۱۶ اظهار داشت: ما از تلفات گسترده غیرنظامیان جلوگیری کردیم، مانع چیزی شدیم که تقریباً یک درگیری داخلی خونین و طولانی مدت به وجود می‌آورد، با وجود همه اینها، لیبی آشفته است. جانشینان وی دونالد ترامپ و جو بایدن تمایلات مشابهی برای خروج از این درگیری‌ها از خود بروز دادند.

اختلاف عمده آن‌ها در مورد نحوه برخورد با ایران است. آقای ترامپ توافق هسته‌ای اوباما در سال ۲۰۱۵ را کنار گذاشت و از سیاست فشار حداکثری علیه تهران حمایت کرد. حال آنکه، بایدن به دنبال احیای این توافق است. بسیاری از کشور‌های حوزه خلیج فارس احساس می‌کنند که برای دستیابی به توافق هسته ای، آمریکا مداخله مداوم ایران در امنیت و ثبات منطقه را نادیده گرفته است.

به نظر می‌رسد هیچ رئیس جمهور آمریکایی آمادگی اجرای سیاست جایگزین را مبنی بر تلاشی پیچیده برای حمایت از روند جدی اصلاحات در جهان عرب ندارد. بدتر از آن، در ۲۰ سال گذشته آمریکا مستعد سیاست "تجارت ناتمام" در خاورمیانه بوده است. این کشور مداخلات خود را آغاز می‌کند، در رسیدن به اهداف ناکام می‌ماند، سپس با عجله صحنه را ترک می‌کند و یک آشفتگی را برای مردم منطقه به جای می‌گذارد. خروج از افغانستان نمونه بارز این موضوع است. اکنون افغان ها، از جمله کسانی که در کنار ایالات متحده بودند، تحت حکومت طالبان باقی مانده اند.

دومین ستون سیاست آمریکا در خاورمیانه اسرائیل است. تجارت ناتمام آمریکا نه تنها در مورد مداخلاتش در کشور‌های منطقه صادق است، بلکه در مورد "روند صلح" بین اسرائیل و فلسطین نیز صدق می‌کند. واشنگتن در این زمینه نیز عملکرد خوبی نداشته است. بدتر از آن، این پوشش را برای اسرائیل فراهم کرده است تا اشغالگری را تقویت کرده و نوعی آپارتاید ایجاد کند، به طوری که الان شاهد دو نظام حقوقی جداگانه و نابرابر برای اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها هستیم. معامله قرن آقای ترامپ که به موجب آن سفارت آمریکا به قدس منتقل شد، در واقع با ارائه یک طرح صلح که آرزوی استقلال فلسطینیان را نپذیرفت، اثبات دیگری برای عموم مردم عرب بود در مورد اینکه ایالات متحده نه تنها از منافع شان غفلت می‌کند، بلکه مستقیماً برای تضعیف آن‌ها تلاش می‌کند.

با این حال، اتحاد آمریکا با اسرائیل به سرعت در حال تغییر است. آنچه زمانی مورد توافق احزاب در آمریکا بود، به جبهه‌ای مناقشه برانگیز در جنگ‌های فرهنگی آمریکا تبدیل شده است. برنامه صلح مشترک ترامپ برای جلب رضایت طرفداران انجیلی او بود، این در حالی است که برخی از آن‌ها معتقدند که دست یافتن به سرزمینی که خدا به اسرائیلی‌ها وعده داده بود، پایان جهان را تسریع می‌کند. در حالی که در سمت چپ، اشغال دائمی اسرائیل باعث شده است که نسل جدیدی از آمریکایی‌ها تعهد فولادین واشنگتن به اسرائیل را زیر سوال ببرند. یک نظرسنجی در سال ۲۰۱۸ که توسط دانشگاه مریلند انجام شد، نشان داد که اگر راه حل دو دولتی غیرممکن باشد، ۶۴ درصد آمریکایی‌ها برابری کامل فلسطینیان و اسرائیلی‌ها را بر ادامه وضعیتی که در آن اسرائیل به عنوان یک کشور یهودی شناخته می‌شود، ترجیح می‌دهند.

