arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۸۱۷۶۸۹
تاریخ انتشار: ۳۳ : ۰۹ - ۲۶ شهريور ۱۴۰۳
یادداشت کاندولیزا رایس در فارن افرز درباره «خطرات انزواگرایی آمریکا برای جهان»:

مقطع زمانی فعلی خطرناک‌تر از جنگ سرد است / آمریکا از ۸ دهه ایفای نقش رهبری بین المللی خسته شده دی ان‌ای ابرقدرتی همچنان در ژن آمریکایی وجود دارد / ۴ سوارکار جدید آخرالزمانی یعنی پوپولیسم، بومی‌گرایی، انزواگرایی و حمایت‌گرایی قصد دارند مرکزیت سیاسی جهان را به چالش بکشند؛ تنها آمریکاست که می‌تواند جلوی آن‌ها را بگیرد / انزواگرایی هرگز پاسخ مناسبی به نیاز آمریکا به امنیت و رفاه نبوده

مشابه سازی محبوب این روز‌ها جنگ سرد است. ایالات متحده بار دیگر با دشمنی روبروست که گستره جهانی و جاه طلبی سیری ناپذیری دارد و این بار چین جای اتحاد جماهیر شوروی را گرفته است. این مشخصا یک مقایسه جذاب است، زیرا ایالات متحده و متحدانش برنده جنگ سرد بودند. اما مقطع زمانی فعلی مانند جنگ سرد نیست بلکه خطرناک‌تر است.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

کاندولیزا رایس، مشاور امنیت ملی در دولت اول جورج بوش پسر و وزیر خارجه در دولت دوم او در یادداشتی در نشریه فارن افرز نوشت: در دوران عدم قطعیت، مردم به دنبال مشابه سازی‌های تاریخی هستند. پس از حادثه ۱۱ سپتامبر، مقام‌های دولت جورج دبلیو بوش به حادثه پرل هاربر به عنوان مقایسه‌ای استاندارد جهت هضم شکست اطلاعاتی‌ای که منجر به انجام حمله شده بود متوسل شدند. کالین پاول، وزیر امور خارجه وقت در هنگام استدلال در مورد اینکه واشنگتن باید اولتیماتومی به طالبان بدهد به حمله ژاپن استناد جست و گفت: «کشور‌های با شرافت حملات غافلگیرانه انجام نمی‌دهند.» و مقام‌های حاضر در اتاق وضعیت در حالی که تلاش می‌کردند میزان پیشرفت در افغانستان و سپس عراق را ارزیابی کنند، بیش از چند بار یک مشابه سازی دیگر به ذهنشان متبادر شد: و آن اتکای فاجعه بار رئیس جمهور لیندون جانسون به شمارش اجساد در ویتنام بود. حتی اگر تاریخ تکرار هم نشود، گاهی اوقات اتفاقات با یکدیگر هم قافیه می‌شوند.

به گزارش سرویس بین الملل «انتخاب»، در ادامه این یادداشت آمده است: مشابه سازی محبوب این روز‌ها جنگ سرد است. ایالات متحده بار دیگر با دشمنی روبروست که گستره جهانی و جاه طلبی سیری ناپذیری دارد و این بار چین جای اتحاد جماهیر شوروی را گرفته است. این مشخصا یک مقایسه جذاب است، زیرا ایالات متحده و متحدانش برنده جنگ سرد بودند. اما مقطع زمانی فعلی مانند جنگ سرد نیست بلکه خطرناک‌تر است. چین اتحاد جماهیر شوروی نیست. اتحاد شوروی در حال منزوی ساختن خود بود و خودکامگی و تک روی را به ادغام شدن در نظم جهانی ترجیح می‌داد؛ این در حالی است که چین در اواخر دهه ۱۹۷۰ میلادی به انزوای خود پایان داد. تقاوت دوم بین شوروی و چین نقش ایدئولوژی است. بر اساس دکترین برژنف که بر شرق اروپا حاکم بود، هر متحدی باید خود را دقیقا به نسخه مشابه کمونیسم شوروی تبدیل می‌کرد. اما چین تا حد زیادی نسبت به ترکیب درونی سایر دولت‌ها بی اعتناست. پکن به شدت از برتری حزب کمونیست چین دفاع می‌کند، اما اصراری ندارد که دیگران نیز از همین نسخه الگو بگیرند، حتی اگر از حمایت از دولت‌های مستبد از طریق صادرات فن آوری‌های جاسوسی و سرویس‌های شبکه‌های اجتماعی اش خوشنود باشد؛ بنابراین اگر رقابت فعلی جنگ سرد شماره دو نیست، پس چیست؟ 

