بروز ندادن احساسات ممکن است زمانی که کودک بودید مؤثر بوده باشد، اما برای بزرگسالان کارایی ندارد.
به گزارش انتخاب و به نقل از psychologytoday؛ اگر از جیک بپرسید که وقتی شریکش کاری میکند که او را ناراحت میکند، چه کار میکند، احتمالاً میگوید که «آن را فراموش میکند.» جیک تنها نیست—بسیاری از مردان، بهویژه، و حتی بسیاری از زنان نیز یاد گرفتهاند که احساسات خود را ابراز نکنند یا حتی از آنها به شیوهای سالم استفاده نکنند. «فراموش کردن» جیک، روشی است که او برای اجتناب از آنچه میترسد، مانند مواجهه و درگیری، عصبانیت کنترلنشده خود یا طرف مقابل، و احتمال طرد و انتقاد، آموخته است. راهحل جیک برای این مسائل، بروز ندادن احساساتش است تا از آنچه که برایش ترسناک و طاقتفرسا است، جلوگیری کند.
چطور و چرا جیک این روش را یاد گرفت؟ در اینجا رایجترین دلایل آن آمده است:
۱. والدین بیثبات یا آزارگر
اگر در خانهای بزرگ شدهاید که یکی یا هر دو والدین شما بهدلیل مشکلات اعتیاد یا مسائل روانی دچار تغییرات عاطفی میشدند یا بهطور عاطفی یا فیزیکی آزار میدادند، شما برای بقا بهعنوان یک کودک گزینههای کمی دارید—کنار کشیدن، خوب بودن برای جلوگیری از دردسر، یا عصبانیت. جیکها به کنار کشیدن و خوب بودن روی آوردند. خبر خوب این است که این روش مؤثر بود و جیک دوران کودکی خود را بهسلامت سپری کرد—اما خبر بد این است که نمیتوان آن را در بزرگسالی متوقف کرد و دیگر این روش کارایی ندارد. دنیا بزرگتر شده و افراد و موقعیتهای بیشتری وجود دارند که میتوانند شما را تحریک کرده و شما را به احساس کودک آسیبدیده بدل کنند، بهجای اینکه بزرگسالی باشید که اکنون هستید.
۲. والدین احساسات خود را در خود نگه میداشتند
این جایی است که کودکان در خانههایی بزرگ میشوند که در آن هیچگونه ابراز یا صحبت در مورد احساسات وجود ندارد. اغلب، والدین خودشان در چنین محیطی بزرگ شدهاند یا والدین بیثبات یا آزارگر داشتهاند و روش جیک را آموخته و آن را به فرزندشان منتقل کردهاند.
تم مشترک این است که شما یاد میگیرید که دیگران ایمن نیستند، بهویژه کسانی که به شما نزدیک هستند یا کسانی که در موقعیتهای قدرت قرار دارند، مانند رؤسا.
باز هم، این روش برای کودکی مؤثر بود اما برای بزرگسالی خیر. در اینجا شش پیامد رایج ادامه دادن به بروز ندادن احساسات آمده است:
۱. گاهی منفجر میشوید یا رفتاری تند از خود نشان میدهید
نگه داشتن احساسات مانند زندگی کردن در یک زودپز است. در نهایت، فشار عاطفی بالا میرود و شما یا منفجر میشوید—کاری که از آن میترسید انجام میدهید—یا رفتاری تند از خود نشان میدهید—مثلاً خیانت میکنید یا مست میشوید. در آن لحظه، فکر میکنید که حق دارید آن کار را انجام دهید، اما معمولاً از آنچه که انجام دادهاید شگفتزده میشوید، که شما را به این فکر میاندازد که دوباره احساساتتان را در خود نگه دارید—و این روند همچنان ادامه مییابد.
۲. خودتان را نقد میکنید
وقتی با کودکان کار میکردم، خیلی کم پیش میآمد که کودکی بهطور ناخودآگاه خود را مسئول طلاق والدینش نداند. کودکان بهطور طبیعی خودمحور هستند و باور دارند که دنیا حول آنها میچرخد، بنابراین خیلی زود خود را برای هر چیزی که در اطرافشان اتفاق میافتد، مقصر میدانند. اگر والدین انتقادگری داشته باشید، بهطور پیشدستانه یاد میگیرید که خودتان را نقد کنید تا از انتقادهایی که از طرف والدینتان انتظار دارید، جلوگیری کنید. شما یاد میگیرید که در لایهای از پوست راه بروید و همچنان همان رفتارهایی که در کودکی آموختهاید را ادامه دهید، حتی اگر اکنون بزرگسال شده باشید.