سومین ستون سیاست واشنگتن انرژی است. در این ارتباط باید در نظر داشت که واردات خالص انرژی ایالات متحده در سال ۲۰۰۵ به حدود ۳۰ درصد از کل مصرفش رسید. اما به لطف توسعه فناوری فرکینگ که افزایش ظرفیت استخراج گاز و نفت را برای این کشور به دنبال داشت، آمریکا در سال ۲۰۱۹ به یک صادرکننده خالص انرژی تبدیل شد. این کشور هنوز مقداری نفت خام وارد می‌کند، اما سهم کارتل اوپک که تحت سلطه کشور‌های عربی است، در تأمین نفت مورد نیاز آمریکا از ۸۵ به ۱۴ درصد رسیده و بنابراین آمریکا خود را از نیاز به محافظت از منابع تولیدکنندگان خاورمیانه رها کرده است. مسلماً بسیاری از متحدان واشنگتن هنوز به نفت وابسته هستند، اما از فشاری که کشور‌های عربی تولیدکننده نفت می‌توانند بر آمریکا تحمیل کنند، کاسته شده است.

تغییر شرایط بازار انرژی همراه با سرخوردگی اعراب و دیگران از سیاست‌های آمریکا، به این معنی است که سایر کشور‌ها شروع به پر کردن خلاء موجود می‌کنند. روسیه، ترکیه و ایران به ویژه در سوریه و سایر نقاط وارد عمل شده اند. امارات متحده عربی، بحرین و به طور ضمنی عربستان سعودی روابط متقابل بیشتری با اسرائیل برای ایجاد توازن در برابر ایران برقرار کرده اند. چین تصمیم گرفته است که قدرت خود را از طریق ابزار‌های اقتصادی منعطف کند و بودجه قابل توجهی را برای همه کسانی که مایل به پذیرش هستند، وارد منطقه کند.

کاهش نفوذ آمریکا راه دستیابی به ثبات و رفاه را آسان نمی‌کند. اگرچه واشنگتن در خاورمیانه موفقیت چندانی نداشت، اما تضمینی وجود ندارد کسانی که اکنون برای نفوذ بیشتر در منطقه رقابت می‌کنند، عملکرد بهتری از واشنگتن داشته باشند.

تغییرات ناشی از بازار‌های نفت، بهار عربی و استفاده گسترده از رسانه‌های اجتماعی به این معنی است که ابزار‌های قدیمی کشور‌های عربی برای حفظ آرامش اجتماعی از جمله سیاست‌های امنیتی سخت و یارانه‌ها در حال تضعیف است. آن‌ها با تکیه بر تاکتیک‌های ناخوشایند و سرکوبگر به دنبال بقا هستند. این امر به سختی باعث حمایت کشور‌های غربی می‌شود. روسیه، چین و ترکیه همگی تمایلات خودکامه‌ای دارند و به سختی می‌توان انتظار داشت که به دنبال بازکردن سیستم‌های عربی از نظر سیاسی، اجتماعی یا اقتصادی باشند.

با این وجود دستیابی به ثبات در جهان عرب دقیقاً به باز شدن فضای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آن‌ها نیاز دارد. حاکمان باید به ابزار‌های جدیدی مشتمل بر مشارکت شهروندی برابر و سیستم‌های اقتصادی مبتنی بر شایستگی که نوید آرامش اجتماعی و کیفیت زندگی بهتر را می‌دهد، دست یابند. چنین تغییری نمی‌تواند ناشی از همسویی مجدد با چین، تکیه بر روسیه یا اتحاد با اسرائیل باشد. این روند تنها از طریق یک فرآیند اصلاح جدی و تدریجی داخلی قابل دستیابی است. با خروج آمریکا از خاورمیانه، این وظیفه از این پس باید بیش از هر زمان دیگر بر عهده خود کشور‌های عربی باشد. حاکمان عرب باید بفهمند که اصلاحات برای بقای آن‌ها ضروری است و مردم عرب باید از ابزار‌های مسالمت آمیز بهره ببرند تا قاطعانه از حقوق خود دفاع کنند.

نظرات بینندگان