در دوران جنگ سرد، منازعات سرزمینی عمدتا توسط نیرو‌های نیابتی نظیر آنگولا و نیکاراگوئه انجام می‌شد. موسکو عمدتا استفاده از توان نظامی خود را به حوزه نفوذش در شرق اروپا محدود کرده بود؛ نظیر زمانی که این کشور اقدام به سرکوب اعتراضات در مجارستان و چک اسلواکی نمود. تهاجم سال ۱۹۷۹ شوروی به افغانستان اقدامی جدید بود، اما این اقدام منافع آمریکا را به شکلی بنیادین به چالش نکشید و این جنگ نیز در نهایت به یک جنگ نیابتی تبدیل شد. 

اما ویژگی چشم انداز امنیتی امروز، خطر مواجهه مستقیم نظامی بین قدرت‌های بزرگ است. ادعا‌های سرزمینی چین، متحدان آمریکا از ژاپن گرفته تا فیلیپین و دیگر شرکای این کشور در منطقه نظیر هند و ویتنام را به چالش می‌کشد. منافع بلندمدت آمریکا از جمله آزادی دریانوردی در تضاد مستقیم با بلندپروازی‌های دریایی چین قرار گرفته است.

موضوع تایوان نیز مطرح است. حمله به تایوان مستلزم واکنش نظامی ایالات متحده خواهد بود، حتی اگر سیاست «ابهام استراتژیک» موجب ایجاد عدم قطعیت درباره ماهیت دقیق واکنش واشنگتن باشد. سال‌ها ایالات متحده به عنوان نیروی توازن بخش میان نیرو‌ها عمل کرده و هدف آن تداوم وضعیت موجود بوده است. از سال ۱۹۷۹ تاکنون دولت‌های مختلف آمریکا از هر دو حزب جمهوری خواه و دموکرات به تایوان سلاح فروخته اند. 

در سال‌های اخیر، فعالیت‌های نظامی تهاجمی پکن در اطراف تایوان این موازنه را به چالش کشیده است. در واشنگتن، ابهام استراتژیک عمدتا منجر به شکل گیری این بحث شده که چگونه می‌توان مانع از تهاجم چین شد و در صورت نیاز این حمله را دفع کرد. اما پکن ممکن است تایوان را به اشکال دیگری تهدید کند. از جمله چین می‌تواند جزیره را محاصره نماید، همانگونه که نیرو‌های چینی در رزمایش‌های مختلف این اقدام را تمرین کرده اند. یا می‌تواند جزیره‌های کوچک و غیرمسکونی تایوان را اشغال نماید، کابل‌های زیر دریا را قطع کند یا حملات سایبری گسترده‌ای را به انجام برساند. این استراتژی‌ها ممکن است هوشمندانه‌تر از یک حمله پرریسک و دشوار به تایوان باشد و موجب پیچیده شدن پاسخ ایالات متحده شود. 

