یکی از روزهای مهر ۱۳۱۸... پدرم که وزیر پست و تلگراف رضاشاه و طرف لطف و مرحمت او بود... پیغام داده بود که برای گردش بیرون نروم و برای شام در منزل بمانم. وقتی سر شام رفتیم، از من پرسید: «آیا میل داری با دختر قوام ازدواج بکنی؟ » من تعجب کردم... گفتم: «دختر قوام کیست؟» گفت: «دختر قوام شیرازی، همان کسی است که پسرش داماد شاه و شوهر والاحضرت شاهدخت اشرف است.» گفتم: «چنین مطلبی را اصلا فکر نکرده بودم. از کجا سرچشمه میگیرد؟» گفت: «امر شاه است.» گفتم: «میتوانم بگویم نه؟» گفت: «نه!» گفتم: «پس چرا از من سوال میکنید؟»
کد خبر: ۵۴۴۷۸۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۶