خیلی راه رفتم. تکه آهوی بزرگ هشتساله تنها پایین دره میچرید. با تفنگ چهارپاره میرشکار انداختم، دو تیر، هر دو تیر خورد آن طرف افتاد. رفتم سرش را بریده، پیه زیاد داشت، برای موم روغن درآوردیم. بار کرده رفتیم سر چشمه، پنج ساعت به غروب مانده زده شد. از سر چشمه دستخط به دبیر و مستوفیالممالک نوشته، رحمتاللهخان را مأمور و محصل ده هزار خروار گندم اربابی کردم که به خباز [نانوا] بدهند.
کد خبر: ۵۷۸۴۱۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۷/۱۶
از دوشانتپه رفتم شهر، پارهای کارها داشته با وزرا و غیره، از آنجا طرف عصری رفتم نیاوران. کسانی که این سفر از حرمخانه در رکاب بودند: انیسالدوله،۱ دختر باقری [و] فاطمهسلطان بودند. زعفرانباجی، اُقُولبکه،۲ تاجگل، زبیده، خورشید، خانسلطان، نظاره خانم با دخترش. گربه کَندی، گربه کوچولو، ماشاءاللهخان هستند. در بیرون، ماچکی، چورتی۳ از شهر میآمد و میرفت. آقا سلیمان، آقا بلند، آقا علی کوچکه.
کد خبر: ۵۷۵۴۷۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۶/۳۰