سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب گفتگو با هیتلر، اثر هرمن رائوشنینگ، فیلسوف و نویسنده آلمانی است که از سال 1933، گفتگو های خود را با هیتلر به چاپ رسانده است. او که فرماندار یکی از شهرهای آلمان بود، با نگاهی فلسفی به گفتگو با هیتلر پرداخته است. این کتاب از نشر پرسش و با ترجمه منوچهر اسدی به چاپ رسیده است. هرمان آدولف راینهولد راشنینگ (7 اوت 1887 - 8 فوریه 1982) سیاستمدار و نویسنده آلمانی، طرفدار جنبش انقلاب محافظهکار بود که قبل از جدایی از جنبش نازی برای مدت کوتاهی به جنبش نازی پیوست. او از سال 1933 تا 1934 رئیس مجلس سنا شهر آزاد دانزیگ بود. در سال 1934، عضویت حزب نازی را کنار گذاشت و در سال 1936 از آلمان مهاجرت کرد.
گورینگ تصویر میکرد چگونه جوانان او از طریق مسیری زیر زمینی از کاخ ریاست جمهوری به پارلمان رایش رسیده بودند، چگونه چند دقیقهای بیشتر وقت نداشتهاند و کم مانده بود که گیر بیفتند. او تأسف میخورد که همه اتاقها نسوخته بودند. اینکه آنها با این عجله کار دیگری از دستشان ساخته نبوده است گورینگ که این کلام بزرگ را بیان میکرد، گزارش را با این جملهٔ به راستی پُرمعنا به پایان برد: من هیچ وجدانی ندارم! نام وجدان من آدولف هیتلر است.
مکزیک سرزمین نوین آلمانی
این مرا به یاد مکزیک میاندازد که گاهی یکی از گفت و گوهای بی شمار و بعد از سال ۱۹۳۴ از هیتلر ذکر شده بود. مکزیک در نقشههای آمریکایی هیتلر نقشی خاص را ایفاء میکرد، هرگز نه به معنایی که زد و بندهای فن پاین و افرادی معلوم الحال در خلال جنگ جهانی، مکزیک را در جنگ علیه ایالات متحده به حساب میآوردند. این را هیتلر اظهاری ابلهانه میپنداشت. او در اینجا نیز آماده بود تغییر و تحولاتی طولانی مدت را هدایت کند و اقداماتی را شروع کند که با آنها مجاز نمیشمرد این انتظار را، تا کار را تمام شده بداند.
نقشههای او در اینجا پیشاپیش با زمانهای بسیار طولانیتر نسبت به آنچه در اروپا نظر داشت ارزیابی میشد. و بی صبریاش در برابر معضلات اروپایی فقط آن زمان قابل فهم میشود که طرحهای رایش جهانی او ملاحظه شوند که با آنها قرار بود سیاست اروپاییاش اساس قدرت را بنا کند. در تصورات او دربارهٔ مکزیک آشکارا مردی نفوذی چشمگیر داشته است که اختلاطی غریب از تاجری بزرگ و یک رؤیاپرداز بود سر د تردینگ فن در رویال دوج من خود با او آشنا شدهام.
این آشنایی در پروس شرقی اتفاق افتاد او نزد یکی از آشنایانم مهمان بود، به شکار رفتیم، که البته به رابطه خیلی روشنی بین من و او منجر نشد. به علاوه او مردی احساساتی بود که در محیطهای غیر تجاری هم جاذبه داشت. او هم مثل هیتلر به جویدن سقز روسی علاقه داشت.
او یکی از حامیان برخی از نقشههای مربوط به تجزیه روسیه بود. همچنین علاقه داشت تا گروزین در روسیه به خود مختاری برسد دولتی که به علاوه یک بار عضو سازمان ملل بوده، من نمیدانم شاید حتی هنوز هم باشد. با چنین آرزوهایی که جدایی اوکراین روسی و یک جمهوری ولگا را تعقیب میکرد، تفاهمی بسیار با هیتلر پیدا کرد.