۳. در معرض افسردگی یا اعتیاد هستید
فروید افسردگی را بهعنوان عصبانیت داخلی شده تعریف کرده است—در واقع، خودانتقادی. شما همچنین در معرض این هستید که از غذا، الکل یا مواد مخدر برای کاهش درد عاطفی شدیدی که در خود نگه میدارید، استفاده کنید.
۴. در معرض مشکلات پزشکی هستید
در کتاب «وقتی بدن نه میگوید»، دکتر گابور ماتِ در مورد چگونگی تأثیر داخلی کردن احساسات بر استرس مداوم صحبت میکند که میتواند باعث ایجاد مشکلات پزشکی رایج مانند آسم، سرطان، آرتریت روماتوئید و حتی آلزایمر شود.
۵. در روابط نزدیک شما هیچگونه صمیمیتی وجود ندارد
چون شما همیشه در حال تمرکز بر اجتناب از درگیریها هستید یا میترسید که برای جلوگیری از درگیری صحبت کنید، طرف مقابل تنها شما را میبیند که در حال بسته شدن و منفعل شدن هستید و احساس میکند که شما فقط آنچه را که آنها میخواهند بشنوند، میگویید. من هزاران شریک را شنیدهام که آرزو میکنند طرف مقابل چیزی را که آنها را ناراحت میکند بگوید—نه فقط برای شکایت، بلکه برای باز شدن. شریکهای آنها مانند لاکپشتهایی هستند که در پوست خود زندگی میکنند. آنها احساس تنهایی میکنند.
۶. شما زندگی شخص دیگری را میزیید، نه زندگی خودتان
اگر جیک بیشتر زندگیاش را بر اساس خواستههای دیگران و برای اجتناب از آنچه میترسد درگیری و احساسات شدید باشد، عملاً زندگی خود را نمیکند بلکه زندگی دیگران را میزند. من افرادی را ملاقات کردهام که پس از سالها انجام این کار با پشیمانی به گذشته نگاه میکنند. پس از سالها که هیچگاه نتواستهاند خودشان باشند، اکنون در حال از دست دادن زمان هستند.
آیا این مشکل قابل حل است؟
کاملاً! در اینجا چگونگی شروع آورده شده است:
۱. متوجه شوید که شما با نرمافزار قدیمی کار میکنید
اگر مغز خود را مانند یک کامپیوتر در نظر بگیرید، شما در حال استفاده از نرمافزار قدیمی هستید. آنچه که در دوران کودکی انجام دادید دیگر کار نمیکند و وقت آن رسیده که آن را بهروزرسانی کنید. اگر میخواهید زندگی خود را مانند یک کودک نگذرانید و به بزرگسالی تبدیل شوید، باید بفهمید که چه زمانی مغز کودکانهتان دوباره فعال میشود تا بتوانید آن را تغییر دهید.
۲. ریسک کنید و پیش بروید
همه اینها در مورد اضطراب است و کلید مقابله با اضطراب، گام برداشتن از منطقه راحتی شماست. جیک باید اگر چیزی او را ناراحت کرد، صحبت کند و بفهمد که آنچه فکر میکند قرار است اتفاق بیفتد، نمیافتد. اینگونه است که او مغز خود را دوباره برنامهریزی میکند تا کمتر احساس قربانی بودن کند و بفهمد که همه مانند والدینش نیستند.
۳. بگویید برای احساس امنیت به چه چیزی نیاز دارید
جیک نمیخواهد شریکش واکنش شدیدی نشان دهد. بنابراین او بهطور پیشدستانه به شریک خود میگوید که چگونه میتواند به او کمک کند تا احساس امنیت کند—شاید فقط با شنیدن و قدردانی از این که او سعی دارد بازتر و صمیمیتر باشد.
۴. قدمهای کوچک بردارید
در اینجا به جیکها میگویم: شما لازم نیست سریع فکر کنید. حتی اگر سه روز طول بکشد تا جرأت صحبت کردن پیدا کنید، مشکلی ندارد. اگر نیاز دارید یادداشتی بنویسید، اشکالی ندارد. هر کاری که میتوانید انجام دهید، اما فقط زبان خود را گاز نگیرید.
کلید مقابله با ترس این است که به سمت آنچه میترسید بروید. اینگونه است که دیدگاه خود را درباره خود و جهان تغییر میدهید و به بزرگسالی که هستید تبدیل میشوید.