رو به شمال غرب میراندیم تا رسیدیم به [رودخانه] «سَماناَرخی». پُلِ شکستهای داشت، از پل گذشتیم. به قولرآقاسی حکم شد پل را بسازد و راندیم. این سَماناَرخی میرود به «زنجانرود» و میرود به باغات خمسه، از پل که میگذرد مسطحیِ زمین تمام میشود، گاهی تپه پیدا میشود، زمین هم چمن و بوته است و گُل است. غزلاقها میپرند روی هوا مثل بلبل میخواندند. از پل که گذشتیم قدری راندیم.
کد خبر: ۵۴۴۵۲۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۵
رسیدیم به قریه سلطانیه... رعیت اینجا خیلی فقیر و مفلوکاند. همه آمده بودند جلو. قدری با کالسکه از توی ده راندیم. بعد گفتم کالسکه را نگاه داشتند، پیاده شدم. من و پیشخدمتها همه پیاده از کوچههای کثیف و خرابه رفتیم تا رسیدیم توی گنبد. همه سادات و علما و مردم هم بودند. گنبد خیلی خرابه و کثیف شده است. به قولرآقاسی، حاکم خمسه، گفتم تعمیر کلی بکند، هرجا کاشی لازم دارد کاشی کند و بیرون و توی گنبد را مثل روز اول بسازد. انشاءالله تا برگشتن ما از فرنگ باید تمام بشود.
کد خبر: ۵۴۴۳۷۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۴
دوربین انداختم به نظر من صاینقلعه هزار خانوار آمد، خانههای تو هم و باغات زیاد دارد و خیلی بزرگ است. بعد دوربین انداختم به چرگر ِ میرشکار که دامنه کوه است، آن هم به نظر من پانصد خانوار آمد، اما کمدرخت است، درخت زیاد ندارد.
کد خبر: ۵۴۴۱۶۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۳