arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۸۳۸۶۴۰
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۵ - ۲۶ آذر ۱۴۰۳
خاطرات رئیس زندان قصر، قسمت نه؛

۳۰ روز در ساواک به علت اخلال در روند شنود بازداشت شدم/دستگاه‌های شنود ساواک کار نکرده بود/برخی از مامورین به شدت مذهبی بودند و از روحانیون زندانی احکام دینی می‌پرسیدند

از همان‌جا دوباره به وسیله یک افسر به اتاق قبلی رفتم و آنجا ۳۰ روز بازداشت بودم و بعد هم آزاد شدم و به محل خدمتم بازگشتم. این ماجرا را عموم می‌دانند. آقای احمدعلی بابایی زندانی نهضت آزادی و هم اتاقی آیت‌الله طالقانی که مرد سرسخت و مبارزی بود این موضع را کامل نوشته است. بعد از این که زندان مرخص شدم، شعری در مدت بازداشت گفتم و با یادداشتی به تیمسار مبصر دادم که کپی آن در بخش پی نوشت‌ها آمده است
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب مسیح در قصر، مجموعه خاطرات سرتیپ اصغر کورنگی است که به کوشش مهسا جزینی تهیه و توسط انتشارات روزنه منتشر شده است. «انتخاب» روزانه بخش هایی از این کتاب را که شامل خاطرات زندان قصر در سال های قبل از انقلاب است، منتشر می کند.

آقای دکتر سحابی و بازرگان رفتند داخل زندان. من با آیت‌الله طالقانی مشغول صحبت بودم، چند دقیقه بعد اطلاع دادند که یک نفر از زندانیان کاری دارد.گفتم بیاید. آمد، معلوم شد نام ایشان دکتر عباس شیبانی است. ایشان گفت ما یک نردبام کوچک برای نصب میخ به دیوارها و گذاشتن وسائل خود میخواهیم؛ گفتم یک نردبام آوردند و چون وجود نردبام در زندان از لحاظ فرار خطرناک و ممنوع است قرار شد بعد از انجام کار، نردبام را برگردانند اما بعداً معلوم شد نردبام را را برای بالا رفتن و بررسی محل میکروفونها در پنکه برقی سقف اتاق و سالن میخواستهاند.

 آن شب من واقعاً نگران بودم. فردا صبح آقای سرگرد بحری آمد و گفت نوارها چندان حرکت نکردهاند. ولی نوارها را برداشته در کیفهای مخصوص به اطلاعات شهربانی فرستادیم بیش از یک ساعت از ارسال نوارها نگذشته بود که ناگهان سروکله مأمور ساواک و افسر اطلاعات شهربانی پیدا شد. خیلی وحشتزده و نگران گفتند اشکالی در کار پیش آمده و نوارها کار نکرده است.

به اتاق محل مخصوص ضبط صوتها رفتیم، دستگاهها کار نمیکرد. همان مأمور که با لباس شخصی بود از راه دیوار دارالتادیب با لباس کارگری داخل شیروانی سقف زندان شماره ۴ رفت و بعد از نیم ساعت آمد گفت همه دستگاهها را کندهاند و از کار افتاده و سیمهای آن که از داخل پنکه سقفی عبور داده شده بود آزاد است. ضمناً در نوارهای روز گذشته که همراه آنها بود فقط صدای همهمه و حرفهای معمولی و چند سرفه بزرگ میآمد و قطع میشد. مأمور ساواک و آن افسر گفتند خرابکاری شده است و باید تحقیق شود. رفتند و ساعتی بعد آمدند و من و آقای سرگرد بحری را به اداره اطلاعات بردند.  تیمسار صمدیان پور رئیس گروه اطلاعاتی بود تیمسار امیر اصلانی که افسر آرام و متین و ظاهراً خوبی بود، رئیس اطلاعات بود. من را در یک اتاق جداگانه و سرگرد بحری را در اتاقی دیگر نگهداری کردند.

نمیدانم بحری را کجا بردند و چه کسی از او تحقیق کرد ولی سرتیپ اصلانی از من تحقیق را شروع کرد و تلفنی گفت سرگرد عطائی رئیس زندان شماره ۴ را هم بگویید بیاید. ماوقع را از من سؤال کرد و چون ورود و خروج من در دفتر نگهبانی زندان شماره ۴ ثبت شده بود من آنچه گذشته بود را به استثنای مذاکره با آیت الله طالقانی و مهندس بازرگان شرح دادم. در همین لحظات از مأموران زندان شماره ۴ هم تحقیق شروع شده بود و من صراحتاً گفتم که سرگرد بحری هیچ رابطهای با زندانیان شماره ۴ نداشته و ندارد.  آقای سرگرد عطائی که از روز گذشته تا ساعت ۴ عصر در محل کار خود بوده و من تا ساعت ۱۰ و نیم شب در زندان قصر بودم. اوراق تحقیق را ساعت یک و نیم بعدازظهر بردند و من را به اتاق قبلی فرستادند، در اتاق یک تخت خواب با دو پتو بود. برای من ناهار مختصری آوردند و تا ساعت ۵ بعد از ظهر در همان اتاق ماندم و بعد من را به اتاق تیمسار صمدیان پور بردند، تیمسار صمدیان پور با همان وقار آمد و با متانت و انسانیت خاص خودش گفت مسأله و مشکلی پیش آمده و ساواک معتقد است شهربانی در کار او اخلال میکند و خصوصاً روی شما حساسیت دارند.

تیمسار صمیمانه از من سؤال کرد که فلانی خودت چه فکر میکنی؟ حتی یک روز هم این دستگاهها کار نکرده است، گفتم اغلب مأموران در زندان در این که این دستگاهها در شماره ۴ نصب شده است اطلاع دارند و بعضی مأموران به شدت مذهبی هستند حتی نزد روحانیون زندان میروند و در هنگام مأموریت و مرخصی از احکام دین سؤالاتی می‌‌کنند. در زندان، قصر، ما ۵۰۰ نفر پاسبان و ۶۰ افسر داریم که کنترلی نمیتوانیم روی آنها داشته باشیم. ایشان گفت آخر این حضرات دیروز آمدند. چه طور خبردار شدهاند؟ مگر این که این خبر را در برازجان به آنها داده باشند. مرحوم تیمسار صمدیانپور افسر باهوشی بود و کوچکترین حرفی را نسنجیده نمیگفت. خدا او را غریق رحمت کند. مرتباً فکر میکرد ولی در چهره او هیچ علامت ناراحتی از این قضیه دیده نمیشد. نمیدانم در ضمیر او چه میگذشت ولی فکر کردم که حتی از این موضع در باطن خوشحال است. به هر حال با سکوت ایشان تشخیص دادم که باید بروم. سؤال کردم، اجازه داد.

 از همانجا دوباره به وسیله یک افسر به اتاق قبلی رفتم و آنجا ۳۰ روز بازداشت بودم و بعد هم آزاد شدم و به محل خدمتم بازگشتم. این ماجرا را عموم میدانند. آقای احمدعلی بابایی زندانی نهضت آزادی و هم اتاقی آیتالله طالقانی که مرد سرسخت و مبارزی بود این موضع را کامل نوشته است. بعد از این که زندان مرخص شدم، شعری در مدت بازداشت گفتم و با یادداشتی به تیمسار مبصر دادم که کپی آن در بخش پی نوشتها آمده است.

 

نظرات بینندگان