نکته مهم این است که تایوان مقابل چشم پکن است. شی جینپینگ، رئیس جمهور چین که این جزیره را یک استان متمرد می‌داند، می‌خواهد بازیابی حاکمیت چین را کامل کند و جایگاه خود را در میان رهبران چین در کنار مائوتسه تونگ تثبیت نماید. هنگ کنگ در حال حاضر عملا استانی از چین است و تحت کنترل در آوردن تایوان بلندپروازی شی را جامع عمل خواهد پوشاند. این مسئله ریسک درگیری آشکار بین نیرو‌های آمریکایی و چینی را افزایش می‌دهد. 

ایالات متحده در حال حاضر کشوری متفاوت است که خسته از هشت دهه ایفای نقش رهبری بین المللی است. بخشی از این تجربه موفق بوده و مورد قدردانی قرار گرفته و بخشی دیگر ناکامی لقب گرفته و رد شده است. مردم آمریکا نیز متفاوت از گذشته اند. آن‌ها اعتماد کمتری به نهاد‌های دولت خود و عملی بودن رویای آمریکایی دارند. با این وجود، دی ان‌ای ابرقدرتی همچنان در ژن آمریکایی وجود دارد. شهروندان آمریکایی همزمان دو تفکر متناقض را با خود به همراه دارند. بخشی از ذهن آن‌ها تصور می‌کند که ایالات متحده به اندازه کافی دین خود را در قبال جهان ادا کرده است و اکنون «نوبت دیگران است.»، اما بخش دیگر به اقصی نقاط جهان می‌نگرد و کشور بزرگی را می‌بیند که تلاش دارد کشوی کوچک را از بین ببرد، گاز اعصاب را که در حال خفه کردن کودکان است مشاهده می‌کند و یا یک گروه تروریستی را در حال سر بریدن یک روزنامه نگار می‌بیند و با خود می‌گوید «ما باید اقدام کنیم.» رئیس جمهور آمریکا می‌تواند جذب هر کدام از این دو طرز تفکر شود.

چهار سوارکار جدید آخرالزمانی یعنی پوپولیسم، بومی گرایی، انزواگرایی و حمایت گرایی قصد دارند در کنار یکدیگر بتازند و مرکزیت سیاسی جهان را به چالش بکشند. تنها ایالات متحده است که می‌تواند جلوی پیشروی آن‌ها را بگیرد و در برابر وسوسه بازگشت به آینده مقاومت کند. اما حمایت از یک سیاست خارجی بین المللی گرا مستلزم روی کار آمدن رئیس جمهوری است که تصویری روشن از آنچه جهان بدون وجود یک آمریکای متحد به آن تبدیل خواهد شد پیش چشم خود ترسیم نماید. در چنین جهانی، پوتین و شی جسورتر شده و با شکست اوکراین به سراغ فتح بعدی خود خواهند رفت. ایران خروج ایالات متحده از خاورمیانه را جشن خواهد گرفت و حماس و حزب الله جنگ‌های بیشتری را آغاز خواهند کرد. ایده عادی سازی روابط کشور‌های عربی حاشیه خلیج فارس با اسرائیل نیز برای همیشه به تاریخ خواهد پیوست. در این شرایط اقتصاد بین المللی ضعیف‌تر خواهد شد و رشد اقتصادی ایالات متحده از بین خواهد رفت. آب‌های بین المللی با دزدی دریایی و سایر حوادث دریایی که موجب توقف ترانزیت کالا می‌شود، به چالش کشیده خواهد شد. رهبران آمریکا باید به مردم کشورشان یادآوری کنند که پیش از این بار‌ها و طی سال‌های ۱۹۱۷، ۱۹۴۱ و ۲۰۰۱ پای ایالات متحده در حالی که بی میل به نقش آفرینی بین المللی بود به جنگ‌هایی خونبار کشیده شده است. انزواگرایی هرگز پاسخ مناسبی به نیاز این کشور به امنیت و رفاه نبوده است؛ بنابراین یک رهبر مقتدر باید با خود بگوید که ایالات متحده در جایگاهی مطلوب برای توسعه یک آینده متفاوت قرار دارد.

نظرات بینندگان