ایدههای او دربارۀ ارز مبتنی بر نقره که بسیار مورد - توجه دتر دینگ بود البته کمتر عملی شدهاند. د تردینگ، به طور مستقیم و غیر مستقیم این کک را به تنبان هیتلر انداخته که مکزیک غنیترین و بهترین سرزمین جهان با تنبلترین و فاسدترین مردم دنیاست. برای آنکه از این سرزمین چیزی ساخته شود، باید در اختیار کوشاترین و لایقترین ملت قرار گیرد.
یعنی آلمانیها اینکه این تصوّر نزد هیتلر به بستری ثمربخش میافتد. در یکی از آخرین ملاقاتهایم، وقتی او را دیدم تا درباره شرایط سخنرانی دانتسیگ با او هم اندیشی کنم - این پس از ۳۰ ژوئن ۱۹۳۴ بود او دربارهٔ مکزیک در همین معنا ابراز نظر کرد. در آن وقت دشواریهای اقتصادی برای، رایش همان طور که برای ید که به طور دانتسیگ پیش آمده بود آغاز واسطهای قبل از فروپاشی وضع آن قرار داشت. هیتلر در آن زمان از نظر خلق و خو میان عمیقترین افسردگی و خشمی لگام گسیخته در نوسان بود.
در همه جوانب دشمنان او یورش آورده بودند. هدایت بانک رایش به دلایلی تبلیغاتی بدبینی را بر میانگیخت افزایش تسلیحات مخاطرهآمیز پنداشته میشد وزارت خارجه با سیاست گام به گام خود مانع شور و حرارت هیتلر بود. این وزارتخانه به سبک قدیمی کار میکرد و در اندیشه آن نبود تا ایدهها یا سرعت را تغییر دهد. این وزارتخانه حوزهای خاص برای خودش شکل داده بود، هیتلر خود را از همۀ جهات در محاصره احساس میکرد. او برای یکبار هم از حزب خاص خود بعد از آن حمام خون دهشتناک مطمئن نبود.
او باید حواس خود را جمع میکرد و اجتناب میکرد از اینکه کاملاً شکست نخورد. مرگ ارباب قدیمی در نویدک نزدیک بود. هیتلر در صمیمیترین حلقهها خود را وارد کرد. من میشنیدم که او فریاد میزد و پا به زمین میکوبید کمترین تعارض او را به حملهای عصبی سوق میداد. در آن زمان آشکارا دورههایی شروع شد، که در آنها او با حملههایی عصبی اطرافیان خود را پریشان و وادار به تسلیم میکرد. قبل از آن همه گمان میکردند که او شکستنی نباشد و حالا کم کم ترس از درهم شکستن او پیدا شد.
ترور ۳۰ ژوئن و تشکیل پروندهها برای جنایات وطن پرستان و شهروندان ملی از راه رسیدند و مزید بـه علت. شدند. در همه جا این مردان، قدیمی عقب مانده و خشک مغز نشسته بودند که با دانش تخصصیشان به خود میبالیدند و فهم سلیم بشری را به همین دلایل از دست داده بودند که اینها گلایههای هیتلر در آن هنگام بود.
من میگویم این را من انجام خواهم داد، نویراث به من پاسخ میدهد، این طور نمیشود. ما گرفتار این مردم هستیم. من میگویم به علم شما در حوزه مالی اهمیتی نمیدهم پول چاپ کنید و شاخت در جوابم میگوید: اینکه نمیشود، ما باید تازه به فکر طرحی نو باشیم و پس از آن هیتلر میگفت که با رؤیاهایش از دست میرفت که میتوانست آنها را محقق کند، اگر این پیر و شست فکر گرد او نبودند و اینکه مثال خوب همین سرزمین مکزیک است چه کسی در این وزارت خارجه دغدغه آن را داشته دست اندرکاران است. این برای بار اول بوده که مطرح میشده که ممکن شده تا اقدامی در این حوزه انجام گیرد.